جدول جو
جدول جو

معنی خشیبه - جستجوی لغت در جدول جو

خشیبه
(خَ بَ)
طبیعت، طبیعت شمشیر که ساخت نخستین آن باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیبه
تصویر شیبه
گیاه ریحان کرمانی
افسنتین، گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشینه
تصویر خشینه
تیره، کبود، برای مثال کوهسار خشینه را به بهار / گه فرستد لباس حورالعین (کسائی - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ناامید گردیدن، زیان کار شدن، کافر و ناسپاس گردیدن، نرسیدن بمطلوب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بَ)
یک چوب درشت. (منتهی الارب). ج، خشبات
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بَ)
ابن خفیف تابعی است و فارسی. (منتهی الارب). تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری برای ’خشاه’، ’خشی’ و ’خشیان’. (منتهی الارب). ترسیدن. (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به ’خشاه و خشی’ شود: و ان ّ منها لما یهبط من خشیه اﷲ و ما اﷲ بغافل عمّا تعملون. (قرآن 74/2). و هم من خشیه ربهم مشفقون. (قرآن 28/21). یخشون الناس کخشیهاﷲ او اشد خشیه. (قرآن 76/4).
اگر نه فضل تو فریاد من رسد بیم است
که قتل من کند او وقت خشیهالاملاق.
خاقانی.
، در نزد صوفیان خشیه، تألم القلب بسبب توقع مکروه فی المستقبل بکون تاره بکثره الجنایهمن العبد تاره بمعرفه جلال اﷲ و هیبته و خشیهالانبیاء من هذا القبیل. (تعریفات علامه جرجانی) :
خر کجا ناموس و تقوی از کجا
خر چه داند خشیه و خوف و رجا.
مولوی.
، غلبه کردن در ترسیدن و بیشتر ترسیدن. یقال: خاشانی مخاشاه فخشیته، نبرد کرد من را در ترسیدن پس من بیشتر ترسیدم. (منتهی الارب) ، دکان می فروش اگر چه از نی نبود، می نیکو. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شمشیر بساخت نخستین که هنوز آن را سوهان و صیقل نکرده باشند. ج، خشب، خشائب، زنگ زدوده و ردی و بلایه. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، خشب، خشائب، برگزیده و چیده و تراشیده از تیر و کمان در تراش نخستین. ج، خشب، خشائب، شتر ستبر و هر چیزی که خشن باشد. ج، خشب، خشائب، دراز و درشت اندام برهنه استخوان در کمال سختی. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خشب، خشائب
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
نومیدی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- امثال:
الهیبه خیبه، چون بترسی بنومیدی بازگردی. (منتهی الارب).
- خیبه لزید، دعای بد است مر زید را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَبَ)
ریش و لحیه. (از ناظم الاطباء). اللحیه الشائبه، لغتی است در تداول عامه و مولده و نزد عرب معروف نیست. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
اشنه. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 180). حبق کرمانی. ریحان کرمانی. (فهرست مخزن الادویه). اشنان. اشنه. اشنۀ بستانی. اشنۀ بستانیه. ریحان ابیض. ریحان الابیض. اشیب. شیبهالعجوز. گیاهی است که بدان لباس و جامه را شویند. (از یادداشت مؤلف). اشنه. (اختیارات بدیعی). رجوع به مترادفات فوق شود، افسنتین. نوعی از بوی مادران کوهی است. (یادداشت مؤلف). برنجاسب یکی از گونه های افسنتین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افسنتین شود.
- شیبهالعجوز، اشنان. اشنۀ بستانی. ریحان ابیض. رجوع به شیبه و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ)
برنجاسب. یکی از گونه های افسنتین. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به افسنتین و شیبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
بنو شیبه، بنوشیبان این نام به کلیدداران و متولیان و پرده داران خانه خدا درمکۀ مکرمه اطلاق می شده. و بنوشیبه از زمانهای بسیارقدیم عهده دار این سمت بوده اند و مورخان قرن نهم میلادی این مطلب را تأیید می نمایند. (از دائره المعارف اسلامی). و نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 171 و 63 شود.
-باب بنوشیبه، بزرگترین درهای مسجدالحرام است که در آنجا بنوشیبه جاروهائی را که خانه خدا را بدان روبیده اند بفروش رسانند. (از دائره المعارف اسلامی)
از قبایل یمن بجوار لحیه. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
ابن ربیعه، پدر رمله، زوجه عثمان بن عفان. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 339- 519). رجوع به امتاع ج 1 ص 23، 67، 68، 522 و عقدالفرید ج 4 ص 330 و ج 5 ص 58 و عیون الاخبار ج 4 ص 60 شود
ابن ایمن. از دبیران عراق از شاگردان صالح بن عبدالرحمن بوده است. (ترجمه الوزراء و الکتّاب جهشیاری ص 68)
ابن عثمان. بطنی از قریش از عدنانیه. (از معجم قبایل العرب)
ابن القیسی. تابعی است و از سعید جریری روایت کند و کنیت او ابوقلابه است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ابوقلابه شود
ابن عتبه مکنی به ابوهاشم، خال معاویه بن ابی سفیان. صحابی است. (منتهی الارب). رجوع به ابوهاشم بن عتبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ زْ زُ)
شیب. (منتهی الارب). سپید شدن موی. (از اقرب الموارد). سپید شدن موی سر. (دهار). سپید شدن سر. (تاج المصادر بیهقی). سپید گشتن موی سر. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیب و رجوع به مصادر مترادف آن شود، پیر شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
تیرانداز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ بَ)
مؤنث خشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی به اندلس در کورۀ قبره و اسم اعجمی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بی یَ)
نام کوهی است در نزدیکی مصیصه در مرز. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
مؤنث عشیب: أرض عشیبه، زمین که گیاهش نمایان و بسیار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی بَ)
زن خواستگاری کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ بی ی)
دراز درشت اندام و برهنه استخوان در کمال سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
مرغی سفید باشد که در ایام بهار در باغها فراوان می باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوب و نیکو کردن کار را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بی یَ)
خشبیه یا سرخابیه اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه اند که به کمک مختار بن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب) نداشتند به این اسم خوانده شده اند و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبۀ داری را که زید بن علی بر آن آویخته شد حفظ کرده بودند به این اسم خوانده شده اند. (از خاندان نوبختی ص 255). در بیان الادیان راجع به به این قوم چنین آمده است: خشبیه یکی از پنج فرقۀ شیعۀ اولی باشند. برای اطلاع بیشتر درباره این قوم به مفاتیح العلوم ص 21 وبحارالانوار ج 11 ص 228 و منهاج ج 1 ص 8 رجوع شود
قومی است از جهمیه. (منتهی الارب). ظاهراً این همان خشبیه است که فرقه ای از زیدیه می باشند که به کمک مختار بن ابی عبید ثقفی برخاستند و صاحب منتهی الارب آنها را به جهمیه نسبت داده است. در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است. ’قومی از تازیان’. رجوع به خشبیه سرخابیه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ بَ)
نام جایگاهی بوده است به بصره که یغماگران خرابش کردند و واقعۀ جمل نیز بدانجا اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت). موضعی بوده است به بصره که آن را بصیره صغری نیز می گویند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ بَ)
کان زر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خرقه که از جامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائب، گوشت بدرازا بریده و تنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، خبائب، شکم وادی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، خبائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزیبه
تصویر خزیبه
کان زر
فرهنگ لغت هوشیار
سنتور چوبی از ابزارهای خنیا هیمه برداران از شاخه های زیدیه به شمار می روند چون اینان در خیزش مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی ع به جای زینه (سلاح) شاخه های چوب بر گرفتند این نام بر آنان نهاده شد
فرهنگ لغت هوشیار
یک بومادران (مفرد شیب)، سپید مویی سپید شدن سر برنجاسپ درختی که یکی از گونه های افسنتین (خارا گوش) به شمار میرود، گونه ای از ریحان که ریحان کرمانی نیز نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
کبود رنگ تیره رنگ، سیاه رنگ، بازی که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود بازی که نه سیاه باشد نه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیبه
تصویر خطیبه
خواسته زن خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیبه
تصویر خیبه
نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشینه
تصویر خشینه
((خَ نِ))
هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ، خشین
فرهنگ فارسی معین