جدول جو
جدول جو

معنی خشکمانا - جستجوی لغت در جدول جو

خشکمانا
(خُ)
هرچیز سردی که پس از غذا تناول کنند جهت تسکین حرارت معده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرکمان
تصویر خرکمان
کمان بزرگ، تله ای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکانج
تصویر خشکانج
لاغر، نحیف، استخوانی، برای مثال تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ اَ)
نام مرضی که هرچه مریض آب بخورد تشنگی از او برطرف نشود و به تازی استسقاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشک کننده. (یادداشت بخط مؤلف).
- کاغذ آب خشکان، کاغذی است که خاصیت خشکاندن آب و جوهر و مرکب دارد، آب خشکان. مرکب خشکان. جوهرخشکان.
- مرکب خشکان، جوهرخشکان. آب خشکان
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشک اندام. لاغر. نزار. سخت نحیف. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو چنین فربه و اکنده چرائی پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشکنان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پرستش و استفساراز جد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
شوران. (منتهی الارب). رجوع به شوران شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شاخۀ پژمرده و یا شکستۀ درخت. (ناظم الاطباء). خشکمازه، پوست درخت. (ناظم الاطباء). خشکمازه
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ / زِ)
شاخۀ پژمرده و یا شکستۀ درخت. (ناظم الاطباء). خشکمازو. رجوع به خشکمازو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
قسمی نان که با مسکه و بادام یا پسته مخلوط باشد بشکل هلال. نانی از آرد خالص گندم و روغن و کنجد و شکر و بادام. خشکنانک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خشکنانج. خشکنانه. رجوع به خشکنانج و خشکنانه شود: و چندان اطعمه غریب بر آن سماط بود که در حصر... نگنجد و در میان تلی عظیم از حلاوی و خشکنانک برهم ریخته بود چنانکه مرد ایستاده در پس آن نمی نمود. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) :
چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کد
تا خشکنانۀ او شود از مشتری ترنانه ای.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حریف. رقیب. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است فارسی و تخمین عربی از آن مشتق است. (یادداشت بخط مؤلف بنقل از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از لاغری پوستش باستخوان چسبیده باشد و بدانش سخت و خشم بود بالا کشیده با لاغری و باریکی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنانک
تصویر خشکنانک
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنا
تصویر خشکنا
نای گلو حلقوم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکان
تصویر خشکان
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنانج
تصویر خشکنانج
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکانج
تصویر خشکانج
((خُ نَ))
بسیار لاغر
فرهنگ فارسی معین
کسب کردن، برای کسب درآمد
دیکشنری اردو به فارسی