خشک کننده. (یادداشت بخط مؤلف). - کاغذ آب خشکان، کاغذی است که خاصیت خشکاندن آب و جوهر و مرکب دارد، آب خشکان. مرکب خشکان. جوهرخشکان. - مرکب خشکان، جوهرخشکان. آب خشکان
خشک کننده. (یادداشت بخط مؤلف). - کاغذ آب خشکان، کاغذی است که خاصیت خشکاندن آب و جوهر و مرکب دارد، آب خشکان. مرکب خشکان. جوهرخشکان. - مرکب خشکان، جوهرخشکان. آب خشکان
نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مِثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
چارعنصر که آب و خاک و باد و آتش باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : چهار آلت فراهم بسته بنای مهندس دل کزو معمور می گردد در و دیوار خشجان. اثیرالدین اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری)
چارعنصر که آب و خاک و باد و آتش باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : چهار آلت فراهم بسته بنای مهندس دل کزو معمور می گردد در و دیوار خشجان. اثیرالدین اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری)
دهی است از دهستان کلانتران بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری رزاب و 7 هزارگزی جنوب باختر راه شوسۀ سنندج به مریوان. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کلانتران بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری رزاب و 7 هزارگزی جنوب باختر راه شوسۀ سنندج به مریوان. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
آرد سپوس دار. (تحفۀ حکیم مؤمن). آردی باشد که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). دقیق الذی لم تنزع نخالته. (ابن بیطار) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخاله (کشکول) ، نان پخته از آرد سبوس ناگرفته. نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره. نان درشت. (یادداشت بخط مؤلف). نان سپوسین (مقدمه الادب زمخشری) ، سمراء: قل للوزیر ادام الله دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. (از یتیمه الدهر ثعالبی). نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود خورد سه لقمۀ خشکار بامداد نهار. (از انجمن آرای ناصری). خشکار گرسنه را کلیج است با سیری نان میده هیچ است. نظامی. - خبزالخشکار، نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطه التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. (ابن البیطار). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. (ابن البیطار). قال روفس: خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. (ابن البیطار). - نان خشکار، نانی که از آرد خشکار درست کرده. ، نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. (از تحفه السعاده) : بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش. خاقانی. نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) ، خاگینه را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
آرد سپوس دار. (تحفۀ حکیم مؤمن). آردی باشد که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). دقیق الذی لم تنزع نخالته. (ابن بیطار) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخاله (کشکول) ، نان پخته از آرد سبوس ناگرفته. نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره. نان درشت. (یادداشت بخط مؤلف). نان سپوسین (مقدمه الادب زمخشری) ، سمراء: قل للوزیر ادام الله دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. (از یتیمه الدهر ثعالبی). نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود خورد سه لقمۀ خشکار بامداد نهار. (از انجمن آرای ناصری). خشکار گرسنه را کلیج است با سیری نان میده هیچ است. نظامی. - خبزالخشکار، نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطه التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. (ابن البیطار). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. (ابن البیطار). قال روفس: خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. (ابن البیطار). - نان خشکار، نانی که از آرد خشکار درست کرده. ، نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. (از تحفه السعاده) : بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش. خاقانی. نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) ، خاگینه را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه. دارای 150 تن سکنه که آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن جاجیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مَرگِوَر بخش سلوانا شهرستان ارومیه. دارای 150 تن سکنه که آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن جاجیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 27 هزارگزی خاور طالقان سر راه عمومی مالرو طالقان به کلاردشت که 116 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود خانه پراجان و محصول آن غلات و یونجه و ارزن و اشجار ولبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران می روند و برمیگردند و شغل زنان این ده کرباس بافی و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 27 هزارگزی خاور طالقان سر راه عمومی مالرو طالقان به کلاردشت که 116 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود خانه پراجان و محصول آن غلات و یونجه و ارزن و اشجار ولبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران می روند و برمیگردند و شغل زنان این ده کرباس بافی و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
بوشکان. قریه ای از توابع بیضا، دو فرسنگ میانۀ شمال و مشرق تل بیضا. (فارسنامۀ ناصری). مرکز قریۀ ’بلوک’ فارس است. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 121 و فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 54 شود
بوشکان. قریه ای از توابع بیضا، دو فرسنگ میانۀ شمال و مشرق تل بیضا. (فارسنامۀ ناصری). مرکز قریۀ ’بلوک’ فارس است. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 121 و فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 54 شود
یا اشغان یا اشقان بزرگ. برحسب روایات شرقیان، نیای سلسلۀ اشکانیان بود. مرحوم پیرنیا آرد: گفته میشود که اشکان پسر دارای اکبر است و نیز گویند که پسر اشکان بن کی ارش بن کیقباد میباشد. غیر این را هم گفته اند. (از ایران باستان ج 3 ص 2557). و رجوع به همان کتاب ج 3 ص 2548 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 17 و مجمل التواریخ و القصص ص 32 و 59 و قاموس الاعلام ج 2 ص 983 شود
یا اشغان یا اشقان بزرگ. برحسب روایات شرقیان، نیای سلسلۀ اشکانیان بود. مرحوم پیرنیا آرد: گفته میشود که اشکان پسر دارای اکبر است و نیز گویند که پسر اشکان بن کی ارش بن کیقباد میباشد. غیر این را هم گفته اند. (از ایران باستان ج 3 ص 2557). و رجوع به همان کتاب ج 3 ص 2548 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 17 و مجمل التواریخ و القصص ص 32 و 59 و قاموس الاعلام ج 2 ص 983 شود