جدول جو
جدول جو

معنی خشوفغن - جستجوی لغت در جدول جو

خشوفغن
(خُ فَ غَ)
قریه ای است به ماوراءالنهر میان اشتیخن و کشانیه و امروز آنرا رأس القنطره و قنطرۀ سمرقند می گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشوفتن
تصویر آشوفتن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هم برآمدن، برای مثال نه مردی بود خیره آشوفتن / به زیراندرآورده را کوفتن (فردوسی - ۴/۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فَ غَ)
منسوب به خشوفغن که از قراء میان اشتیخن و کشانیه است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ تَ)
آشفتن. برآشفتن. غضبناک و خشمگین گردیدن. بهم برآمدن:
نه مردی بود خیره آشوفتن
بزیراندرآورده را کوفتن.
فردوسی.
- بیکدیگر آشوفتن، خشم گرفتن یکی بر دیگری:
دلیران بیکدیگر آشوفتند
همی گرز بر یکدگر کوفتند.
فردوسی.
، بهیجان آمدن. بهیجان آوردن:
چو لشکر سراسر برآشوفتند
بگرز و تبرزین همی کوفتند
سپاه اندرآمد ز جای کمین
سیه شد بر آن نامداران زمین.
فردوسی.
بهو چون سپه دید کآشوفتند
بفرمود تا کوس کین کوفتند.
اسدی.
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
زاشتیاق و وجد و جان آشوفتن.
مولوی.
، منقلب شدن هوا و مانند آن:
ز بس گرز بر ترکها کوفتن
فتاد آسمان اندر آشوفتن.
اسدی (گرشاسب نامه).
، زیر و زبر شدن. رجوع به آشوفته شود، برهم زدن با چوبی یا چیزی مانند آن توده ای را. زبرزیر کردن مجموعی را. آشوردن:
چو زنبور خانه برآشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی.
سعدی.
، بهم خوردن، یعنی سرخ شدن و دردگن گشتن و رمد پدید آمدن (در چشم) :
چشم بی شرم تو گر روزی برآشوبد ز درد
نوک خارش جا کشو باد ای دریده چشم و کون.
منجیک.
اسم مصدر و مصدردوم آن آشوب است. آشوفتم. برآشوب
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قریه ای است نیم فرسنگی میانه جنوب و مغرب برازجان. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
کشفتن. گشودن. گشادن، شکافتن. چاک دادن. کشفتن، ترکیدن. بازشدن. کفتن، پراگنده کردن. افشاندن، گداختن، حل کردن، پژمردن، افشردن، خشک کردن، غایب شدن. ناپدید شدن، نابود شدن، ناپدید کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، درآمدن در چیزی. منه: خشف الماء، سخت سرما شدن. منه: خشف البرد، غایب شدن. (از منتهی الارب). منه: خشف فلان، غایب شد فلان، رفتن و خرامیدن بشب و گرد برآمدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: خشف زید خشفاناً، رفت زید بشب و گرد برآمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خفتن. خوابیدن: مردم آن محلت بمرد و زن و اطفال التجا باز جامع آوردند وسه شبان روز نخوفتند. (المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
روندۀ در زمین و درآینده در چیزی، شمشیر برنده، گرد برآینده بشب، مرد شتابنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، کسی که دخل کند در کارها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از بستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَبْ بی)
خشفان. (منتهی الارب) (تاج العروس) (لسان العرب). رجوع به ’خشفان’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشوفتن
تصویر آشوفتن
شوریده وپریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوفتن
تصویر خوفتن
خوابیدن خواب کردن خسپیدن، یا نماز خفتن، نماز عشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوفتن
تصویر آشوفتن
((تَ))
آشفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
((خُ یا خَ دَ))
بریدن شاخه های زیادی درخت
فرهنگ فارسی معین