آشفتن. برآشفتن. غضبناک و خشمگین گردیدن. بهم برآمدن: نه مردی بود خیره آشوفتن بزیراندرآورده را کوفتن. فردوسی. - بیکدیگر آشوفتن، خشم گرفتن یکی بر دیگری: دلیران بیکدیگر آشوفتند همی گرز بر یکدگر کوفتند. فردوسی. ، بهیجان آمدن. بهیجان آوردن: چو لشکر سراسر برآشوفتند بگرز و تبرزین همی کوفتند سپاه اندرآمد ز جای کمین سیه شد بر آن نامداران زمین. فردوسی. بهو چون سپه دید کآشوفتند بفرمود تا کوس کین کوفتند. اسدی. لوت خوردند و سماع آغاز کرد خانقه تا سقف شد پر دود و گرد دود مطبخ گرد آن پا کوفتن زاشتیاق و وجد و جان آشوفتن. مولوی. ، منقلب شدن هوا و مانند آن: ز بس گرز بر ترکها کوفتن فتاد آسمان اندر آشوفتن. اسدی (گرشاسب نامه). ، زیر و زبر شدن. رجوع به آشوفته شود، برهم زدن با چوبی یا چیزی مانند آن توده ای را. زبرزیر کردن مجموعی را. آشوردن: چو زنبور خانه برآشوفتی گریز از محلت که گرم اوفتی. سعدی. ، بهم خوردن، یعنی سرخ شدن و دردگن گشتن و رمد پدید آمدن (در چشم) : چشم بی شرم تو گر روزی برآشوبد ز درد نوک خارش جا کشو باد ای دریده چشم و کون. منجیک. اسم مصدر و مصدردوم آن آشوب است. آشوفتم. برآشوب