جدول جو
جدول جو

معنی خشود - جستجوی لغت در جدول جو

خشود(خُ / خَ)
شاخی باشد مانیده که بپیرایند. (لغت نامۀ فرس) ، ماضی فعل خشودن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی، از روی خواری و زاری سر به اطاعت فرود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنود
تصویر خشنود
شاد، شادمان، خوشحال، راضی، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدود
تصویر خدود
خدها، روی ها، چهره ها، سیماها، گونه ها، رخ ها، جمع واژۀ خد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلود
تصویر خلود
همیشه بودن، همیشه ماندن، جاودان بودن، همیشه زیستن، دوام، پایداری، ماندگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمود
تصویر خمود
سست و ضعیف شدن، خاموش شدن، فرونشستن زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ / خَ)
حرام زاده. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). لقیطه. (شرفنامۀ منیری). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف) :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
منجیک.
تا فراوان شود تجربت جان و تنم
کاین خشوکان را جز شمس قمر نیست ابی.
منوچهری.
هر که بد اصل یا خشوک بود
فتنه زاید چو با ملوک بود.
لطیفی.
گفتۀ من حلال زادۀ طبع
نبوم مر خشوک را پازاج.
سوزنی.
ای نیم حلالزاده و نیم خشوک.
سوزنی.
ای همچو مهین مار بدآویز خشوک.
سوزنی.
گر فلک نقص علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک.
شمس فخری.
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خشوک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فراخ بینی گردیدن. ((از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَبْ بی)
خشفان. (منتهی الارب) (تاج العروس) (لسان العرب). رجوع به ’خشفان’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
روندۀ در زمین و درآینده در چیزی، شمشیر برنده، گرد برآینده بشب، مرد شتابنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، کسی که دخل کند در کارها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از بستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آب کدر و تار کردن. آب تیره کردن. (دزی ج 1 ص 367)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن دوشیزه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، زن شرمگین پست آواز که همیشه پنهان ماند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه ای که زود شیر در پستان وی فراهم آید. (منتهی الارب) ، ناقه ای که خطا نکند آبستن شدن را از یکبار گشنی کردن گشن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام کورتی است به طائف. نصر می گوید: خدود، گوشه ای است از سرزمین نزدیک طائف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خدّ. (ترجمان القرآن جرجانی) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رخساره ها: از مطلع فلق تا مقطع شفق بحدوداسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه تاریخ یمینی). طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب... بر خلاف طباع بشر بوده. (ترجمه تاریخ یمینی).
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیون است و جفون است و خدود است و قدود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ترجمان علامه جرجانی). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن 57 / 16) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، فرودآمدن صدا: یومئذ یتبعون الداعی لاعوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً. (قرآن 20 / 108) ، رفتن کوهان و ماندن از آن اندکی، خدوی لزج انداختن، آرامیدن، ساکن شدن، زاری و تذلل نمودن، نزدیک شدن ستاره به غروب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، در نزد صوفیان خشوع در تعریفات جرجانی (ص 68) چنین آمده است: الخشوع و الخضوع و التواضع بمعنی واحد و فی الاصطلاح اهل الحقیقه: الخشوع الانقیاد للحق و قیل هو الخوف الدائم فی القلب و قیل من علامات الخشوع ان العبد اذا غضب او خولف اورد علیه استقبل ذلک بالقبول
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خراشیده. (از صحاح الفرس). خضد، آنچه از چوب تر خشوده باشند یا از درخت شکسته بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدود
تصویر خدود
رخسار، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
حرام زاده فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمود
تصویر خمود
فرو نشستن، آتش، سرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشند
تصویر خشند
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنود
تصویر خشنود
راضی، خوشحال، مسرور، خرسند، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنود
تصویر خشنود
راضی، شادمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
((خُ))
فروتنی، اطاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
((خُ))
فرزند نامشروع، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلود
تصویر خلود
((خُ))
همیشه بودن، جاوید بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمود
تصویر خمود
((خُ))
خاموشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
((خُ یا خَ دَ))
بریدن شاخه های زیادی درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشنود
تصویر خشنود
قانع
فرهنگ واژه فارسی سره