خیمه ای که از کتان و یا از نی سازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خیمه ای باشد بجهت دفع هوای گرم از کتان سازند و در درون آن برگ بید بگسترانند و بر اطراف آن آب می پاشند و این بمنزلۀ خس خانه هندوستان است و پیراهن کتان را نیز گفته اند. (آنندراج). بعضی گویند خانه ای باشد که از نی و علف سازند. (آنندراج) ، بعضی گویند که خانه ای باشد که اطراف آنرا از خار شتری برآورند و از بیرون پیوسته آب بر آن پاشند و از درون باد کنند بجهت دفع گرما و این در سیستان متعارف است. (آنندراج). خانه ای که جهت دفع گرما سازند و اطراف آنرا از خار شتر برآورند و از بیرون پیوسته آب بر وی پاشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خانه تابستانی که در آن برای ترویح خیش آویخته باشند. (بحر الجواهر). کوخ: چو آفتاب شد ازاوج خود ب خانه ماه به خیشخانه رو و برگ بید و باده بخواه. ازرقی. ز سردی نفس من تموز دی گردد چه حاجت است درین دی بخیشخانه و خم. خاقانی. کافور خواه و بیدتر در خیشخانه باده خور با ساقی فرخنده فر زو خانه فرخارآمده. خاقانی. و جوشن مجاهدت خصم از پشت بگشادند و بروساید ترفه تکیه فرمودند و بخیش خانه تنعم توجه نمودند. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم). و ترکان گرسنه و بی نوا چون... دیدند در خیش خانه عیش خزیده و دراعۀ وقار برکشیده. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم) ، پیراهن کتان، زر خالص. (ناظم الاطباء)
خیمه ای که از کتان و یا از نی سازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خیمه ای باشد بجهت دفع هوای گرم از کتان سازند و در درون آن برگ بید بگسترانند و بر اطراف آن آب می پاشند و این بمنزلۀ خس خانه هندوستان است و پیراهن کتان را نیز گفته اند. (آنندراج). بعضی گویند خانه ای باشد که از نی و علف سازند. (آنندراج) ، بعضی گویند که خانه ای باشد که اطراف آنرا از خار شتری برآورند و از بیرون پیوسته آب بر آن پاشند و از درون باد کنند بجهت دفع گرما و این در سیستان متعارف است. (آنندراج). خانه ای که جهت دفع گرما سازند و اطراف آنرا از خار شتر برآورند و از بیرون پیوسته آب بر وی پاشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خانه تابستانی که در آن برای ترویح خیش آویخته باشند. (بحر الجواهر). کوخ: چو آفتاب شد ازاوج خود ب خانه ماه به خیشخانه رو و برگ بید و باده بخواه. ازرقی. ز سردی نفس من تموز دی گردد چه حاجت است درین دی بخیشخانه و خم. خاقانی. کافور خواه و بیدتر در خیشخانه باده خور با ساقی فرخنده فر زو خانه فرخارآمده. خاقانی. و جوشن مجاهدت خصم از پشت بگشادند و بروساید ترفه تکیه فرمودند و بخیش خانه تنعم توجه نمودند. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم). و ترکان گرسنه و بی نوا چون... دیدند در خیش خانه عیش خزیده و دراعۀ وقار برکشیده. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم) ، پیراهن کتان، زر خالص. (ناظم الاطباء)
شرابخانه. میکده. میخانه. (ناظم الاطباء). شرابخانه به اعتبار آنکه اکثر در شرابخانه خمها نهاده اند. (غیاث اللغات) : بر بدیهه خر خمخانه براه. سوزنی. اندرین خمخانه صافی از پی درد است و ما درد پر خوردیم اکنون صاف میباید مزید. خاقانی. دل کبود است ز نیل فلک ار بتوانید بام خمخانه نیلی به تبر بگشائید. خاقانی. رضوانکدۀ خمخانه ها حوض چنان پیمانه ها کف بر قدح دردانه ها از عقد جوزا ریخته. خاقانی. هاتف خمخانه داد آواز کای جمعالصبوح پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند. خاقانی. الصبوح الصبوح می گفتم عشق خمخانه را روان بگشاد. خاقانی. بمسجد بنگر از بت باز می دانستم اکنون درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم. عطار. ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش کآنها که بمردند گل کوزه گرانند. سعدی. سر بخم خانه تشنیع فروخواهم برد. سعدی (بدایع). دلق و سجاده و ناقوس بخمخانه فرست تا مریدان تو در رقص و تمنی آیند. سعدی (بدایع). سرم مست پیمانۀ دیگر است شرابم ز خم خانه دیگر است. نزاری قهستانی. بر دست ساقیان سحاب از خمخانه و بل وطل اقداح لاله بر شراب می گرداند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99). ما را ز خیال تو چه پروای شرابست خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست. حافظ. روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست می ز خمخانه بجوش آمد می باید خواست. حافظ. بیا ای شیخ و از خم خانه ما شرابی خور که در کوثر نباشد. حافظ
شرابخانه. میکده. میخانه. (ناظم الاطباء). شرابخانه به اعتبار آنکه اکثر در شرابخانه خمها نهاده اند. (غیاث اللغات) : بر بدیهه خر خمخانه براه. سوزنی. اندرین خمخانه صافی از پی درد است و ما درد پر خوردیم اکنون صاف میباید مزید. خاقانی. دل کبود است ز نیل فلک ار بتوانید بام خمخانه نیلی به تبر بگشائید. خاقانی. رضوانکدۀ خمخانه ها حوض چنان پیمانه ها کف بر قدح دردانه ها از عقد جوزا ریخته. خاقانی. هاتف خمخانه داد آواز کای جمعالصبوح پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند. خاقانی. الصبوح الصبوح می گفتم عشق خمخانه را روان بگشاد. خاقانی. بمسجد بنگر از بت باز می دانستم اکنون درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم. عطار. ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش کآنها که بمردند گل کوزه گرانند. سعدی. سر بخم خانه تشنیع فروخواهم برد. سعدی (بدایع). دلق و سجاده و ناقوس بخمخانه فرست تا مریدان تو در رقص و تمنی آیند. سعدی (بدایع). سرم مست پیمانۀ دیگر است شرابم ز خم خانه دیگر است. نزاری قهستانی. بر دست ساقیان سحاب از خمخانه و بل وطل اقداح لاله بر شراب می گرداند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99). ما را ز خیال تو چه پروای شرابست خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست. حافظ. روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست می ز خمخانه بجوش آمد می باید خواست. حافظ. بیا ای شیخ و از خم خانه ما شرابی خور که در کوثر نباشد. حافظ
کلبه ای که از گیاهان سبز معطر سازند. (ناظم الاطباء). خانه ای که از خس بندند و در تابستان در آن نشینند و این خس خوشبوی و این خانه متعارف هندوستان است. (آنندراج) : روی آسایش ز اشک گرم تا بیند دمی ساخت چشمی بی رخت خسخانه از مژگان خویش. قبول (ازآنندراج). تن چو خس خانه کهن شده ست. حکیم صادق (از آنندراج). زهی خس خانه سپهر آشیانه که تاب سموم را بازداشته و آبی بر روی کارش آمده که در قصرها آبرو بهم رسانده چرا آب بر خود نپاشد که از دو سویش آفتاب تافته و چون ابر بهار چگونه باران نبارد که آفتاب در برج آبی رسیده. (از آنندراج). در این گرمی بحدی کرد طغیان نگه خسخانه می بندد ز مژگان. ملا ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
کلبه ای که از گیاهان سبز معطر سازند. (ناظم الاطباء). خانه ای که از خس بندند و در تابستان در آن نشینند و این خس خوشبوی و این خانه متعارف هندوستان است. (آنندراج) : روی آسایش ز اشک گرم تا بیند دمی ساخت چشمی بی رخت خسخانه از مژگان خویش. قبول (ازآنندراج). تن چو خس خانه کهن شده ست. حکیم صادق (از آنندراج). زهی خس خانه سپهر آشیانه که تاب سموم را بازداشته و آبی بر روی کارش آمده که در قصرها آبرو بهم رسانده چرا آب بر خود نپاشد که از دو سویش آفتاب تافته و چون ابر بهار چگونه باران نبارد که آفتاب در برج آبی رسیده. (از آنندراج). در این گرمی بحدی کرد طغیان نگه خسخانه می بندد ز مژگان. ملا ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 157 تن سکنه. آب آن از رود گدار و محصول آنجا غلات، توتون، چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 157 تن سکنه. آب آن از رود گدار و محصول آنجا غلات، توتون، چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
خانه ای که از نی و علف و خار و خس یا با پرده خیش سازند و بر آن آب باشند تا هوای داخل آن خنک گردد، خیمه ای که برای رفع هوای گرم از کتان سازند و درون آن برگ بید گسترانند و بر اطراف وی آب پاشند
خانه ای که از نی و علف و خار و خس یا با پرده خیش سازند و بر آن آب باشند تا هوای داخل آن خنک گردد، خیمه ای که برای رفع هوای گرم از کتان سازند و درون آن برگ بید گسترانند و بر اطراف وی آب پاشند