قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مِثال پُر زَر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
مصغر خشت. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از جهانگیری). خشتچه. خشت کوچک، پارچۀ چارگوشه زیر بغل جامه. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). بغلک. خشتچه. سوزه. سونچه. لبنهالقمیص. کش بن. سعیده. (یادداشت بخط مؤلف) : کرد قباهای گل خشتک زرین پدید کرد علمهای روز پرچم شب را نهان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 331). بر قد لاله قمر دوخت قباهای زر خشتک لفظی نهاد بر سر چینی قبا. خاقانی (از جهانگیری). آنکه قدرش چو کشد دامن رفعت بر چرخ همچو خشتک بودش شکل زمین زیر بغل. کمال الدین اسماعیل. خشت دیوانش بر صدرۀ گردون خشتک طرز بنیانش بر دامن آفاق طراز. خواجه سلمان. آستین شاه نشینها که برون میدارند چارسو خشتک و ایزاره فراویزنگار. نظام قاری. تخریص، خشتک پیراهن و جز آن معرب تیریز. تخریصه، خشتک پیراهن و جزآن. خضمان، گریبان و خشتک پیراهن. (منتهی الارب) ، پارچۀ چارگوشه میان تنبان و شلوار. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پارچۀ مربع نشیمن گاه از شلوار. (یادداشت بخط مؤلف) : همه بخشتک شلوار برنشینم و بس نه اسب تازی باید مرا نه سازبزر. مسعودسعد. ، آئینۀزانو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خشتچه: بی رضایت هر که پوید یک قدم خشتک زانوی او برکنده باد. (از فرهنگ جهانگیری). ، خشتق. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خشتق شود، دو پاره برنجین مربع قطور است که در آسیاهای آبی گذارند. (یادداشت بخط مؤلف) ، کنایه از فرج زنان. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
مصغر خشت. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از جهانگیری). خشتچه. خشت کوچک، پارچۀ چارگوشه زیر بغل جامه. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). بغلک. خشتچه. سوزه. سونچه. لبنهالقمیص. کش بن. سعیده. (یادداشت بخط مؤلف) : کرد قباهای گل خشتک زرین پدید کرد علمهای روز پرچم شب را نهان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 331). بر قد لاله قمر دوخت قباهای زر خشتک لفظی نهاد بر سر چینی قبا. خاقانی (از جهانگیری). آنکه قدرش چو کشد دامن رفعت بر چرخ همچو خشتک بودش شکل زمین زیر بغل. کمال الدین اسماعیل. خشت دیوانش بر صدرۀ گردون خشتک طرز بنیانش بر دامن آفاق طراز. خواجه سلمان. آستین شاه نشینها که برون میدارند چارسو خشتک و ایزاره فراویزنگار. نظام قاری. تخریص، خشتک پیراهن و جز آن معرب تیریز. تخریصه، خشتک پیراهن و جزآن. خضمان، گریبان و خشتک پیراهن. (منتهی الارب) ، پارچۀ چارگوشه میان تنبان و شلوار. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پارچۀ مربع نشیمن گاه از شلوار. (یادداشت بخط مؤلف) : همه بخشتک شلوار برنشینم و بس نه اسب تازی باید مرا نه سازبزر. مسعودسعد. ، آئینۀزانو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خشتچه: بی رضایت هر که پوید یک قدم خشتک زانوی او برکنده باد. (از فرهنگ جهانگیری). ، خَشتَق. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خشتق شود، دو پاره برنجین مربع قطور است که در آسیاهای آبی گذارند. (یادداشت بخط مؤلف) ، کنایه از فرج زنان. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین، پستک، جامۀ کوتاه و نیم تنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگ داران می پوشیدند پشتک زدن: معلق وارو زدن در آب یا روی زمین
حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین، پستک، جامۀ کوتاه و نیم تنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگ داران می پوشیدند پشتک زدن: معلق وارو زدن در آب یا روی زمین
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مِثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سکاچه، برفنجک، خفتو، برغفج، خفج، فدرنجک، کرنجو، درفنجک، فرنجک، فرهانج، برخفج
بَختَک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سُکاچه، بَرفَنجَک، خُفتو، بَرغَفج، خَفَج، فَدرَنجَک، کَرَنجو، دَرفَنجَک، فَرَنجَک، فَرهانَج، بَرخَفج
مصغّر پشت، پریدن بطوری که با پشت بر آب آیند. نوعی جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین. نوعی از بازی است و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود تا دیگری از پشت او بجهد و بعضی گویند پشتک آن است که کف دستها را بر زمین گذارند و پاها را بر هوا کرده بدست راه روند. (برهان قاطع). اسکندر. (فرهنگ جهانگیری). کژدم. (فرهنگ جهانگیری). قسمی معلق، جامۀ کوتاهی را گویند که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم دارالمرز پوشند. (برهان قاطع). پشتی. (فرهنگ رشیدی). عجایبی. (فرهنگ رشیدی). کمری. کلاپشت: اگر جبۀ خاره را مستحقم ز تو بس کنم پشتکی زند نیجی. سوزنی (از جهانگیری). ، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها برمیاید و پخته میشود و بسبب آن از رفتار بازمی مانند. (برهان قاطع). - پشتک وارو، قسمی معلق. قسمی جستن شناوران به آب یا کشتی گیران بر زمین. پریدن کسی که پشت به آب ایستاده معلق زند و بر آب آید
مصغَّر پشت، پریدن بطوری که با پشت بر آب آیند. نوعی جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین. نوعی از بازی است و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود تا دیگری از پشت او بجهد و بعضی گویند پشتک آن است که کف دستها را بر زمین گذارند و پاها را بر هوا کرده بدست راه روند. (برهان قاطع). اسکندر. (فرهنگ جهانگیری). کژدم. (فرهنگ جهانگیری). قسمی معلق، جامۀ کوتاهی را گویند که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم دارالمرز پوشند. (برهان قاطع). پشتی. (فرهنگ رشیدی). عجایبی. (فرهنگ رشیدی). کمری. کلاپشت: اگر جبۀ خاره را مستحقم ز تو بس کنم پشتکی زند نیجی. سوزنی (از جهانگیری). ، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها برمیاید و پخته میشود و بسبب آن از رفتار بازمی مانند. (برهان قاطع). - پشتک وارو، قسمی مُعلق. قسمی جستن شناوران به آب یا کشتی گیران بر زمین. پریدن کسی که پشت به آب ایستاده معلق زند و بر آب آید
پشت کوچک، نوعی پرش در آب یا زمین و آن چنان باشد که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند معلق، جامه کوتاهی که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم گیلان می پوشیدند پشتی کلاپشت کلا پشته کمری عجایبی، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها بر میاید و بسبب آن از رفتار باز میمانند
پشت کوچک، نوعی پرش در آب یا زمین و آن چنان باشد که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند معلق، جامه کوتاهی که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم گیلان می پوشیدند پشتی کلاپشت کلا پشته کمری عجایبی، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها بر میاید و بسبب آن از رفتار باز میمانند