جدول جو
جدول جو

معنی خشتستان - جستجوی لغت در جدول جو

خشتستان
(خِ تِ)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگه شهرستان ساری واقع در 6 هزارگزی جنوبی کهنه دره، این ناحیه در دشت قرار دارد، با آب و هوای معتدل و مرطوب آب آن از رود خانه اشک و محصول برنج و غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو می باشد. در اراضی این ده آجر سوفال زیادی پیدا میشود که ثابت می کند در قدیم آبادی معظمی بدانجا بوده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به مازندران و استراباد رابینو ترجمه فارسی ص 167 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و باصفا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دار قرار، علّیین، دارالقرار، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، دارالسّرور، فردوس اعلا، نعیم، باغ خلد، دارالخلد، جنّت، فردوس، رضوان، دارالسّلام، اعلا علّیین، دارالنّعیم، مینو، خلد، سرای جاوید، قدس برای مثال تا حروفش جمله عقل و جان شوند / سوی خلدستان جان پرّان شوند (مولوی - ۸۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توتستان
تصویر توتستان
توت زار، جایی که درخت توت بسیار باشد و توت فراوان به دست آید، توتستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکستان
تصویر خشکستان
سرزمین خشک و بی آب، برای مثال آب را در غورها پنهان کنم / چشمه ها را خشک و خشکستان کنم (مولوی - ۲۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
زمینی که در آن بوته های خار بسیار روییده باشد، خارزار، خارسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
خنده، شوخی و مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتستانی
تصویر دشتستانی
مربوط به دشتستان، از مردم دشتستان، در موسیقی گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات دستگاه شور که برگرفته از موسیقی مقامی دشتستان می باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دِ)
جای تمسخر. جای هزل. مجلس سخره. مجلس لاغ. (از آنندراج). مجلس و معرکۀ مسخرگی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، مسخره. لاغ. (از ناظم الاطباء) : تهکم، خندستان کردن. (زوزنی) ، کنایه از لب و دهان معشوق. (از آنندراج). و آن را خندستانی هم گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 838 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و عدس و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دِ)
شاخ تازه ای باشد که از درخت تاک انگور سر زند و آنرا بسبب خوشمزگی می خورند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
قسمتی از منطقۀ استان ششم فعلی که محدود است از شمال به شهرهای خرم آباد و بروجرد و گلپایگان و از خاور به شهرستان فریدن و شهرکرد و بهبهان و از جنوب به خلیج فارس و از باختر بکشور عراق. خوزستان فعلاً از شهرستانهای آبادان و اهواز و خرمشهر و دزفول و دشت میشان و شوشتر تشکیل میشود و مساحت آن در حدود 50هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود یک ملیون وپانصدهزار است. جلگۀ خوزستان در ازمنۀ قدیم به سوزیان مشهور بود و از مناطق پر ثروت کشور ایران محسوب می شد و سکنۀ آن بیش از 5میلیون نفر بود و بواسطۀ احداث سدهای عدیده روی رود خانه مهم کارون و کرخه و دز و اراضی مستعد مورد توجه سلاطین قدیم واقع و زمانی مرکز و پایتخت کشور بوده است و اینک بقایای قصور رفیعۀ سلاطین معظم در شوش و شوشتر و نقاط دیگر باقی است. ضمناً خوزستان یکی از مراکز مهم بازرگانی هند و ایران محسوب میشد و دهلیز کشورهای خاور زمین بشمار میرفت، حفریاتی که بوسیلۀ باستان شناسان بعمل آمده و آثاری که بدست ما رسیده است اهمیت شایان توجه این سرزمین را ثابت می نماید. قسمت عمده جنگهای اسکندر مقدونی و همچنین اعراب در این سرزمین رخ داده و بزرگترین لطمه به عمران این منطقه بوسیلۀ اعراب وارد شده است. تاخت و تازهای مکرر و اردوکشی های متعددموجب خرابی سدها و بایر ماندن اراضی و باعث متواری شدن سکنۀ آن گردیده است و بر اثر آن سرزمینی که هندوستان ایران محسوب میشد بدشت خشک و شوره زار وحشت زایی تبدیل گردیده. در قرن اخیر بواسطۀ پیدایش کانهای گرانبهای طلای سیاه (نفت) واستخراج آن در پاره ای از نقاط و تصفیۀ آن در آبادان این منطقه بتدریج رو به آبادی نهاده است. بطور کلی این ناحیه چه در گذشته و چه در حال یکی از نقاط پرارزش و گرانبهای کشور ایران بوده و میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بنابر اسناد قدیمی خوزستان در قسمت غربی ساتراپی پرس قرار دارد و نام سابق آن سوزیانا بوده که مطابق شکل کتیبه های داریوش اووجه یا خووج نام داشته است. و چنانکه در دائره المعارف فارسی آمده خوزستان بمعنی سرزمین خوزیها یا هوزیهاست که شهر اهواز (مرکز کنونی استان ششم) نیز از آنها نام گرفته است. احتمالاً در زمان شاه اسماعیل صفوی یا پسرش شاه طهماسب بخش غربی خوزستان که بدست مشعشعیان بود، عربستان نامیده شد تا از بخش شرقی که شامل شوشتر و رامهرمز و به دست گماشتگان صفویه بود بازشناخته شود و گویا تا آخر دورۀ صفویه و شاید تا زمان نادرشاه همه خوزستان را عربستان نمیگفتند و اطلاق نام عربستان به همه این سرزمین بعد از زمان نادر بوده است. احیای نام خوزستان در سال 1302 هجری شمسی در دورۀ سردارسپهی رضاشاه صورت گرفت.
ناحیۀ خوزستان منقسم به دو بخش طبیعی است، یکی قسمت کوهستانی شمالی که از ارتفاعات زاگروس و جبال بختیاری با شیب ملایم سرازیر میشود و دیگری عبارتست از دشتهای آبرفتی یا باطلاقی که در قسمتهایی حاصلخیز و سرسبز و در قسمتهای دیگر بکلی بایر یا خارستان است. قسمت دشتی خوزستان بین دامنه های شمالی و شمال شرقی مرز ایران و عراق بین جبل حمرین و مصب شطالعرب خلیج فارس قرار دارد و بوسیلۀ پنج رود عمده کرخه، دز، کارون، مارون و هندیجان (زهره) آبیاری میشود. همه این رودها خاک فراوان از زاگروس و شاخه های آن همراه می آورند، و این امر سبب تشکیل یافتن پهنه های گلی وسیعی در جنوب و بطرف خلیج فارس می گردد. خاک خوزستان طبیعهًبسیار حاصلخیز است ولی از زمانی که بند اهواز (بر کارون در ناحیۀ اهواز) شکست - و کانالهای آبیاری آن بلااستفاده افتاد- تا ایام اخیر که اقدامات عمرانی اساسی در خوزستان بعمل آمد و این سرزمین، که زمانی یکی از پربرکت ترین مناطق ایران بود، لم یزرع مانده بود آبادان گردید. و البته سرمایه داران خارجی که نفع آنهادر تنگدستی مردم این سامان بود در ایجاد این وضعیت سهم عمده داشتند. آب و هوای خوزستان بسیار گرم، رطوبت نسبی آن زیاد و نواحی پست و باطلاقی آن ناسالم است. بادهای غالب آن، یکی باد شمال غربی است که خشک و سوزان است و از نواحی کم آب غربی بین النهرین میوزد و دیگر باد جنوب شرقی است که از خلیج فارس می آید و رطوبت دریا همراه می آورد.
محصولات عمده خوزستان جو وگندم است ولی خرما و برنج و پنبه و کنجد و لوبیا و نیشکر و ذرت و بزرگ نیز در نقاط آن مختلف بدست می آید. از محصولات اختصاصی آن در ناحیۀ دزفول فلفل و توتون در اطراف رامهرمز و عقیلی است. مهمترین مادۀ معدنی آن نفت است که از میدانهای نفتی وسیع این ناحیۀ استخراج میشود و در آبادان تصفیه و صادر میگردد. مرکزکنونی خوزستان اهواز است که مهمترین مرکز راههای آهن و شوسۀ خوزستان میباشد و با شیراز در مشرق (از طریق رامهرمز) و با واسط و بغداد در مغرب و با شوشتر وقم و تهران در شمال و با اصفهان در شمال شرقی و با محمره (خرمشهر) و بصره در جنوب مستقیماً ارتباط دارد.
مرکز ارتباطی دیگر خوزستان دزفول ورامهرمز بازار فروش محصولات مناطق بختیاری و لرنشین مجاور است. بنادر مهم خوزستان خرمشهر (سابقاً محمره) و آبادان و بندر معشور و بندر امام خمینی (شاهپور سابق) (منتهی الیه راه آهن سرتاسری ایران) میباشد. خوزستان از لحاظ سکنه و نوع سکونت و نیز جغرافیای طبیعی با سایر مناطق ایران متفاوت است، اکثریت سکنۀ آن عرب یا غالباً ایرانی مخلوط با عرب میباشند و عشایر آن بحال ماندگار یا چادرنشینی و یا در مراحل بین این دو زندگی میکنند. بعلاوه در زمستان بختیاریها و الوار به نواحی شمال شرقی خوزستان می آیند و از آن جمله طایفۀ لر سگوند است که در ناحیۀ دزفول اطراق میکنند وعده آنها گاهی به 15000 تن میرسد. نظام قبیله ای درخوزستان استحکامی ندارد، گاه قبایلی با هم درمی آمیزند (و یا جزء قبایل دیگر میشوند). عشایر عرب خوزستان مشتمل بر قبایل چندی است که مهمترین آنها بنی کعب، آل کثیر، بنی لام و بنی طرف است. ولایتی شکرخیز از فارس که شوشتر شهر آن ولایت است. (یادداشت بخط مؤلف) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). مشرق وی پارس است و حدود سپاهان و جنوب وی دریاست و بعضی از حد عراق و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و سواد بغداد و واسط و شمال شهرهای ناحیت جبال است، و این ناحیتی است آبادان و بسیارنعمت تر از هر ناحیتی که بدو پیوسته است و اندر وی رودهای عظیم و آبهای روانست و سوادهای خرم است و از وی شکر و جامه های گوناگون و پرده و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد، و مردمان این ناحیت مردمانند بسود و زیان و بخیل. (حدود العالم).
ز بس کز دامن لب شکّر افشاند
شکر دامن بخوزستان برافشاند.
نظامی.
ز بس خنده که شهدش بر شکر زد
بخوزستان شد افغان طبرزد.
نظامی.
ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست
ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست ؟
نظامی.
قد رعنای تو و قامت سرو کشمر
لب شیرین تو و شکّر خوزستانی.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لُ خِ)
ناحیۀ خلخ. نام دیگر خلخ:
به اطراف خلخستان برگذر
بکش هرکه یابی به کین پدر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
هر ولایتی که شکرخیز باشد، چه خوز بمعنی شکر هم آمده است. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، نی شکرزار. (برهان قاطع) :
وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی بخوزستان.
نظامی.
، کار خانه شکرسازی را گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ دَ)
با دستان و نوای خوش:
سوزنی در باغ مدح میر عالم زین دین
بلبل خوش لحن و خوش دستان و شیرین نغمتی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ)
انبار. مخزن مأکولات. جایی که در آنجا ترتیب غذاها را می دهند. (ناظم الاطباء). گنجه برای نهادن اطعمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، جایی که برای خوردن بدانجا گرد آیند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در جنوب خاوری ساردوئیه بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شکل پهلوی کلمه دادستان: داتستان دینیک، احکام دینی
لغت نامه دهخدا
(تو تِ)
مزرعۀ توت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توتزار. (فرهنگ فارسی معین). باغ توت. زمینی که در آن درخت توت فراوان کارند، بدست آوردن میوه یا پرورش کرم ابریشم را. رجوع به توت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تِ)
مأخوذ از فارسی، نام درختی است که چوب آن سخت است و از آن ابزار موسیقی میسازند. در فارسی غوش به ضم غین است. رجوع به دزی ج 2 ص 231 و غوش به ضم اول شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ جِ)
نام یکی از بلوکات قم در جنوب غربی شهر قم است. این بلوک در ناحیۀ کوهستانی پرآبی واقع است که عده قرای آن 77 و جمعیت آن هفده هزاروپانصد تن و مسکن ایلات خلج است. مرکز آن دستگرد نام دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز در 80 هزارگزی جنوب خاور زرقان و شش هزارگزی راه فرعی خرامه به سهل آباد خیر، ناحیه ای است جلگه ای و هوای آن معتدل و مالاریائی و سکنه آنجا 285 تن، زبان آنها فارسی و مذهبشان شیعه میباشد آب آنجا از رودکر و محصولات غلات و برنج است و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات واقع در سی هزارگزی شمال باختر خمین و هفت هزارگزی خاور راه شوسه خمین به اراک. این دهکده در کوهستان قرار دارد و سردسیر می باشد آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و پنبه و انگور و بادام، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ دِ)
محل انبوهی عقل. آن عوالم عقل که اعلی است از عالم نفوس. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کنایه از عالم (از قبیل) گلستان. (آنندراج). جای پرخار. دیولاخ، جائی دشوار بود. (لغت فرس اسدی). زمین پرخار. خارسان. خلنگ زار:
شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز.
فرخی.
هر کجا سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594). گفت در هیچ خارستان رفته ای ؟ گفت ها بلی. (ابوالفتوح رازی).
بخارستانت اندر گلستان است
بریگستانت اندر جویبار است.
مسعودسعد.
عندلیبم چه کنم خارستان
بگلستان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
حفت النار همه راه سقر گلزار است
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند.
خاقانی.
بلبلم در مضیق خارستان
که امیدم ز گلستان برخاست.
خاقانی.
و اگر در خارستان روزگار گلی شکفد از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب سعادت باشد. (سندبادنامه ص 102).
نقل خارستان غذای آتش است
بوی گل قوت دماغ سرخوش است.
مولوی.
در نظر من بغایت بی طراوت نمود، گوئیا خارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 142)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نایین واقع در ده هزارگزی جنوب نایین متصل به راه مالرو ارجوغ به نایین. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 103 تن میباشد که پیرو مذهب شیعه اند و بزبان فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول ده غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. در فصل خشکی اتومبیل میتوان به ده برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ / تِ)
محل دشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
ناحیۀ وسیعی است از گرمسیرات فارس میانۀ جنوب و مغرب شیراز. درازی آن از قریۀ گلراول ناحیۀ گناوه تا قریۀ منقل آخر ناحیۀخورموج سی و هفت فرسنگ، پهنای آن از قریۀ رود فاریاب کوه کیسه کان ناحیۀ برازجان تا قریۀ شیف ناحیۀ مضافات بوشهر هجده فرسنگ است. هوای دشتستان از ماه نوروز تا آخر میزان گرم است و در پنج ماه دیگر در کمال اعتدال است. کشت آن گندم و جو و عدس دیمی است. اگراز ماه قوس تا ماه حوت در هر ماه یک بار باران بیاید هر یک من تخم گندم و جو پنجاه من بلکه بیشتر گردد. دشتستان را چندین ناحیه است که هر یک را کلانتر و ضابطی علی حده است و هیچیک در اطاعت دیگری نباشد. و هر ناحیه جز بزرگ و بزرگ زادگان خود را به بزرگی نخواهندو غریب را بر خود نگمارند و همه بزرگان نواحی دشتستان در اطاعت حاکم بندر بوشهر باشند و سالهاست که بندر بوشهر قصبه و حاکم نشین نواحی دشتستان گشته است. (از فارسنامۀ ناصری). ناحیه ای است از حکومت بنادر در جنوب غربی فارس بین دشتی و کوه کیلویه واقع شده. اهالی آن سابقاً چادرنشین بوده اند و هنوز اخلاق بادیه نشینی خود را دارند و به شجاعت مشهورند. جمعیت آن 62000تن و دارای دوازده بلوک است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). سواحل خلیج فارس را از بندر دیلم تا بندر بوشهر شامل بخشهای دیلم، گناوه و قسمت شمال باختری برازجان دشتستان گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ رِ)
جای انبوه از گیاه عشر. (ناظم الاطباء). رجوع به عشر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتستان
تصویر پرتستان
پیرو مذهب پرتستان معتقد بروش مذهبی پرتستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتستان
تصویر توتستان
جایی که درختان توت درآن زیاد باشد توتستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
مجلس خنده و شوخی و مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و با صفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
گلستان، جای پرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
((خَ دِ یا دَ))
افسوس، سخره، لاغ، مجلس مسخرگی، معرکه مسخرگی، کنایه از لب و دهان معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
((رِ))
جای پرخار، خارسان
فرهنگ فارسی معین