جدول جو
جدول جو

معنی خشتامن - جستجوی لغت در جدول جو

خشتامن
(خَ / خُ مَ)
مادرزن. (از برهان قاطع). خشامن. (حاشیۀ برهان قاطع) :
مرا مغز خرداد خشتامنم.
(از فهرست دیوان سوزنی).
، مادرشوهر، حماه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستامن
تصویر مستامن
دارای امنیت، غیر مسلمانی که وارد سرزمین اسلامی شده و دارای امنیت و مصونیت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتمان
تصویر کشتمان
کشتمند، مزرعه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ دَ)
کسی که طنبور شش تار می نوازد، کسی که شش بجول بازی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
صحرای کشته و زراعت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ مَ)
خوشتامن. خوشدامن. مادرشوهر، خوشتامن. خوشدامن. مادرزن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
خوشتامن. مادرزن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
بگویم ای زن تو گشته قلتبان شوهر
سه پایه زن شده خوشدامن ترا داماد.
سوزنی.
، مادر شوهر. خوشتامن. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
خشک دامان. نیکوکار. برابر تردامن. پاکدامن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ /خَ مَ)
مادرزن. خوشدامن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ / تِ)
خشت مال. قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب. (یادداشت بخط مؤلف). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن. (دهار). لبّان:
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی (گلستان).
، آنکه جنگ کند به خشت و زوبین. (شرفنامۀ منیری). تیرانداز. (ناظم الاطباء). خشت انداز. زوبین انداز
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مارک اورل. شرق شناس و باستانشناس انگلیسی است. وی بسال 1862 میلادی در بوداپست متولد شد ودر سالهای 1888- 1899 میلادی تحقیقات باستانشناسی مفیدی در کاشمر و سرحد افغانستان انجام داد و سپس در سال 1900- 1901 میلادی در ترکستان چین به حفریات پرداخت و در سالهای 1906- 1908 برای تحقیقات باستانشناسی و جغرافیائی مسافرت وسیعی در آسیای مرکزی و مغرب چین کرد و در سالهای 1913- 1916 در آسیای مرکزی و ایران بتحقیق پرداخت و کمی بعد در سالهای 1926- 1928 در ترکستان و چین و بسال 1932 در اطراف تبت بتحقیقات خود ادامه داد و در موضع اخیر بود که از طرف مقامات چین برای ادامۀ تحقیقاتش موانعی بوجود آمد. اشتاین آثاربیشماری بجای گذاشته است که از آن جمله اند: 1- ویرانه های ختن 1903 میلادی 2- ختن باستانی 1912 میلادی و غیره
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
ارتام نس. آریارام نس. پسر سمردیس (بردی ) و پدر آنافاس از اجداد پادشاهان کاپادوکیه. (ایران باستان ص 2123 از دیودور صقلی و ص 2129)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ مَ)
مادرزن را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ مَ)
مادرزن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خش، مادرشوهر. خش. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
خوشامن. خوشدامن. مادرزن. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به خوشامن و خوشدامن شود، مادرشوهر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به خوشامن و خوشدامن شود
لغت نامه دهخدا
این واژه را آنندراج به نادرست تازی دانسته کژاگند جوشن قسمی جامه کژ آگند که بهنگام جنگ میپوشیدند کژ آگند قز آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدتان
تصویر خدتان
جمع خده، رخسارها دیم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختاما
تصویر ختاما
بد فرجام فرجام (واژه های فارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
حیض، عادت ماهانه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتام
تصویر بشتام
طفیلی انگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکان
تصویر خشکان
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
آنکه شغلش درست کردن خشت است خشت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
آنکه خشت سازد خشت ساز، آنکه خشت را بهنگام جنگ پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشدامن
تصویر خوشدامن
مادر زن مادر شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتمان
تصویر کشتمان
زمینی که در آن چیزی کاشته باشند مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
جمله فعلی مفرد مذکر مخاطب از فعل مضارع) ایمن مباش: آن دومجلی بر آن که لاتیاس وین در میدان براینکه لاتامن. (بنقل لغ) توضیح جمله مدکور شاید اشاره به آیه (11) از سوره 12 (یوسف) باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامن
تصویر مستامن
زنهار خواهنده اعتمادکننده امین یابنده، زنهارخواهنده جمع مستامنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
((خِ))
آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشدامن
تصویر خشدامن
((خُ مَ))
خشتامن، مادرزن، مادرشوهر، خوش دامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتمان
تصویر کشتمان
((کِ))
زمینی که در آن چیزی کاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
حیض
فرهنگ واژه فارسی سره
خشت ساز، خشت مال، خودستا، رجزخوان، لاف پیما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوخی، از سر شوخی، عشق بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی وقت، زمانی دراز، مدت زیادی
فرهنگ گویش مازندرانی