- خشت
- آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
معنی خشت - جستجوی لغت در جدول جو
- خشت ((خِ))
- آجر خام، نیزه کوچک، یکی از نقش های چهارگانه ورق بازی
در آب زدن: کنایه از کار بیهوده کردن
- خشت
- از مصالح ساختمانی به صورت مکعبی از گل که در قالب ریخته و خشک کرده اند، نوعی نیزۀ کوچک که در جنگ های قدیم به کار می رفت،
برای مثال چنان بود تیرش که ژوپین گران / شمردند هر تیر خشتی گران (اسدی - ۷۳) ، یکی خشت زد بر سرین قباد / که بند کمرگاه او برگشاد(فردوسی - ۱/۲۹۸)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به خشت مانند خشت، خانه ای که از خشت سازند، مربع چهار گوشه
بینوا بی چیز تهیدست مفلس
خشت کوچک، پارچه چهارگوشه زیر بغل جامه، پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند، زیرکش جامه
پارسی تازی گشته خشتک
مفلس، بینوا، بی چیز، تهیدست، برای مثال معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم / زیرا که غریبم من و مجر و حم و خشته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۶)
ساخته شده از خشت مثلاً خانۀ خشتی،
ویژگی یکی از قطع های کتاب مثلاً قطع خشتی،
دارای شکل یا نقش مربع مثلاً کاغذ خشتی،
از طرح های قالی مثلاً قالی خشتی
ویژگی یکی از قطع های کتاب مثلاً قطع خشتی،
دارای شکل یا نقش مربع مثلاً کاغذ خشتی،
از طرح های قالی مثلاً قالی خشتی
((خِ))
فرهنگ فارسی معین
خانه ای که از خشت سازند، هر چیز چهارگوش، مربع، قطع کتاب در اندازه رقعی با طول و عرض مساوی
((خِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند
خشتک کسی را جر دادن: کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
خشتک کسی را جر دادن: کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
آنکه شغلش درست کردن خشت است خشت زن
خشت کوچک، قطعه ای پارچه مربع که در انتهای آستین لباس و زیر بغل دوخته شود، قطعه ای پارچه که بین دو پاچه شلوار میدوزند خشتک
صدای جویدن موش و مانند آن (خشت خشت موش در گوشش رسید) (مثنوی)
استاد بنائی که کار او بنا کردن با خشت خام باشد
عمل و شغل خشت زن، عمل خشت زن
آنکه خشت سازد خشت ساز، آنکه خشت را بهنگام جنگ پرتاب کند
صدای جویدن موش و مانند آن (خشت خشت موش در گوشش رسید) (مثنوی)
خشتک، قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال به جای خشتچه گر شست نافه بردوزی / هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۳)
کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن، خشت مال
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت مال
کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
خش خش، برای مثال خشت خشت موش در گوشش رسید / خفت مردی، شهوتش کلی رمید (مولوی - ۸۹۶)
نکره
صحرا و بیابان، زمین هموار و وسیع و بی آب
کوته مایگی
فروتنی
تند خو
خاکروبه، گرد و غبار تیره، یکی از شهرهای شمالی ایران