جدول جو
جدول جو

معنی خسکانان - جستجوی لغت در جدول جو

خسکانان
(خَ)
استقصاء. تفحص. تجسس. جستجوی بلیغ. تفتیش. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانان
تصویر سانان
(پسرانه)
بزرگ ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خواباندن، پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکاندن
تصویر خشکاندن
گرفتن آب یا رطوبت چیزی به ویژه به وسیلۀ آفتاب یا حرارت، خشک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
دو موضع ختان زن و مرد، منه: اذا التقی الختانان قیل هو کنایه لطیفه عن تغییب الحشفه. از آنجا که ’التقاء فارسان’ اصطلاحی است برای تقابل آن دو ’التقاء ختانان’ تقابل دو موضع ختان می باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است که بفاصله 24500 گز در جنوب غرب قریه تنگی در علاقۀ حکومت درجه اول سپین بولاک مربوط بولایت قندهارواقع است و بین خط 65 درجه 47 دقیقه 4 ثانیه طول البلد شرقی و خط 30درجه 40دقیقه 42ثانیه عرض البلد شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
در حال خواندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو بَ تَ)
سائیدن. سحق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَسْ سا)
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در پانزده هزارگزی جنوب رودسر و سه هزارگزی رحیم آباد، کوهستانی و معتدل و مرطوب، آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، شغل اهالی گله داری، راه آنجا مالرو است این ده از دو محله بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کوهی است نزدیک طهران و معدن زغال سنگ دارد. چاه هائی که در دامنه های کوه دیده میشود معلوم میکند که رگه های زغال سنگ بطرف جنوب متمایل و دو ردیف چاههائی که بفاصله چهل گز در قسمت فوقانی پائین دره واقع شده است خط سیر دورگه را نشان میدهد. در این نقطه بوسیلۀ چاههای بسیار و دالانهائی که خراب شده در ارتفاع 120 گزی پنج رگه استخراج شده و این رگه ها تا 50 صدم گز ضخامت دارد ولی غالباً قطر آنها از 40 صدم گز تجاوز نمیکند. رگۀ دوم 30 و رگۀ سوم 40 صدم گز قطر دارد، رگۀ چهارم که شاهرگ باشد دارای 60 صدم گز ضخامت است و رگه ای که از همه بالاتر واقع شده و خط سیر آن در دامنۀ کوه میباشد بقطر 40 صدم گز میباشد. دو ردیف چاه که سابقاً حفر کرده اند در شمال معادن مزبوره دیده میشود و از تمام رگه های موجود هفت رگ آن قابل استخراج است و برای آنها بطور متوسط میتوان 40صدم گز ضخامت حساب کرد. جنس این زغال سنگ بسیار عالی و دارای 8000 کالری حرارت و 48 درصد آن زغال سنگ خالص است و فقط 5 درصد خاکستر دارد و بهمین جهت برای کوک در درجۀ اول قرار گرفته است. رجحان معدن اسکنان بر سایر معادن زغال سنگ ایران این است که راه شوسه ای بطول یک فرسخ و نیم دارد که معدن اسکنان را بجادۀتهران وصل میکند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 231)
لغت نامه دهخدا
شهری است به مکران، (نخبهالدهر دمشقی ص 175)
لغت نامه دهخدا
یعنی ولایت کیکان که معربش قیقان است، در تاریخ بیهقی مقصود ولایتی است در سند به جانب خراسان، (از حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 126) : و در حدودکیکانان پیش شیر شد ... و عادت چنان داشت که چون شیرپیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی ... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 126)، بر آن شرط که چون به بغداد بازرسد امیرالمؤمنین منشوری تازه فرستد خراسان و خوارزم و ... و ترمذ و قصدار و مکران و والشتان و کیکانان و ری و ... در آن باشد، (تاریخ بیهقی ایضاً 291)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نان خشک. نان ته ماندۀ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف) :
همی دربدر خشک نان باز جست
مر او را همان پیشه بود از نخست.
ابوشکوربلخی.
یا حبذا الکعک بلحم مثرود
و خشکنان مع سویق مقنود.
راجز
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ)
خشک کردن. تجفیف. خشکانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خوابانیدن. خسبانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بخسبانم ترا من می خورم ناب
که من سرمست خوش باشم تو در خواب.
نظامی.
بخفت و بخفتن بخسباندشان
چو برخاست بر خاک بنشاندشان.
نظامی.
چنان خسبان چو آید وقت خوابم
که گر ریزد گلم ماند گلابم.
نظامی.
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیایم تا نیارم دلبرت را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکاندن
تصویر خشکاندن
خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسپاندن
تصویر خسپاندن
خواباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
((خُ دَ))
خواباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکاندن
تصویر خشکاندن
((خُ دَ))
خشکانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکنان
تصویر ساکنان
باشندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
خشک کردن، خشکانیدن، پژمرده کردن، از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد