جدول جو
جدول جو

معنی خسوف - جستجوی لغت در جدول جو

خسوف
مقابل کسوف، در علم نجوم حائل شدن زمین میان خورشید و ماه که باعث از نظر پنهان شدن ماه می شود، ماه گرفتگی، ناپدید شدن
تصویری از خسوف
تصویر خسوف
فرهنگ فارسی عمید
خسوف
(تَ مُ)
بزمین فرورفتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، دریدن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خسف شود، بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خسف شود، رفتن در دیده یا بچشم خانه فروشدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، نقصان یافتن:
می شمارد می دهد زر بی وقوف
تا که خالی گردد و آید خسوف.
مولوی (مثنوی).
، بگرفتن ماه. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). کسوف. رجوع به کسوف شود.
از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه
زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی.
خاقانی.
مه شد موافق او در دق بدین جنایت
هر سال در خسوفی کرد آسمان کفالش.
خاقانی.
دریغا آنچنان خورشید و آن ماه
کزینسان در خسوف افتاد ناگاه.
نظامی.
خسوف از نظر منجمان: چون زمین بین خورشید و ماه حائل شود سایۀ زمین به روی ماه را ماه گرفتگی و خسوف می گویند و خسوف می تواند کلی یا جزئی باشد برحسب این که سایۀ زمین همه قرص ماه را بپوشاند یا بعضی از آنرا.
- خسوف جزئی، گرفتن قسمتی از قرص ماه.
- خسوف شدن، گرفتن ماه.
- خسوف کلی، گرفتن همه قرص ماه.
- صلوه خسوف، نمازی است که به وقت خسوف باید خواند.
- نماز خسوف، صلوه خسوف. رجوع به صلوه خسوف شود
لغت نامه دهخدا
خسوف
(خَ)
چاه بسیار آب در زمین سنگناک که آب آن منقطع نشود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خسوف
(خُ)
گرفتگی ماه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
خسوف
گرفتگی ماه چاه پر آب چاه پر آب
تصویری از خسوف
تصویر خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
خسوف
((خُ))
ناپدید شدن، واقع شدن زمین میان ماه و خورشید که موجب تیره شدن ماه می شود
تصویری از خسوف
تصویر خسوف
فرهنگ فارسی معین
خسوف
ماه گرفتگی
تصویری از خسوف
تصویر خسوف
فرهنگ واژه فارسی سره
خسوف
ماه گرفتگی، پنهان شدن، ناپدید شدن، فرو رفتن
متضاد: کسوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خسوف
دیدن خسوف در خواب، نشانه بیماری مسری یا علامت مرگ است.
-
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسور
تصویر خسور
پدرزن، پدرشوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
صبور، شکیبا، ویژگی کسی که هر چه بخواهد بکند و کسی او را باز ندارد، خود رای، خیره سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
گرفته شدن آفتاب، تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برۀ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ذکر از اولاد ضأن. (یادداشت بخط مؤلف) : ج، اخرفه، خرفان، خرفان: بچۀ گوسفند را تا چهارماهه و قوی تر در مجموع حالات اگر از میش بود و نر باشد حمل و خروف گویند. (از تاریخ قم ص 178)، بره که گیاه خوردن گرفته و قوی گشته. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). برۀ به چرا آمده. برۀ گیاه خوار. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخرفه، خرفان (خ / خ ) ، اسب کره ای در حدود یکساله یا شش ماهه یا هفت ماهه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) : بچه اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر و ماده را مهر یا خروف گویند. (تاریخ قم ص 178)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جد صدقه بن خروف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صحرائی است میان حجاز و شام. (منتهی الارب). یاقوت می گوید: گویند نام مفازه ای است در بین حجاز و شام اما بنابر قول معتبر نام بریدی است در بین بالس و حلب که از امکنۀ معروف و دارای آثار آبادی و قراءمی باشد در امتداد پانزده میل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شتر ماده ای که بعد مدت حمل بیک ماه زاید یعنی سیزده ماه، جزور، شتر ماده ای که بعد از مدت حمل بدو ماه زاید بمعنی چهارده ماه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که ماه نهم بچه اندازد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زیان کار. زیان دیده. زیان زده:
اندر آن تقریر بودیم ای خسور
که خرت لنگ است و منزل دور دور.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاه بسیارآب در زمین سنگلاخ که آب آن منقطع نشود. ج، اخسفه، خسف، ماده شتر بسیارشیر که در سرما شیرش زود منقطع شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخسفه، خسف، ابر بسیارآب که از جانب چشمه برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، اخسفه، خسف
لغت نامه دهخدا
(خَ)
از رودهای فارس است آبش شیرین و گوارا است: آب رودخانه رودبال یا رودبار داراب و آب رود شاهیجان داراب و آب فسارود داراب و آب رود هشی داراب در نزدیکی قریۀ بیزدان داراب بهم پیوسته رود خانه خصوی معروف به آب رود خانه خسوی گردد. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شتر ماده که به سپل زمین را بکاود یا آنکه در رفتن سپل وی منقلب شده در زمین شکاف کند. (منتهی الارب). خزوق. (منتهی الارب). رجوع به خزوق شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پدر شوی. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
بیکجا بر عروسان و خسوران
عروسان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین).
، پدرزن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، مادرزن. (صحاح الفرس) ، حصاد. درو. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) ، خرمن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرورفته بر زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
او و کعبه ش می شود مخسوفتر
از چه است این ؟ از عنایات قدر.
مولوی.
و رجوع به خسف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
گرفتگی خورشید را گویند، آفتاب گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوف
تصویر خنوف
خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسور
تصویر خسور
زیان زده، زیان کردن، زیانکاری، زیان ضرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروف
تصویر خروف
بره نر گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوف
تصویر اسوف
تنگدل دریغا گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مُ سَ و ُِ))
خیره سر، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
((کُ))
خورشید گرفتگی، هنگامی که کره ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
خورشید گرفتگی
فرهنگ واژه فارسی سره
وحشت زا بودن، ترس
دیکشنری عربی به فارسی