به دندان ریش کردن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خساید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی. اغافه، خسانیدن شاخ غاف و جز آنرا. (منتهی الارب)
به دندان ریش کردن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خساید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی. اَغافَه، خسانیدن شاخ غاف و جز آنرا. (منتهی الارب)
غنودن. خسپیدن: از این پس تو ایمن مخسب از بدی که پاداش پیش آیدت ایزدی. فردوسی. شب تیره بلبل نخسبد همی گل از باد و باران بچسبد همی. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1433). نخواهند نیز از شما زر و سیم مخسبید زین پس دل از من به بیم. فردوسی. بدو گفت بیژن مرا خواب نیست مخسب ای برادر زمانی بایست. فردوسی. چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما. منوچهری. بوسهل نزدیک پدرم آمد نماز خفتن پدرم گفت چرا آمده ای ؟ گفت: نخواهم رفت تا آنگاه خداوند بخسبد که نباید رقعتی نویسد بسلطان درباب حسنک بشفاعت. (تاریخ بیهقی). بدار گوش و بشب خسب ایمن از همه بد. (تاریخ بیهقی). چنان است دادش که ایمن بناز بخسبد همی کبک در چنگ باز. اسدی. ایزد خرد ز بهر چه دادستت تا خوش نخسبی و نخوری چون خر. ناصرخسرو. که چند خسبید ای بیهشان که وقت آمد که تیغ جهل همی در نیام باید کرد. ناصرخسرو. چو تو مدهوش بخاک اندر خسبی چه بهار آید و چه دشت ببار آید. ناصرخسرو. خاک برسر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک زیر خاک است آنکه از خاکت بمردم کرده بود. خاقانی. میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه عرابیان ز تو هم سر برند و هم کالا. خاقانی. عهد جوانی بسرآمد مخسب شب شد و اینک سحر آمد مخسب. نظامی. مست چه خسبی که کمین کرده اند کارشناسان نه چنین کرده اند. نظامی. چو بیند بر من این بیداد خواری نخسبد دیگر از بیداد و زاری. نظامی. خسبم امشب ز راه دمسازی تا نبینم خیال شب بازی. نظامی. جهد کن تا صد گمان گردد نود شب برو ورنه بخسبی، شب رود. مولوی. طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را. مولوی. ساقی سیم تن چه خسبی خیز آب شادی بر آتش غم ریز. سعدی (طیبات). رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید. سعدی (طیبات). چنان خسب کاید فغانت بگوش. سعدی (بوستان). الا تا بغفلت نخسبی که نوم حرام است بر چشم سالار قوم. سعدی (بوستان). ده درویش در گلیمی بخسبند. سعدی (گلستان). نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای سرتیز سبک پای که هردم هوسی پزد و هر لحظه رائی زند و هر شب جایی خسبد. (گلستان). گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو. حافظ. - خسبیدن آتش، فرونشستن آن. (ترجمه دیاتسارون ص 34). - خسبیدن خون، مکتوم ماندن خونی. پنهان ماندن قاتل. (یادداشت بخط مؤلف) : خون نخسبد درفتددر هر دلی فکر جستجوی و حل مشکلی. مولوی. آنکه کشتستم پی مادون من می نداندکه نخسبد خون من. مولوی. - خسبیدن شیر،بستن آن. کلچیدن آن: اضطراب اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (ذخیرۀ خوارزمی)
غنودن. خسپیدن: از این پس تو ایمن مخسب از بدی که پاداش پیش آیدت ایزدی. فردوسی. شب تیره بلبل نخسبد همی گل از باد و باران بچسبد همی. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1433). نخواهند نیز از شما زر و سیم مخسبید زین پس دل از من به بیم. فردوسی. بدو گفت بیژن مرا خواب نیست مخسب ای برادر زمانی بایست. فردوسی. چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما. منوچهری. بوسهل نزدیک پدرم آمد نماز خفتن پدرم گفت چرا آمده ای ؟ گفت: نخواهم رفت تا آنگاه خداوند بخسبد که نباید رقعتی نویسد بسلطان درباب حسنک بشفاعت. (تاریخ بیهقی). بدار گوش و بشب خسب ایمن از همه بد. (تاریخ بیهقی). چنان است دادش که ایمن بناز بخسبد همی کبک در چنگ باز. اسدی. ایزد خرد ز بهر چه دادستت تا خوش نخسبی و نخوری چون خر. ناصرخسرو. که چند خسبید ای بیهشان که وقت آمد که تیغ جهل همی در نیام باید کرد. ناصرخسرو. چو تو مدهوش بخاک اندر خسبی چه بهار آید و چه دشت ببار آید. ناصرخسرو. خاک برسر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک زیر خاک است آنکه از خاکت بمردم کرده بود. خاقانی. میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه عرابیان ز تو هم سر برند و هم کالا. خاقانی. عهد جوانی بسرآمد مخسب شب شد و اینک سحر آمد مخسب. نظامی. مست چه خسبی که کمین کرده اند کارشناسان نه چنین کرده اند. نظامی. چو بیند بر من این بیداد خواری نخسبد دیگر از بیداد و زاری. نظامی. خسبم امشب ز راه دمسازی تا نبینم خیال شب بازی. نظامی. جهد کن تا صد گمان گردد نود شب برو ورنه بخسبی، شب رود. مولوی. طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را. مولوی. ساقی سیم تن چه خسبی خیز آب شادی بر آتش غم ریز. سعدی (طیبات). رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید. سعدی (طیبات). چنان خسب کاید فغانت بگوش. سعدی (بوستان). الا تا بغفلت نخسبی که نوم حرام است بر چشم سالار قوم. سعدی (بوستان). ده درویش در گلیمی بخسبند. سعدی (گلستان). نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای سرتیز سبک پای که هردم هوسی پزد و هر لحظه رائی زند و هر شب جایی خسبد. (گلستان). گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو. حافظ. - خسبیدن آتش، فرونشستن آن. (ترجمه دیاتسارون ص 34). - خسبیدن خون، مکتوم ماندن خونی. پنهان ماندن قاتل. (یادداشت بخط مؤلف) : خون نخسبد درفتددر هر دلی فکر جستجوی و حل مشکلی. مولوی. آنکه کشتستم پی مادون من می نداندکه نخسبد خون من. مولوی. - خسبیدن شیر،بستن آن. کلچیدن آن: اضطراب اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (ذخیرۀ خوارزمی)
حسنیین. تثنیۀ حسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
حُسنیین. تثنیۀ حُسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
نام شهری از نواحی سواد در راه همدان و بغداد است. بین این شهر و قصرشیرین از طریق جبال شش فرسخ و از قصرشیرین تا حلوان نیز شش فرسخ می باشد. بالنتیجه بین این شهر تا حلوان در حدود دوازده فرسخ است. مسعربن مهلهل می گوید: در خانقین چشمۀ نفت عظیم و پرسودی است ونیز در آنجا پل بزرگی میباشد که دارای 24 طاق و هر طاقش بیست ذرع است. جادۀ خراسان به بغداد از این پل میگذرد و عتبه بن الوعل الثعلبی می گوید: کاءنّک یابن الوعل لم تر غاره کورد القطا النهی المعیف المکدّرا علی کل محبوک السراه مفزّع کمیت الأدیم یستخف ّ الحزوّرا و یوم بأعلی خانقین شربته و حلوان حلوان الجبال و تسترا و ﷲ یوم بالمدینه صالح علی لذه منه اًذا ما تیسرا. (از یاقوت حموی در معجم البلدان). حمدالله مستوفی در نزهه القلوب آرد: خانقین قصبه ای بوده است و اکنون بقدر دیهی است. آب حلوان بر آنجا گذرد و بیست موضع از توابع آنجاست. (ازنزهه القلوب بخش نخست مقالۀ 3 چ دبیرسیاقی ص 43). ابن رسته گوید: در این شهر رودی است پهناور و روی آن پلی بزرگ از گچ و آجر ساخته اند و چند دهانه دارد. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 68)
نام شهری از نواحی سواد در راه همدان و بغداد است. بین این شهر و قصرشیرین از طریق جبال شش فرسخ و از قصرشیرین تا حلوان نیز شش فرسخ می باشد. بالنتیجه بین این شهر تا حلوان در حدود دوازده فرسخ است. مسعربن مهلهل می گوید: در خانقین چشمۀ نفت عظیم و پرسودی است ونیز در آنجا پل بزرگی میباشد که دارای 24 طاق و هر طاقش بیست ذرع است. جادۀ خراسان به بغداد از این پل میگذرد و عتبه بن الوعل الثعلبی می گوید: کاءَنّک یابن الوعل لم تر غاره کورد القطا النهی المعیف المکدَّرا علی کل محبوک السراه مفزّع کمیت الأَدیم یستخف ّ الحزوَّرا و یوم بأَعلی خانقین شربته و حلوان حلوان الجبال و تسترا و ﷲ یوم بالمدینه صالح علی لذه منه اًِذا ما تیسرا. (از یاقوت حموی در معجم البلدان). حمدالله مستوفی در نزهه القلوب آرد: خانقین قصبه ای بوده است و اکنون بقدر دیهی است. آب حلوان بر آنجا گذرد و بیست موضع از توابع آنجاست. (ازنزهه القلوب بخش نخست مقالۀ 3 چ دبیرسیاقی ص 43). ابن رسته گوید: در این شهر رودی است پهناور و روی آن پلی بزرگ از گچ و آجر ساخته اند و چند دهانه دارد. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 68)
نام سلسله ای از سلاطین ترک است که پیش از مغول بر ترکستان شرقی حکم میرانده اند، این طایفه به اسامی: ’خاقانیه’ و ’ایلک خانیه’ و ’خانیان’ و ’آل افراسیاب’ نیز شهرت داشته اند، رجوع به ’آل افراسیاب’ شود: ز هول رزمگهش خانیان بترکستان اگر کنند به کوه و بدشت ژرف نگاه، فرخی، تا جهان باشد جهان را عبرت است از حدیث بلخ و جنگ خانیان، فرخی، سالار خانیان را با خیل و باخدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار، منوچهری، مملکت خانیان همه بستاند بر در ماچین خلیفتی بنشاند، منوچهری، و با خانیان مکاتبت کنیم و از این حالها با ایشان سخن گوییم، (تاریخ بیهقی)، آنکه چون سوی بخارا برد لشکر درفتاد خانیان را در سر او خانه فریاد و انین، لامعی، پس سوی ماوراءالنهر رفت و سمرقند بستد بحرب و خانه خانیان از تخمۀ افراسیاب و خزینهای ایشان جمله با احمدخان بعراق آورد، (مجمل التواریخ و القصص)، از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون جنگ آوران یغما جانشان زدند یغما، امیرمعزی
نام سلسله ای از سلاطین ترک است که پیش از مغول بر ترکستان شرقی حکم میرانده اند، این طایفه به اسامی: ’خاقانیه’ و ’ایلک خانیه’ و ’خانیان’ و ’آل افراسیاب’ نیز شهرت داشته اند، رجوع به ’آل افراسیاب’ شود: ز هول رزمگهش خانیان بترکستان اگر کنند به کوه و بدشت ژرف نگاه، فرخی، تا جهان باشد جهان را عبرت است از حدیث بلخ و جنگ خانیان، فرخی، سالار خانیان را با خیل و باخدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار، منوچهری، مملکت خانیان همه بستاند بر در ماچین خلیفتی بنشاند، منوچهری، و با خانیان مکاتبت کنیم و از این حالها با ایشان سخن گوییم، (تاریخ بیهقی)، آنکه چون سوی بخارا برد لشکر درفتاد خانیان را در سر او خانه فریاد و انین، لامعی، پس سوی ماوراءالنهر رفت و سمرقند بستد بحرب و خانه خانیان از تخمۀ افراسیاب و خزینهای ایشان جمله با احمدخان بعراق آورد، (مجمل التواریخ و القصص)، از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون جنگ آوران یغما جانشان زدند یغما، امیرمعزی
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 33 هزارگزی جنوب شهسوار، این ده ناحیتی است کوهستانی و سردسیر که 540 تن سکنه دارد، مذهب اهالی شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه این دهکده مالرو است و در زمستانها عده ای از آنها احشام خود را برای تعلیف به حدود خرم آباد می برند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 33 هزارگزی جنوب شهسوار، این ده ناحیتی است کوهستانی و سردسیر که 540 تن سکنه دارد، مذهب اهالی شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه این دهکده مالرو است و در زمستانها عده ای از آنها احشام خود را برای تعلیف به حدود خرم آباد می برند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است جزو دهستان ابجیرودبخش حومه شهرستان زنجان و در 24 هزارگزی جنوب باختری زنجان سر راه عمومی بیجار به زنجان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری و دارای 537 تن سکنه که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از رود خانه زرین آباد و چشمه است. محصول آن غلات و بن شن و پیاز و سیب زمینی و انگور و میوه میباشد. شغل اهالی زراعت و گلیم و قالیچه و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو و سر راه نیمه شوسۀ زنجان به ینگی کند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزو دهستان ابجیرودبخش حومه شهرستان زنجان و در 24 هزارگزی جنوب باختری زنجان سر راه عمومی بیجار به زنجان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری و دارای 537 تن سکنه که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از رود خانه زرین آباد و چشمه است. محصول آن غلات و بن شن و پیاز و سیب زمینی و انگور و میوه میباشد. شغل اهالی زراعت و گلیم و قالیچه و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو و سر راه نیمه شوسۀ زنجان به ینگی کند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
تثنیۀ حسنی ̍: هل تربصون بنا الاّ احدی الحسنیین. (قرآن 52/9) : سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. اگر این غالب آمد مارکشتی و اگر آن غالب آمد از دشمن برستی. (گلستان)
تثنیۀ حُسنی ̍: هل تربصون بنا الاّ احدی الحسنیین. (قرآن 52/9) : سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. اگر این غالب آمد مارکشتی و اگر آن غالب آمد از دشمن برستی. (گلستان)