جدول جو
جدول جو

معنی خسروشاه - جستجوی لغت در جدول جو

خسروشاه
(خُ رَ / رُو)
نام یکی از دهستانهای بخش اسکو است. شهرستان تبریز در باختر و شمال این بخش واقع است. خسروشاه از شمال بدهستان سردرود و از خاور و جنوب به دهستان حومه اسکو و از باختر به بخش شبستر محدود میباشد. موقعیت آن جلگه و معتدل کمی مایل به سردی است، آب آن از چشمه و رودخانه های محل تأمین می گردد. خط شوسه و راه آهن مراغه و تبریز از این ده عبور می نماید. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. محصولات عمده خسروشاه غلات و انگور و سردرختی و قراء عمده آن خسروشاه و باویل می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خسروشاه
(خُ رَ / رُو)
ابن مبادر ملک دیلم. وی معاصر صاحب بن عباد و جبرئیل بن عبیدالله بن بختیشوع بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 146 و ص 148 شود
ابن ملک حسام الدین سرلشکر ملک نصرهالدین احمد اتابک لرستان است. (از تاریخ گزیده چ 2 ص 548)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسروشاد
تصویر خسروشاد
(پسرانه)
پادشاه شاد و خرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروزاد
تصویر خسروزاد
(پسرانه)
زاده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروداد
تصویر خسروداد
(پسرانه)
داده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سروشان
تصویر سروشان
(پسرانه)
نام جد بایزید بسطامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروشان
تصویر خروشان
خروشنده، در حال جوش و خروش و خروشیدن، کنایه از جوشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروگاه
تصویر سروگاه
جای شاخ در سر حیوان شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رُو نَ / نِ)
خولنجان بنقل از مخزن الادویه. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ وی یَ)
نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است: آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود و به آخر همه دیهی زکان نام است این آب را بدان باز خوانند و در میان نجیرم و سیراف در دریای فارس افتد. (از نزهت القلوب چ لیدن ص 217)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سی چکنه بالا. این ناحیه کوهستانی و معتدل و دارای 48 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و شغل اهالی کشاورزی و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رَو بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ)
فرزند خسرو. پسر پادشاه. فرزند شاهزاده:
هیچ خسروبچه را نیست چو محمود جدی
هیچ شهزاده ندارد چو محمد پدری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُوپَ)
جایگاه شاه. مستقر خسرو:
به بینم که آن تخت خسروپناه
چه زاری کند با من از مرگ شاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
خسروخان و جمشیدخان هر دو یک تیره از طایفۀ بیراتوند بختیاری اند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو دَ / دِ)
مولی مصطفی بن محمد متوفی بسال 987 هجری قمری یکی از مترجمان عثمانی است وی کتاب ’البرق الیمانی فی الفتح العثمانی’ رااز عربی به ترکی ترجمه کرد. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو دَ / دِ)
پسر خسرو. پسر پادشاه. شاهزاده:
سرت زیر کلاه خسروی باد
بخسروزادگان پشتت قوی باد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
منسوب به خسروشاه (که قریه ای است به مرو) و نیز منسوب به خسروشاه (که از دهستانهای اسکو است) می باشد
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
ابوسعد محمد بن احمد بن علی بن مجاهد خسروشاهی. شیخی صالح بود و از ابوالمظفر سمعانی حدیث شنید و ابوسعد او را از جمله شیوخ خود آورده است و گفته بسال 472 هجری قمری تولد یافت. (از معجم البلدان)
شمس الدین عبدالحمید بن عیسی متوفی بسال 656 هجری قمری از متکلمان بود و او راست: ملخص الاّیات البینات فخرالدین رازی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ نَ / اَ شَ نَ / اِ رَ شَ نَ)
نام شهری است از ماوراءالنهر. (جهانگیری) (برهان). شهری است از بناهای گشتاسب به ماوراءالنهر. (انجمن آرای ناصری). شهری بزرگ وراء سمرقند، دون سیحون. (انساب سمعانی). یاقوت گوید: اسروشنه بالفتح ثم السکون و ضم الراء و سکون الواو و فتح الشین المعجمه و نون کذا ذکره ابوسعد بالسین المهمله بعد الهمزه و الاشهر الأعرف ان ّ بعد الهمزه شین معجمه و سنذکره هناک باتم ّ مما ذکرناه هنا. و هی مدینه بماوراءالنهر. (معجم البلدان: تینه). رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 357 و 480 و فهرست تاریخ سیستان و فهرست نزهه القلوب ج 3 و سروشنه در همین لغت نامه و اشروسنه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ نَ / نِ)
منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه. (ناظم الاطباء). شاهانه. (آنندراج) :
دو شه را درزفاف خسروانه
فراوان شرطها شد در میانه.
نظامی.
خانه دیو دیوخانه بود
گر خود ایوان خسروانه بود.
نظامی.
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ سُ رَ وی نَ / نِ)
پدرزن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ زَ دَ)
در حال خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش با همه معانی آن شود:
خروشان و کفک افکنان و سلیحش.
خسروی.
گرانمایه فرزند در پیش اوی
از ایوان برون شد خروشان بکوی.
فردوسی.
ببست آن در وبارگاه کیان
خروشان بیامد گشاده میان.
فردوسی.
همه جامۀ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک.
فردوسی.
خروشان همی تاخت تا قلبگاه
بجائی کجا شاه بد با سپاه.
فردوسی.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافۀ مشک بچنگ.
منوچهری.
همه روز نالان و جوشان بود
بیک جای تا شب خروشان بود.
(گرشاسب نامه).
این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت. (سندبادنامه ص 224). خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 292).
چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست
داغ بر رخ طوق در گردن خروشان آمدم.
خاقانی.
به پلپل دانه های اشک جوشان
دوانم بر در خویشت خروشان.
نظامی.
ز رشک نرگس مستش خروشان
ببازار ارم ریحان فروشان.
نظامی.
ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان
که رحمت بر چنان لؤلؤفروشان.
نظامی.
فرس کشته از بس که شب رانده اند
سحرگه خروشان که وامانده اند.
سعدی (بوستان).
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان.
حافظ.
، خروشنده. آنکه می خروشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش در همه معانی آن شود:
اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش
وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش.
خسروی.
برزم آسمان را خروشان کند
چو بزم آیدش گوهرافشان کند.
فردوسی.
پراکنده با مشک و دم سنگ خوار
خروشان بهم شارک و لاله سار.
خطیری.
مگرچون خروشان شود ساز او
شود بانگ دریا به آواز او.
نظامی.
- سیل خروشان، سیل مهیب. سیل عظیم. سیل پرصدا. سیل نعره زن
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو نِ)
کسی که در وی نشان پادشاهی باشد. (ناظم الاطباء). درویشی که در او نشان سلطنت باشد. (شرفنامۀ منیری) ، آنکه هر که را خواهد بپادشاهی رساند. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) :
صدر جهان که خسرو شرع است بی گمان
این جا بفر خسرو خسرونشان رسید.
سوزنی.
صاحب خسرونشان کز نور رای روشنت
روشنایی وام خواهد خسرو سیارگان.
سوزنی.
آن خسرو خسرونشان که بختیش.
انوری.
چتر زرین چون هوا بگرفت گویی بر فلک
عکس شمشیر شه خسرونشان افشانده اند.
خاقانی.
مکرم دریانوال صفدر بدخواه مال
خواجۀ گیتی گشا صاحب خسرونشان.
خاقانی.
، نشان پرویز و کیخسرو باشد. (شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
نام مرکز دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار است. این دهکده در 18 هزارگزی شمال خاوری جغتای سر راه شوسه عمومی سبزوار به جغتای قرار دارد. جلگه، معتدل، آب آن از قنات، محصول آن غلات و زیره و کنجدو پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی، راه اتومبیل رو است. از آثار باستانی در این دهکده مسجد خسروشاه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو شِ)
شاه شناس. آنکه پادشاه را در هر لباس شناسد
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو شِ)
کشنده پادشاه. شکارکننده خسرو:
برنده تیغ شیرشکارتو روز رزم
اندر مصاف و کوشش خسروشکارباد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خروشان
تصویر خروشان
فریاد کنان نالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه ملوکانه عاطفت خسروانه، همچون خسروان: (خسروانه سخن گوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروگاه
تصویر سروگاه
محل شاخ در سر جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشان
تصویر خروشان
فریادکنان، نالان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد