مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
ملک. پادشاه. (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان: اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است. (حدود العالم). و اندر وی (مرو) کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). بلخ شهری بزرگ است... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب. (حدود العالم). ای خسروی که نزد همه خسروان دهر. دقیقی. ای خسرو مبارک یارا کجا بود جایی که باز باشد پرید ماغ را. دقیقی. کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم. فردوسی. فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید. فردوسی. بدو داد آن نامۀ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان. فردوسی. بسی سال خسرو از این بیشتر چگونه پدید آوریدی هنر. فردوسی. ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان. عنصری. براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج او خجل سهلان. عنصری. از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عنصری. این مملکت خسرو تأیید سمائیست باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری. گوای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار. منوچهری. خسرو ایران میر عرب و شاه عجم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش بکرد با او چندانکه درخورش کردار. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). خسرو از بهر عدل باید و داد ورنه هر کس ز پشت آدم زاد. سنائی. بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی. میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس ص 14). خسرو غازی آهنگ بخارا دارد. بهرامی. آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه). رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236). خرسند شو بملکت خرسندی از وجود خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد. خاقانی
ملک. پادشاه. (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان: اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است. (حدود العالم). و اندر وی (مرو) کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). بلخ شهری بزرگ است... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب. (حدود العالم). ای خسروی که نزد همه خسروان دهر. دقیقی. ای خسرو مبارک یارا کجا بود جایی که باز باشد پرید ماغ را. دقیقی. کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم. فردوسی. فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید. فردوسی. بدو داد آن نامۀ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان. فردوسی. بسی سال خسرو از این بیشتر چگونه پدید آوریدی هنر. فردوسی. ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان. عنصری. براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج او خجل سهلان. عنصری. از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عنصری. این مملکت خسرو تأیید سمائیست باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری. گوای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار. منوچهری. خسرو ایران میر عرب و شاه عجم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش بکرد با او چندانکه درخورش کردار. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). خسرو از بهر عدل باید و داد ورنه هر کس ز پشت آدم زاد. سنائی. بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی. میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس ص 14). خسرو غازی آهنگ بخارا دارد. بهرامی. آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه). رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236). خرسند شو بملکت خرسندی از وجود خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد. خاقانی
نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 میلادی تا 128 یا 130 میلادی بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانۀ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت. در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد. صفات خسرو: پیرنیا درباره او چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخلۀ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها ’یک گردش نظامی’ می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصرۀ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ. سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخلۀ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس. از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت. بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دورۀ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469- 2489 شود پسر سیاوش و نوۀ کیکاوس یکی از شاهان کیان است. مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود: بیامد بنزدیک خسرو رسید بدان فر و اورنگ او را بدید. فردوسی ملا، از جملۀ ظرفای بخارا است. و مردی لوند و عاشق پیشه و بی قید است. از اوست این مطلع: شکست بر سر من محتسب سبوی مرا دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا. (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. ’تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی’. رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود
نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 میلادی تا 128 یا 130 میلادی بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانۀ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت. در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد. صفات خسرو: پیرنیا درباره او چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخلۀ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها ’یک گردش نظامی’ می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصرۀ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ. سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخلۀ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس. از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت. بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دورۀ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469- 2489 شود پسر سیاوش و نوۀ کیکاوس یکی از شاهان کیان است. مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود: بیامد بنزدیک خسرو رسید بدان فر و اورنگ او را بدید. فردوسی ملا، از جملۀ ظرفای بخارا است. و مردی لوند و عاشق پیشه و بی قید است. از اوست این مطلع: شکست بر سر من محتسب سبوی مرا دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا. (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. ’تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی’. رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسۀ خراسان. این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل، آب آن از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسۀ خراسان. این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل، آب آن از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
طیب بن محمد مکنی به ابوطاهر از شاعران خراسان به زمان آل سامان بوده و به سال 342 هجری قمری وفات یافته است حکیم ابوالقاسم فردوسی به زمان مشیب از حال خود خبر دهد و شعری از او تضمین کند و گفته: بیاد جوانی کنون مویه دارم برین بیت بوطاهر خسروانی جوانی من از کودکی یاد دارم دریغ از جوانی دریغ از جوانی. (از انجمن آرای ناصری). سوزنی نیز در اشعار زیر چنین از او نام می برد: بیچاره سوزنی که بسودای غازییی شد همچو خسروانی خسران زده تنش چون خسروانی از غم غازی نحیف شد زانگونه سوزنی که ندانی ز سوزنش ای کاش خسروانی بودی در این زمان تا بودی آستان خداوند مسکنش. سوزنی
طیب بن محمد مکنی به ابوطاهر از شاعران خراسان به زمان آل سامان بوده و به سال 342 هجری قمری وفات یافته است حکیم ابوالقاسم فردوسی به زمان مشیب از حال خود خبر دهد و شعری از او تضمین کند و گفته: بیاد جوانی کنون مویه دارم برین بیت بوطاهر خسروانی جوانی من از کودکی یاد دارم دریغ از جوانی دریغ از جوانی. (از انجمن آرای ناصری). سوزنی نیز در اشعار زیر چنین از او نام می برد: بیچاره سوزنی که بسودای غازییی شد همچو خسروانی خسران زده تنش چون خسروانی از غم غازی نحیف شد زانگونه سوزنی که ندانی ز سوزنش ای کاش خسروانی بودی در این زمان تا بودی آستان خداوند مسکنش. سوزنی
منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه. (ناظم الاطباء). شاهانه. (آنندراج) : دو شه را درزفاف خسروانه فراوان شرطها شد در میانه. نظامی. خانه دیو دیوخانه بود گر خود ایوان خسروانه بود. نظامی. گرامی نزلهای خسروانه فرستاد از ادب سوی خزانه. نظامی
منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه. (ناظم الاطباء). شاهانه. (آنندراج) : دو شه را درزفاف خسروانه فراوان شرطها شد در میانه. نظامی. خانه دیو دیوخانه بود گر خود ایوان خسروانه بود. نظامی. گرامی نزلهای خسروانه فرستاد از ادب سوی خزانه. نظامی
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و سی و شش هزارگزی راه عمومی، کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و مختصر برنج، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و سی و شش هزارگزی راه عمومی، کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و مختصر برنج، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام سرزمینی است دراطراف فرات و پایتخت آنجا را ادس یا اورفه می نامیدند و پلوتارک خسرون را صفحۀ عرب نشین می داند. پادشاهان خسرون اصولاً تابع شاهان اشکانی بودند ولی گاهی نیز بر اثر پیشرفت رومیها تبعیت از آنها می کردند و چنانکه مشهور است پاکر پادشاه اشکانی پس از آنکه بعد از بلاش اول بتخت رسید خاک خسرون را به ابکار فروخت و پول آن را در توسعۀ تیسفون خرج کرد ولی با وجود این فروش تا زمان مارک اورل حقوق شاهان اشکانی نسبت بپادشاه دست نشاندۀ خسرون برقرار بود. رجوع شود به تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص 2467 و 2506 و 2509
نام سرزمینی است دراطراف فرات و پایتخت آنجا را اِدِس یا اورفه می نامیدند و پلوتارک خسرون را صفحۀ عرب نشین می داند. پادشاهان خسرون اصولاً تابع شاهان اشکانی بودند ولی گاهی نیز بر اثر پیشرفت رومیها تبعیت از آنها می کردند و چنانکه مشهور است پاکر پادشاه اشکانی پس از آنکه بعد از بلاش اول بتخت رسید خاک خسرون را به ابکار فروخت و پول آن را در توسعۀ تیسفون خرج کرد ولی با وجود این فروش تا زمان مارک اورل حقوق شاهان اشکانی نسبت بپادشاه دست نشاندۀ خسرون برقرار بود. رجوع شود به تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص 2467 و 2506 و 2509
وی از شاعران ماوراءالنهر است و ممدوح او عبدالله خان اوزبک بوده. و این بیت از اوست: طفل اشکم خویش را رسوای مردم کرده است میدود هر سو نمیدانم کرا گم کرده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) وی از شاعران قرن نهم هجری قمری عثمانی است و این بیت از اوست: یانکه آلوب رقیبی ایلدک سیر چمن یانکه قالو رمی ای سرو سهی سیرایله سن. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) یکی از شاعران قرن نهم هجری قمری است. امیر علیشیرگوید: مردی دعوی دار و بزرگ منش و تندخوی بود و گاهی که شعر خواست خواند پیش از آن در کلام خود چنان ادائی می کردند کس را مجال دخل نمی ماند ضروره تحسین بایست کرد و دیوانش در میان مردم هست. این مطلع از اوست: زلعل یار دندانی گرفتم حیاتی یافتم جانی گرفتم. (مجالس النفایس ص 39). رجوع به ص 213 همان کتاب شود
وی از شاعران ماوراءالنهر است و ممدوح او عبدالله خان اوزبک بوده. و این بیت از اوست: طفل اشکم خویش را رسوای مردم کرده است میدود هر سو نمیدانم کرا گم کرده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) وی از شاعران قرن نهم هجری قمری عثمانی است و این بیت از اوست: یانکه آلوب رقیبی ایلدک سیر چمن یانکه قالو رمی ای سرو سهی سیرایله سن. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) یکی از شاعران قرن نهم هجری قمری است. امیر علیشیرگوید: مردی دعوی دار و بزرگ منش و تندخوی بود و گاهی که شعر خواست خواند پیش از آن در کلام خود چنان ادائی می کردند کس را مجال دخل نمی ماند ضروره تحسین بایست کرد و دیوانش در میان مردم هست. این مطلع از اوست: زلعل یار دندانی گرفتم حیاتی یافتم جانی گرفتم. (مجالس النفایس ص 39). رجوع به ص 213 همان کتاب شود
نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران. (یادداشت به خط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین توصیف شده است: قصبه ای است در 21 هزارگزی جنوب باختری قصرشیرین کنار مرز ایران و عراق دارای ابنیۀ مهم دولتی مانند گمرک، بانک، مرزبانی، پست وتلگراف، تلفن و بهداری و چند دکان و قهوه خانه، روشنایی خسروی بوسیله موتور مولد برق که به اداره گمرک تعلق دارد تأمین میشود و آب آشامیدنی آن بوسیله موتور آبکش در هفت هزار و پانصد گزی از رود خانه الوند تهیه می گردد. از نمایندگان باربری ساکنانی در خسروی وجود دارد. سکنه بومی در شمال خاوری این ناحیه منزل دارند و محصول عمده آنجا غلات دیم و لبنیات می باشد. اهالی اکثر کردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران. (یادداشت به خط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین توصیف شده است: قصبه ای است در 21 هزارگزی جنوب باختری قصرشیرین کنار مرز ایران و عراق دارای ابنیۀ مهم دولتی مانند گمرک، بانک، مرزبانی، پست وتلگراف، تلفن و بهداری و چند دکان و قهوه خانه، روشنایی خسروی بوسیله موتور مولد برق که به اداره گمرک تعلق دارد تأمین میشود و آب آشامیدنی آن بوسیله موتور آبکش در هفت هزار و پانصد گزی از رود خانه الوند تهیه می گردد. از نمایندگان باربری ساکنانی در خسروی وجود دارد. سکنه بومی در شمال خاوری این ناحیه منزل دارند و محصول عمده آنجا غلات دیم و لبنیات می باشد. اهالی اکثر کردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
منسوب بسلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء) : ندانست مرد جوان زال را برافراخت آن خسروی یال را. فردوسی. بر آن باره خسروی برنشست یکی تیغ هندی گرفته بدست. فردوسی. خروشان بسر برپراکند خاک همه جامۀ خسروی کرده چاک. فردوسی. سیه جوشن خسروی در برش درخشان درفش کئی بر سرش. فردوسی. در زمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام. فرخی. بدان طالع که پشتش را قوی کرد پناهش بارگاه خسروی کرد. نظامی. سرت زیر کلاه خسروی باد بخسروزادگان پشتت قوی باد. نظامی. - خم خسروی، خمها که از زیر خاک پیدا آرند انباشته از زر و سیم و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف). - خسروی کاخ، قصر سلطنتی: چو با حاجب شاه گستاخ شد پرستندۀ خسروی کاخ شد. فردوسی. - خسروی گاه، تخت خسروی: چو خسرو ورا دید بنواختش بران خسروی گاه بنشاندش. فردوسی. - دیبۀخسروی، نوعی پارچه بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). ، خسروانی. شاهانه. سلطنتی. (از ناظم الاطباء) : نوشتن بیاموختش پهلوی نشست سرافرازی و خسروی. فرخی. پدر در خسروی دیده تمامش نهاده خسرو پرویز نامش. نظامی. ، نوعی از عرق شراب. (ناظم الاطباء) ، خسروانی: دین من خسرویست همچو میم. - بادۀ خسروی، می از جنس شراب خسروی: اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیف است و درددل قویا. اعجمی شاعر (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). - می خسروی، می خسروانی: می خسروی خواست طایر بجام نخستین زغسانیان برد نام. فردوسی. ، نوعی خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی گوارش. رجوع به گوارش خسروی شود، زبان دری. زبان فارسی: زبانها نه تازی و نه پهلوی نه چینی نه ترکی و نه خسروی. فردوسی
منسوب بسلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء) : ندانست مرد جوان زال را برافراخت آن خسروی یال را. فردوسی. بر آن باره خسروی برنشست یکی تیغ هندی گرفته بدست. فردوسی. خروشان بسر برپراکند خاک همه جامۀ خسروی کرده چاک. فردوسی. سیه جوشن خسروی در برش درخشان درفش کئی بر سرش. فردوسی. در زمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام. فرخی. بدان طالع که پشتش را قوی کرد پناهش بارگاه خسروی کرد. نظامی. سرت زیر کلاه خسروی باد بخسروزادگان پشتت قوی باد. نظامی. - خم خسروی، خمها که از زیر خاک پیدا آرند انباشته از زر و سیم و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف). - خسروی کاخ، قصر سلطنتی: چو با حاجب شاه گستاخ شد پرستندۀ خسروی کاخ شد. فردوسی. - خسروی گاه، تخت خسروی: چو خسرو ورا دید بنواختش بران خسروی گاه بنشاندش. فردوسی. - دیبۀخسروی، نوعی پارچه بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). ، خسروانی. شاهانه. سلطنتی. (از ناظم الاطباء) : نوشتن بیاموختش پهلوی نشست سرافرازی و خسروی. فرخی. پدر در خسروی دیده تمامش نهاده خسرو پرویز نامش. نظامی. ، نوعی از عرق شراب. (ناظم الاطباء) ، خسروانی: دین من خسرویست همچو میم. - بادۀ خسروی، می از جنس شراب خسروی: اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیف است و درددل قویا. اعجمی شاعر (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). - می خسروی، می خسروانی: می خسروی خواست طایر بجام نخستین زغسانیان برد نام. فردوسی. ، نوعی خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی گوارش. رجوع به گوارش خسروی شود، زبان دری. زبان فارسی: زبانها نه تازی و نه پهلوی نه چینی نه ترکی و نه خسروی. فردوسی
دهی است جزء دهستان ابرشیوه پشت کوه بخش مرکزی شهرستان دماوند، واقع در 24 هزارگزی خاور دماوند و 500 گزی شمال راه شوسۀ تهران به مازندران. این دهکده در دامنه واقع و سردسیر است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت، معدن زغال سنگ نیز دارد. سکنۀ آن قدیم از حدود بجنورد به آنجا کوچانیده شده اند، راه ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان ابرشیوه پشت کوه بخش مرکزی شهرستان دماوند، واقع در 24 هزارگزی خاور دماوند و 500 گزی شمال راه شوسۀ تهران به مازندران. این دهکده در دامنه واقع و سردسیر است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت، معدن زغال سنگ نیز دارد. سکنۀ آن قدیم از حدود بجنورد به آنجا کوچانیده شده اند، راه ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار
منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار