- خسته
- ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است، کنایه از آزرده، مجروح، دردمند،
برای مثال به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دلش را زآن خستگی کام ، کنایه از عاشق(فخرالدین اسعد - ۱۳۰)
هسته
معنی خسته - جستجوی لغت در جدول جو
- خسته
- هسته
- خسته ((خَ تِ))
- مجروح، آزرده، فرسوده رنجدیده، زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد
- خسته
- Drained, Exhausted, Fatigued, Tired, Tiredly, Weary
- خسته
- истощённый , измотанный , усталый , устало
- خسته
- erschöpft, müde
- خسته
- виснажений , втомлений , втомлено
- خسته
- wyczerpany, zmęczony
- خسته
- 精疲力尽的 , 疲倦的 , 疲倦地
- خسته
- exausto, fatigado, cansado
- خسته
- esausto, stanco, stancamente
- خسته
- agotado, exhausto, fatigado, cansado, cansadamente
- خسته
- épuisé, fatigué
- خسته
- uitgeput, moe
- خسته
- เหนื่อย , เหนื่อย , เหนื่อย , อย่างเหนื่อย , เหนื่อย
- خسته
- kelelahan, lelah, dengan lelah
- خسته
- مرهقٌ , تعبٌ , متعبٌ , بتعبٍ
- خسته
- थका हुआ , थका हुआ
- خسته
- מרוט , עייף , עייף , עייף
- خسته
- 疲れ果てた , 疲れた , 疲れた様子で
- خسته
- 지친 , 피곤한 , 피곤하게
- خسته
- tükenmiş, yorgun, yorgun bir şekilde
- خسته
- uchovu, kwa uchovu
- خسته
- ক্লান্ত , ক্লান্ত , ক্লান্ত , ক্লান্তভাবে , ক্লান্ত
- خسته
- تھکا ہوا , تھکا ہوا , تھکا ہوا , تھکا ہوا , تھکا ہارا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
بالقوه
معترف
هیئت، فرقه
صف، رتبه، جمله
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
تبریک، مبارک، میمون