جدول جو
جدول جو

معنی خستن - جستجوی لغت در جدول جو

خستن
مجروح کردن
تصویری از خستن
تصویر خستن
فرهنگ لغت هوشیار
خستن
آزرده کردن، آزردن، زخمی کردن، آزرده شدن، زخمی شدن
تصویری از خستن
تصویر خستن
فرهنگ فارسی عمید
خستن
((خَ تَ))
مجروح کردن، آزرده شدن
تصویری از خستن
تصویر خستن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخستن
تصویر نخستن
نخستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستن
تصویر بستن
انعقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خستو
تصویر خستو
معترف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رستن
تصویر رستن
خلاصی یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را در بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جستن
تصویر جستن
طلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، آستی، کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستن
تصویر رستن
نجات یافتن، آزاد شدن، رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جستن
تصویر جستن
یافتن، پیدا کردن رها کردن، رستن رها کردن، رستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستن
تصویر خاستن
بهمرسیدن، بعمل آمدن، حاصل شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتن
تصویر خفتن
خواب کردن، خسبیدن، بخواب رفتن، بخواب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستون
تصویر خستون
خستو مقابل ناخستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستو
تصویر خستو
اقرار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستر
تصویر خستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسان
تصویر خسان
فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوستن
تصویر خوستن
خرد کردن، مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختن
تصویر سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستن
تصویر شستن
پاک کردن با آب و پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتن
تصویر خفتن
به خواب رفتن، خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
سبز شدن و سر از خاک در آوردن گیاه، روییدن
کنایه از به وجود آمدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زستن
تصویر زستن
زیستن، زندگی کردن، زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختن
تصویر سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستن
تصویر کستن
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن، کوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستن
تصویر شستن
چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جستن
تصویر جستن
جستجو کردن، جوییدن، پیدا کردن، یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن
سفت شدن
افسردن
منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
رهیدن، رها شدن، رهایی یافتن، نجات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسته
تصویر خسته
ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است، کنایه از آزرده، مجروح، دردمند، برای مثال به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دلش را زآن خستگی کام (فخرالدین اسعد - ۱۳۰)، کنایه از عاشق
هسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جستن
تصویر جستن
خیز کردن، خیز برداشتن، کنایه از رها شدن، رهایی یافتن، جهیدن، کنایه از گریختن، وزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استن
تصویر استن
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، در امور نظامی دسته ای از سربازانکه پشت سر هم در یک خط حرکت کنند، دیرک خیمه، نوشته ای که به صورت عمودی و موازی نوشتۀ دیگر قرار می گیرد، چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف به جای جرز و پایه کار بگذارند، بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است، پشتیبان، تکیه گاه، برای مثال استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است (مولوی - ۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستن
تصویر کستن
کوفتن کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار