جدول جو
جدول جو

معنی خسبنده - جستجوی لغت در جدول جو

خسبنده
(خُ بَ دَ / دِ)
نایم. خوابیده:
در این ره جزین خواب خرگوش نیست
که خسبندۀ مرگ را هوش نیست.
نظامی.
هقعه، مرد بسیار تکیه کننده و بر پهلو خسبنده میان قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خربنده
تصویر خربنده
کسی که خر کرایه می داد، نگهبان خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خِ دَ / دِ)
خیسانیده و نقوع ودر داروها بیشتر استعمال کنند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خوابیده. خفته. بخواب شده. بخواب رفته. خفتیده
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ دَ / دِ)
جارح. (یادداشت بخط مؤلف). مجروح کننده. جرح زننده
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دَ / دِ)
لقبی بوده است که مخالفان سنی مذهب سلطان محمد محمد خدابنده (الجایتو، پادشاه مغولی) به او داده اند. رجوع به سلطان محمد خدابنده شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دَ / دِ)
حاجی خربنده. نام یکی از امیران وپهلوانان لشکر سلطان حسین بود. مستوفی آرد: سلطان حسین پسر اویس با شاه شجاع سر خصومت بلند کرد و بجنگ شاه شجاع آمد و شاه منصور با گروهی از لشکر شاه شجاع میمنۀ شاه سلطان حسین را بشکست و دو امیر از لشکر شاه سلطان حسین گرفت، یکی عبدالقاهر و دیگری حاجی خربنده و ایشان را بند کرده با فتح نامه به دارالملک عراق و فارس فرستاد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 716)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دَ / دِ)
کسی را گویند که خرالاغ بکرایه می دهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری). خربان که معاش روزگارش از کرای خر بود. و بتازیش مکاری خوانند. (شرفنامۀ منیری). مکارم. (دهار) (حبیش تفلیسی). الاغدار. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خربندگان: یحیی بن یزید بیرون آمد پشمینه پوشید و کلاهی برسم خربندگان و سر و پالانی بر دوش گرفته. (ترجمه طبری بلعمی).
ج، خربندگان:
یکی سفره پیش پرستندگان
بگسترد بر سان خربندگان.
فردوسی.
چو خربندگان جامهای گلیم
بپوشید و بارش همه زر و سیم.
فردوسی.
برآورد خربنده هر گونه رنگ
پرستنده بنشست با می بچنگ.
فردوسی.
چون نباشد چو خر سرافکنده
تیزخر به ز ریش خربنده.
سنائی.
احمد بن عبداﷲ خجستانی را پرسیدند: تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی ؟ گفت: روزی ببادغیس دیوان حنظله همی خواندم. (چهارمقالۀ نظامی عروضی).
تو چو خر پیش من روان گشته
من چو خربندگان دمادم خر
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خو هند و من گم خر.
سوزنی.
هست بر من ترا تقدم و هست
چو بخربنده بر تقدم خر.
سوزنی.
خر بیارای غلام خربنده.
سوزنی.
اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند... نه مشتی... آهوی طبع هروانی رنگ... چون... خران مزدقان و خربندگان... (کتاب النقض ص 475). یا بمیرم من یا خربنده
یا بود راه مرا پایانی.
رشید وطواط.
، مالک خر که خادم خر باشد. (غیاث اللغات). آنکه در علف دادن و پالان نهادن و بار کردن تعهد خر کند. (انجمن آرای ناصری). رایض. خرچران:
هر چیز با قرین خود آرامد
جغدی قرار کرده بویرانی
این است آن مثل که فروماند
خربنده جز بخوان شتربانی.
ناصرخسرو.
مر خر بد را بطمع کاه و جو آرد
زیرک خربنده زیر بار بخروار.
ناصرخسرو.
چون خواستی از فراش و خربنده و دربان و دیگر اتباع. (فارسنامه ابن البلخی ص 31). خربندگان او بچراخور استرآباد می آمدند. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
شتربان درود آنچه خربنده کشت.
نظامی.
خری چوب می خورد بر جای جو
خر افتاد و جان داد و خربنده زو.
نظامی.
خراز زین زر به که پالان کند
که تا رخت خربنده آسان کند.
نظامی.
این چو خربنده حریف کون خر
بوسه گاهی یافتی ما را ببر.
مولوی.
خری را که تیمار خربنده کشت
سه جو در شکم به که سی من به پشت.
امیرخسرو دهلوی.
، کس که در بازی خربازان سر ریسمان بدست گیرد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ دَ / دِ)
رجوع به چسب و چسپ و چسپنده شود
لغت نامه دهخدا
کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
((خَ بَ دِ))
نگاهبان خر، خرکچی، کسی که خر را کرایه دهد
فرهنگ فارسی معین
چسبناک، لزج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
لزجّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
Cohesive, Clinging, Adhesively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
de manière adhésive, collant, cohésif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
adhesivamente, pegajoso, cohesivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
клеящимся , липкий , сплоченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
haftend, klebrig, kohäsiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
липко , липкий , згуртований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
klejąco, lepki, spójny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
粘着地 , 粘性的 , 粘性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
de maneira adesiva, pegajoso, coeso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
چپکنے کے طریقے سے , چمچماتا , چمٹنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
আঠালোভাবে , আটকে থাকা , ঐক্যবদ্ধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
kwa kushikilia, ya kushikilia, ladhifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
yapışkan bir şekilde, yapışkan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
접착력 있게 , 끈적한 , 응집력 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
接着して , くっつく , 結束的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
באופן דבק , דביק , מקשר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
चिपचिपा तरीके से , चिपचिपा , एकजुट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
adesivamente, appiccicoso, coesivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
อย่างติด , เหนียว , รวมกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
kleverig, plakkerig, cohesief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
secara perekat, lengket, kohesif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی