جدول جو
جدول جو

معنی خزیا - جستجوی لغت در جدول جو

خزیا
(خَزْ)
تأنیث خزیان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیا
تصویر زیا
(پسرانه)
زنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود، آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزیه
تصویر خزیه
رسوایی، بی آبرویی و شرمندگی به جهت کار، بد بدنامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزی
تصویر خزی
خوار، پست، رسوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزی
تصویر خزی
خوار شدن، پست شدن، رسوا شدن، خواری، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
(خَزْ)
شرمنده و شرمگین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خزایا
لغت نامه دهخدا
مبنیاً للمفعول، راست ایستاده، درست، تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یا اخزیاهوبن یهورام. (سنی ملوک الأرض و الأنبیاء تألیف حمزۀ اصفهانی ص 62). و مؤلف مجمل التواریخ والقصص پس از ذکر یورام ابن سافط (طبری: یهو شافاط) از ملوک بنی اسرائیل آرد: اخزیاهی یکسال ملک بود. (مجمل التواریخ ص 144). رجوع به اخزیاء (دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جزیره المصطکی خیوس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ عادد)
در بلاد شهرت افتاده ذلیل و خوار گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خزی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در بلا و شهرت افتاده و ذلیل و خوار گردیدن. (از منتهی الارب). خوار شدن. (از تاج العروس) (از لسان العرب). خزی ̍ رجوع به خزی ̍ شود، رسوا شدن. خزی ̍. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). (از اقرب الموارد) ، شرم داشتن. (منتهی الارب). (از اقرب الموارد)
غلبه کردن بر کسی در خواری. یقال: خازانی فلان مخازاه فخزیته. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
خوار گردیدن، خزی. (منتهی الارب) ، رسوا شدن. (ازمنتهی الارب) (از تاج العروس). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَزْیْ)
رسوا. (از غیاث اللغات) :
سخن حجت بر وجه ملامت مشنو
تا نمانی به قیامت خزی و خوار و ملیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خِزْیْ)
خواری. (از منتهی الارب) ، رسوائی. (منتهی الارب) : ملک قدیم و دودمان کریم آل سامان بر باد داد و بدنامی اندوخت که تا ابد عار آن کار و خزی آن حرکت بر روی روزگار باقی خواهد بود. (از ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
عزاداری، و او پدر یکی از رؤسایی بود که تحت اقتدار جدلیا بودند. (دوم پادشاهان 25:32. کتاب ارمیا 40:8) (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سرود و ساز و نغمه باشد چه خنیاگر خواننده و سازنده و سرودگوی را گویند و به این معنی بتقدیم ’یای’ حطی بر ’نون’ هم آمده است. (برهان قاطع). سرود. ساز. نغمه. آهنگ. ترانه. (ناظم الاطباء). موسیقی. (یادداشت بخط مؤلف). رامش بود اعنی سرود و بدین سبب سرودگوی را خنیاگر گویند. (صحاح الفرس) :
ز رامش جهان بانگ خنیا گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خزیان. (ناظم الاطباء). رجوع به خزیان شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مگسی که در مرغزارها باشد. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از منتهی الارب). خزباء. رجوع به خزباء شود، بانگ مگس. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از البستان). خازباز. (یادداشت بخط مؤلف). خزباء، علتی است که در گردن شتر یا مردم عارض شود. خزباء، نام دو گیاه. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). خزباء، گربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَزْ یا)
مؤنث خزیان و آن زن شرمنده و شرمگین است. (از ناظم الاطباء). خزیا
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عوسج بسیار خشک که نوعی از خار است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به معنی کسی که خداوند او را خلق کرده است، وی خواهرزادۀ داود و برادر ایوب است، که به کم همتی مشهور بود و یکی از سی نفر شجاعان داود بشمار میرفت که ’آب نیر’ و برادر جنگ جبعون بقتل رسانید. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِزْ یَ)
بلا. (یادداشت بخطمؤلف) ، گناه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوشت بوی گرفته و متغیر شده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ خُزْ)
یا غلوقزیا، به یونانی به معنی شیرین است، سوس. شیرین بیان. غلوقیریزا. عودالسوس. رجوع به غلوقیریزا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزی
تصویر خزی
پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود نغمه آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیر
تصویر خزیر
خاکستر سوزنده ای که در آن آتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزین
تصویر خزین
اندوخته، گوشت بوی گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیه
تصویر خزیه
بلا، گناه
فرهنگ لغت هوشیار
زن تنگ چشم زن چشم بادامی (مونث اخزر)، زن گوش نگر مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزی
تصویر خزی
((خِ))
خوار شدن، پست شدن، خواری، رسوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
((خُ))
سرود، نغمه، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
موسیقی
فرهنگ واژه فارسی سره
آواز، ترانه، نغمه، سرود، موسیقی
متضاد: نوحه، مرثیه، سوگ سرود
فرهنگ واژه مترادف متضاد