جدول جو
جدول جو

معنی خزرانیان - جستجوی لغت در جدول جو

خزرانیان
(خَ)
مردمان خزران. اهل خزران:
بخزرانیان راست آراسته
ز چپ بانگ برطاس بر خاسته.
نظامی.
مگر ز آفت آن بیابانیان
براحت رسد کار خزرانیان.
نظامی.
بفرمود سر تا گذرگاه کوه
ببندند خزرانیان هم گروه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ کَ دَ)
خریدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد، واقع در 6هزارگزی باختر شهرکرد و متصل به راه شهرکرد به سامان، در دامنۀ کوه و منطقۀ معتدل، سکنۀ آن 1094 تن شیعۀ فارسی زبان اند، آب آن از رودخانه و قنات تأمین میشود، و دارای محصول غلات، سیب زمینی است، شغل اهالی آن زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، جاجیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
مردم خزر. خزریها: وسیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامۀ اهل چین و این جمله را بچهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیمروز و باختر. (از تاریخ سیستان ص 25). و لشکر اسلام بیشتر بقتل آمدند و خزریان بر ولایت ارال و آذربایجان و آن حدود مستولی شدند. (تاریخ گزیده ص 281)
لغت نامه دهخدا
(خِ زِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزار و پانصدگزی شمال باختری مهاباد و 34 هزار و پانصدگزی شمال باختری شوسۀ مهاباد به سردشت. این ده کوهستانی، سردسیر، سالم، آب آن از رود خانه بادین آباد، محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای از سلاطین ترک است که پیش از مغول بر ترکستان شرقی حکم میرانده اند، این طایفه به اسامی: ’خاقانیه’ و ’ایلک خانیه’ و ’خانیان’ و ’آل افراسیاب’ نیز شهرت داشته اند، رجوع به ’آل افراسیاب’ شود:
ز هول رزمگهش خانیان بترکستان
اگر کنند به کوه و بدشت ژرف نگاه،
فرخی،
تا جهان باشد جهان را عبرت است
از حدیث بلخ و جنگ خانیان،
فرخی،
سالار خانیان را با خیل و باخدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار،
منوچهری،
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند،
منوچهری،
و با خانیان مکاتبت کنیم و از این حالها با ایشان سخن گوییم، (تاریخ بیهقی)،
آنکه چون سوی بخارا برد لشکر درفتاد
خانیان را در سر او خانه فریاد و انین،
لامعی،
پس سوی ماوراءالنهر رفت و سمرقند بستد بحرب و خانه خانیان از تخمۀ افراسیاب و خزینهای ایشان جمله با احمدخان بعراق آورد، (مجمل التواریخ و القصص)،
از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون
جنگ آوران یغما جانشان زدند یغما،
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 33 هزارگزی جنوب شهسوار، این ده ناحیتی است کوهستانی و سردسیر که 540 تن سکنه دارد، مذهب اهالی شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه این دهکده مالرو است و در زمستانها عده ای از آنها احشام خود را برای تعلیف به حدود خرم آباد می برند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زبانی. (ناظم الاطباء). فارسیان زبانی را بطور فارسی به الف و نون جمع کرده زبانیان گویند چنانچه حور را که جمع حوراء است بمعنی مفرد استعمال کنند و به الف و نون جمع کرده حوران گویند. (آنندراج). مردمان سرکش. (غیاث اللغات) ، دربانان دوزخ. (غیاث اللغات). رجوع به آنندراج و انجمن آرا و ’زبانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
تثنیۀ زبانی در حالت رفع. رجوع به زبانی و زبانیا (...العقرب) و زبانیات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی عالمیان. (آنندراج). (از: ’زمانی’، منسوب به زمان، عالم + ’ان’، علامت جمع). رجوع به زمانی و زمان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو اُ دَ)
لغزیدن. لیز خوردن، سکندری خوردن: الازلاق، بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
جمع واژۀ حرانی منسوب به حران. شهرت مردم حران است. ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مردمان او را پذیره شده دعا می گفتند. در میانه جماعتی از حرانیان بودند با قباهای بلند و موی دراز بر بالا زده مانند موی قره جد سنان بن ثابت. مأمون از دیدار آنان شگفتی نمود و گفت شمایان کدام فرقه از اهل ذمه اید؟ گفتند ما حرنانیانیم. پرسید ترسا؟ گفتند نی ! گفت از یهود؟ گفتند نی ! گفت پس مجوس ؟ گفتند نی ! پرسید آیا شما را کتابیست ؟ در پاسخ تمجمج کردند. گفت در این حال از زنادقه و بت پرستان اصحاب الرأس روزگار پدرم رشید باشید و خون شما رواست و در ذمۀ اسلام نیستید. گفتند ما جزیه گزارانیم. گفت جزیه اهل کتاب راست و شما را کتاب نیست. اکنون یکی از دو راه بگزینید، یا مسلمانی گیرید و یا به یکی از دینهای دیگر پیامبران که خدای تعالی در کتاب خود یاد کرده درآیید، وگرنه یک تن از شما را زنده نمانم. شما را تا بازگشت این سفر زمان است، اگر قبول اسلام کردید یا دینی از ادیان اهل کتاب پذیرفتید چون بازگردم در امان باشید، وگرنه بقتل شما فرمان کنم و بیختان براندازم. چون مأمون از آن منزل برداشت حرنانیان زی خویش بگردانیدند و موی باز کردند و پوشش قبا ترک گفتند و بسیاری ترسائی گرفتند و زنار پوشیدند و طائفه ای اسلام آوردند و شرذمه ای بر حال پیشین بایستادند پریشان و چاره اندیش، تا فقیهی از اهل حران گفت من چیزی برای نجات شما یافته ام تا بدان از مرگ رهائی یابید. حرانیان مالی عظیم که از زمان هارون تا آن روز در بیت المال خویش برای روزگار نوائب و حوادث گرد کرده بودند بدو بردند و او گفت: چون مأمون بازآید بدو بگوئید ما صابیانیم، چه این نام در کتاب خدای عزاسمه آمده است، شما این نام بخود گیرید تا از مرگ خلاص یابید. لکن مأمون از این سفر بازنگشت و به بذندون درگذشت. و نام صابی بر این قوم از آن روز ماند، چه تا آنگاه در حران و نواحی آن قومی بدین نام نبود. چون خبر وفات مأمون بشنودند بیشتر آنان که ترسائی گرفته بودند مرتد شدند و به حرنانیت بازگشتند و موی خویش دراز کردند، چنانکه از پیش بود. لکن مسلمانان قبا پوشیدن آنان را منع کردند، چه قبا لبس اصحاب سلطان بود. و آنان که مسلمانی پذیرفتند ارتداد نتوانستند آورد، چه حکم ارتداد از اسلام قتل است. از اینرو در زیر پردۀ نام اسلام دین خود نگاه میداشتند، و زنان حرنانیه می گرفتند و نرینه ها را مسلمان و مادینه ها را حرنانی می داشتند و روش مردم ترعوز و سلمسین دو قریۀ بزرگ نزدیک حران تا بیست سال این بود، تا آنکه دو فقیه مسلمان حرنان ابوزراره و ابوعروبه و سایر مشایخ اسلامی آنجا تزویج زنان حرنانی را منع کردند و گفتند چون اهل کتاب نیستند گرفتن آنان حرام باشد و هنوز تا بدین زمان (337 هجری قمری) بعض مردم آنجا حرنانی و برخی مانند بنوابلوط و بنوقیطران بر مذهب نصاری باشند. (فهرست ابن الندیم). خوارزمی گوید: کلدانیان آنانند که صابیان و حرانیان نامیده شوند، و بقایای ایشان در حران و عراق هستند و پیغمبر خود بوذاسپ را میدانند که در هند ظهور کرد، و برخی از ایشان میگویند که هرمس بوده است. اما بوذاسپ در روزگار شاه طهمورث بود و دبیری پارسی را او آوردو این قوم را در زمان مأمون صابئین نام نهادند. اما صابئیان حقیقی فرقه ای از نصاری و باقی مانده های سمنیان در هند و در چین هستند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (حاشیۀ مزدیسنا ص 56). حرانیان از قدیم الایام به ریاضیات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشتند. فخر رازی مدعی بوده است که محمد زکریای رازی اعتقاد به قدماء خمسه (مکان، زمان، نفس، هیولی و خدا) را از حرانیان گرفته است، ولیکن حقیقت آن است که این اعتقاد پس از رازی در میان حرانیان راه یافت. (تاریخ علوم عقلی ج 1 ص 10 و 169). و رجوع به حرّان و صابئین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج. واقع در یازده هزارگزی شمال روانسر و کنار راه مالرو عمومی روانسر به شاهینی. این ده کوهستانی و سردسیر و دارای 410 تن سکنه است که بزبان کردی وفارسی متکلم اند. آب آن از چشمه و چاه و محصولاتش لبنیات، حبوبات و غلات دیم است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند. و راه آن مالرو است در تابستان به آنجا اتومبیل میتوان برد. گله داران این ناحیه احشام خود را در تابستان بمراتع زرینه درۀ شرقی کوه شاهو برای تعلیف می برند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
نام فرقه ای است از صوفیان بر طریقت ابوسعید خراز. نام دیگر این فرقه، خرازیه است. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
این کلمه از عابر مشتق است که بمعنی گذر کردن از نهر یا مکانی دیگر میباشد، و یا اینکه از عابر مشتق است که جد ابراهیم خلیل بود. چون ابراهیم از گذرگاه فرات گذشته به اراضی فلسطین درآمد کنعانیان وی را به عبرانی ملقب نمودند، و از پس این لقب در خانوادۀاو باقی ماند. در نزد مصریان و فلسطینیان نیز بدین لقب معروف گشتند. اما اصل و منشاء این قوم آنکه اولاًیزدان پاک ابرام را که در آور کلدانیان سکونت داشت اختیار فرمود او را برحسب مسمای اسمش پدر طوایف بسیار و مخصوصاً پدر قوم برگزیدۀ خود قرار داد و دیانت آنها اصل و اصول دیانت عبادت خدائی است که متصف بصفت توحید است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به یهود شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام دو خانوادۀ باستانی است که در ری و سرخس اقامت داشته اند و آنان را ’عمرانی’ می گفته اند. یکی از افراد این خانواده (علی بن محمد) ممدوح منوچهری شاعر است. رجوع به عمرانی و دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 331 شود:
خریدار من تاج عمرانیان است
تو خود خادم تاج عمرانیانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
فرقه ای که افراد آن از آیین زروانی پیروی می کردند. (فرهنگ فارسی معین 590). پیروان زروان. رجوع به زروان، مادۀ قبل و ایران باستان ج 2 صص 1523- 1525 شود
لغت نامه دهخدا
کلیۀ مردم اورال آلتائی که در آسیای مرکزی و شمالی و در شمال کشور ایران سکونت دارند و اقوام هن و مجار و ترک از این قومند، (از لاروس)، مردم توران زمین، ساکنان سرزمین توران، مرحوم بهار در سبک شناسی آرد: ... یکی تورانیان، یعنی فرزندان تور، پسر فریدون که محل سکونت آنها به قول خداینامه و شاهنامه مشرق ایران و ماوراءالنهر بوده است، این دسته مطابق تحقیقات علمی، طوایفی بوده اند آریائی نژادو از تیره ’سکا’ که زبان و آداب آنان ایرانی بوده است و تنها در کیش و تربیت اجتماعی با ایرانیان غربی و شمالی و جنوبی فرق داشته اند، مذهب آنان غالباً پرستیدن عناصر آفتاب و یا بت پرستی بوده است و گروهی شمنی مذهب، که آن نیز شعبه ای از بت پرستی است و از بودائی مأخوذ است بوده اند، شغل آنان چوپانی و صحراگردی وکارشان تاخت و تاز و حمله بر ممالک همسایه برای یافتن چراگاه بوده است، این مردم دیرگاه در ترکستان شرقی با اقوام زردپوست همجوار، و مشغول جنگ و پیکار بودند و در عهد ساسانیان و خاصه انوشیروان با طوایفی ازترکان آلتائی آمیزش یافتند، مردم ماوراءالنهر تا حدود تبت همه از این جنس بوده و همواره در برابر فشار طوایف آلتائی و ساکنان مغولستان و تبت مقاومت می کردند و گاه بگاه نیز به ایرانیان و بنی اعمام خود فشار آورده و جنگهای خونین و درازی براه می انداختند که از آن جمله حروب سلم و تور و ایرج و حرب افراسیاب و کیخسرو و حروب ارجاسپ و گشتاسب است و ... با ساسانیان هم بنام هون سفید و هپتال در زد و خورد بودند ... (ذیل سبک شناسی ج 2 ص 244)، رجوع به مزدیسنا و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 218 و فرهنگ ایران باستان ص 238، 241، 251 و 304 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1272 شود
لغت نامه دهخدا
در تاریخ جهانگشای جوینی نام قبیله ای ذکر شده است از ترکان: از لشکر سلطان اورانیان که هم از قبیل اعجمیان بودندی، (جهانگشای جوینی)، و اغلب لشکر او جماعتی ترکان بودند از خیل خویشان مادرش که ایشان را اورانیان خواندندی، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فِ دَ)
خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. (یادداشت بخط مؤلف) :
بهل این خواب و خور که عار این است
مخور و میخوران که کار اینست.
اوحدی.
- درخورانیدن، نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن: شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید).
، چرانیدن، چون: خورانیدن مرغزاری ستور را، پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
خاراندن. صاحب فرهنگ آنندراج آن را مصدر دو مفعولی گرفته و چنین معنی کرده است: خاریدن فرمودن کسی را. ناظم الاطباء نیز چنین معنی کرده است: خاریدن کنانیدن و فرمودن. این دومعنی بهیچوجه در زبان فارسی کنونی استعمال ندارد
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای بوده است از امراءترک که بنامهای آل خاقان، آل افراسیاب، خانیه، ایلک خانیه، افراسیابیه مشهورند، رجوع به تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج 3 بخش تعلیقات و چهار مقالۀ عروضی چ معین بخش تعلیقات و لغت نامه در کلمه آل افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارزانی. رجوع به ارزانی شود.
لغت نامه دهخدا
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرانی
تصویر خزرانی
خزری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خوراندن
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی