- خریدن
- پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
معنی خریدن - جستجوی لغت در جدول جو
- خریدن
- به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن
کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری،
کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید،
کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
- خریدن ((خَ دَ))
- با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن، بیع، نجات دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قطع کردن، جدا کردن
تند نفس کشیدن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
خارش کردن پوست بدن
خفه شدن
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
پوسیدن، گندیدن
روی سینه و شکم خود را بزمین کشیدن
دم زدن، عطسه کردن
فرو رفتن چیزی نوک تیز (مانند خار سوزن و غیره) در چیز دیگر
پیچیدن آواز در کوه و حمام و گنبد را گویند
کج شدن خم شدن، لنگیدن
بیرون کشیدن
لغزیدن، سرخوردن
تراویدن و ترشح کردن
پر شدن، انباشته شدن
خم شدن، کج شدن، دولا شدن
آواز ترسناک و مهیب برآوردن، برای مثال به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵ - ۷۹۳)
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
پاره کردن، چاک دادن، شکافتن، شکافته شدن
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹) ، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، عطاس،
کنایه از آشکار شدن،برای مثال چون بخفد صبح سعادت اثر / غالیه سا گردد باد سحر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۷)
کنایه از آشکار شدن،
پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰) ، کنایه از خوردن
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، برای مثال گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷) ،
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن،برای مثال ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری - ۶۱) ،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
تند نفس کشیدن، نفس تند زدن از تند رفتن یا برداشتن بار سنگین
دزدیدن سرقت کردن
آواز بلند کردن فریاد زدن خروشیدن
خراشیدن، میل کردن، گشت سیر نمودن
غریدن غرش کردن: مثل ایشان چون مثل باران است که ازآسمان بیاید... و باران نریدن رعد و جستن آتش بود