جدول جو
جدول جو

معنی خرید - جستجوی لغت در جدول جو

خرید
خریدن
خرید و فروش: خریدن و فروختن
تصویری از خرید
تصویر خرید
فرهنگ فارسی عمید
خرید
(خَ)
زن دوشیزه، مرد نارسیده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن نیک شرمگین خاموش باش سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، خرد، خرّد.
- صوت خرید، آواز نرم باحیا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرید
(قَ کَ / کِ دَ)
مقابل فروش. شری. شراء. ابتیاع. عمل خریدن. بیع. (یادداشت بخط مؤلف) :
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت.
فردوسی.
- ارزان خرید، به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن.
- بازخرید، جنس فروخته شده که دوباره بخرند.
- ، امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقۀ خدمت خود را در یکی از مؤسسات می فروشند.
- پیش خرید، خرید جنسی قبل از وقت عرضۀ آن.
- خرید و فروخت، بیع و شراء:
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همه شارسان برفروخت.
فردوسی.
- خرید و فروش، بیع و شراء. خرید و فروخت.
- درم خرید، شیئی که در بهایش درم رفته است. زرخرید.
- زرخرید، چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن، کسی به دیگری می گویند: ’زرخریدت هستم’ یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رأیی و اراده ای از خود ندارم:
هوسهای این نقرۀ زرخرید
بسا کیسه کز نقره و زر درید.
نظامی (اقبالنامه ص 266).
- ، غلام و کنیز
- گران خرید، قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد
لغت نامه دهخدا
خرید
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
تصویری از خرید
تصویر خرید
فرهنگ لغت هوشیار
خرید
ابتیاع، بیع، خریداری، معامله
متضاد: شرا، فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرید
خرید در خواب خوب است اما باید دید چه می خرید اما فروش خوب نیست. معبران کلا نوشته اند خرید و فروش و معامله در خواب خوب نیست لیکن درست نیست که خرید خوب نباشد. برای فروش در علم تعبیر دلایلی هست که برای خرید نیست. پس خرید به نظر من خوب است اما فروش خوب نیست فقط باید مشخص شود که چه می خرید و در برابر چه متاعی پول می پردازید یا معاوضه جنسی می کنید. نوشته اند معامله همراه فروش غم و اندوه است و زیان و نشان آنست که کار بیننده خواب آشفته و شوریده می شود چه کلا دادن جنس در مقابل گرفتن پول که کثیف است نیکو شناخته نشده اما دادن پول در مقابل گرفتن جنس خوب است خریدن اشیا شکننده و ضایع شدنی در خواب اتلاف مال تعبیر شده مثل خرید شیشه، سفال، کاسه و کوزه چینی و گلی یا میوه ها و سبزی هایی که ماندنی نیستند و دیر نمانده ضایع و فاسد می شوند و تعفن و گند بوجود می آورند که البته همه اینها در خواب خوب نیستند. خریدن این چیزها در خواب گوینده بی اعتباری و بی بهائی کارهایی است که در آینده نزدیک انجام می دهید اما خرید چیزهایی مثل ملک، خانه و فرش خوب است منتها هر یک تعبیر خاصی دارند که اگر بخواهم بنویسم طولانی می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرشید
تصویر خرشید
(دخترانه و پسرانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرید
تصویر فرید
(پسرانه)
بی همتا، یکتا، یگانه، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خریدن
تصویر خریدن
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن
کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری،
کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید،
کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریده
تصویر خریده
دوشیزۀ با شرم و حیا
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
بیعشده. مبیوع. (یادداشت بخط مؤلف) : معاذاﷲ که خریدۀ نعمتهایشان باشد کسی. (تاریخ بیهقی).
هر بنده ای که هست به بلغارو هند و روم
آن بنده را بسیم و زر خود خریده گیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دانۀ مروارید ناسفته. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن دوشیزۀ مرد نارسیده، زن شرمگین سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرائد، خرد، خرّد
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ بِ تَ)
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن. ضد فروختن. (ناظم الاطباء). ابتیاع. (زوزنی) ، اشتراء. (زوزنی). بیع. شراء. شری. (یادداشت بخط مؤلف) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و حجره گرد و لغو و ملازه.
منجیک.
یکی داد جامه یکی زر و سیم
خریدندو بردند بی ترس و بیم.
فردوسی.
سپردی یکی راه دشوار و دور
خریدی چنین رنج ما را بسور.
فردوسی.
اگر تو خود نخری خواجه را کنم آگاه
که این معامله را او کند ز تو بهتر.
فرخی.
غلامی ترک... بسرای امیر آورده بودند تا خریده آید. (تاریخ بیهقی). مصادرات و مواضعات و خریدن و فروختن همه او می کرد. (تاریخ بیهقی).
کلام عارف دانا قبول است
که گوهر از صدف باید خریدن.
ناصرخسرو.
ادانه، بمهلت چیزی خریدن و بها را وامدار شدن. ادیان، خریدن به وام. استفخار، فاخر خریدن. استینان، ماده خر خریدن. هرز، بی اندیشه خریدن چیزی را و درآمدن در آن. (منتهی الارب).
- امثال:
آن که فیل میخرید رفت، نظیر، آن سبوبشکست و آن پیمانه ریخت.
- باز خریدن، دوباره خریدن و خریدن همان چیزی را که فروخته شده بود یا گم شده بود. (ناظم الاطباء) :
خاقانی مسیح سخن را بنقد عمر
دوش از درخت باز خریدم بصبحگاه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 387).
جان فروشید و اسیران اجل باز خرید
مگر آن یوسف جان را به پدر باز دهید.
خاقانی.
بفروخته خود را ز غمت باز خریدم
آن خط غلامی که بدادیم دریدم.
وحشی (از آنندراج).
- ، خلاص کردن. رهایی بخشیدن. (از آنندراج) :
ای آنکه دین تو بخریدیم بجان خویش
از جور این گروه خران باز خرمرا.
ناصرخسرو.
از نصیحتهای غمخواران جنون بازم خرید
گلشن افسرده بودم آفتابم زنده کرد.
قدسی.
- بخریدن، خریدن:
غم بتولای تو بخریده ام
جان بتمنای تو بفروخته.
سعدی (بدایع).
- گران خریدن، از قیمت معمول بیش خریدن. اغلاء. مغالاه. (منتهی الارب).
، رهایی بخشیدن. خلاصی بخشیدن:
ز چنگ روزه بزنهار عید خواهم رفت
بر او بنالم و گویم مرا ز روزه بخر.
فرخی.
بردار رنج من که بدردم ز روزگار
جان مرا ز حادثۀ آسمان بخر.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
- باز خریدن، دوباره خریدن:
برید این حکایت بفرفوریوس
مگر باز خرد مرا زین فسوس.
نظامی (اقبالنامه ص 246).
- خون او را خریدن، او را از کشتن و مردن خلاصی دادن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خویشتن بازخریدن، افتداء.
، پذیرفتن. قبول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر من کنی تکبر و گویی ز ابلهی
من حامل کتاب خداوند اکبرم
خر حامل کتاب بود همچنان که تو
من از خر کتاب تکبر چرا خرم.
سوزنی.
این قدر تعظیم ایشان را خرید
وز خری آن دست و پاهارا برید.
مولوی.
- بخریدن، قبول کردن. پذیرفتن: این عشوه داده بودند بخریده بودیم. (تاریخ بیهقی).
- بخرّیدن، بخریدن:
یارتو باید که بخرّد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش.
ناصرخسرو.
- زرق خریدن، فریب خوردن: رسولان فرستادن گرفت و امیر ابوالفضل زرق وی بنخرید تا آخر حرب آغاز کرد. (تاریخ بیهقی).
زن جادوست جهان من نخرم زرقش
زن بود آنکه مر او را بفریبد زن.
ناصرخسرو (دیوان چ دبیرسیاقی ص 309).
- عشوه خریدن، ناز کسی خریدن.
- ، فریب او را خوردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نوشته اند بر ایوان جنهالمأوی
که هر که عشوۀدنیا خرید وای به وی.
حافظ.
- غرور خریدن، فریب خوردن. (یادداشت بخطمؤلف) :
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر.
سعدی.
- ناز خریدن، عشوه خریدن. به همه ناز و آزار کسی راضی شدن.
، فریب خوردن. خریدن در شواهد زیر به ضرورت و زن با ’را’ مشدد آمده است:
بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرش بوم
بخرید تا آن درم نزد شاه
برند و کند مهر اورا نگاه.
فردوسی.
میانش بخنجر کنم بر دو نیم
بخرند چیزی که باید به سیم.
فردوسی.
دلی زین پس بهر نرخی بخرم
دل بد را برون اندازم از بر.
فرخی.
بلکه بخرند کشته را ز کشنده
گه بدرشتی و گه بخوشی و خنده.
منوچهری.
زود بخرند ز حال بگشته
هرگز که خریده بود دختر کشته.
منوچهری.
بگذارش تا بدین همی خرد
دینار مزور و خطاش را.
ناصرخسرو.
گر طعام جسم نادان را همی خری بزر
مر طعام جان دانا را به جان باید خرید.
ناصرخسرو.
مر مرا آنچه نخواهی که مخری مفروش
بر تنم آنچه تنت را نپسندی مپسند.
ناصرخسرو.
عمر پرمایه بخواب و خور بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری بکلنده.
ناصرخسرو.
نخرد بجز عمر خارش بخرما
از این است با عاقلان خار خارش.
ناصرخسرو.
همی نیارد نان و همی نخرد گوشت
زند برویم مشت و زند به پشتم گاز.
قریعالدهر (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی).
بخرم گر فروشد بخت بیدار
بصد ملک ختن یک موی دلدار.
نظامی.
چو وقت آید این را که داری به رنج
بده بازخرم زهی کان گنج.
نظامی.
گر نخرد کسی عبیر مرا
مشک من مایه بس حریر مرا.
نظامی.
نخرند کالا که پنهان بود
که کالای دزدیده ارزان بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
خرخر کردن گربه. آواز دادن گربه. (یادداشت مؤلف) :
مردم سفله بسان گرسنه گربه
گاه بنالد بزار و گاه بخرد
تاش شکم خوار داری و ندهی چیز
از تو چو فرزند مهربانت نبرد
راست که چیزی بدست کرد و قوی گشت
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.
ناصرخسرو.
، خرخر کردن خفته. خرناس کشیدن خفته. (یادداشت بخطمؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خریع
تصویر خریع
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریف
تصویر خریف
پائیز، خزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریص
تصویر خریص
گرسنه، سرمازده، کرانه جوی، آوای دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریق
تصویر خریق
زمین پست علفناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریم
تصویر خریم
بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرید
تصویر جرید
شاخ خرما، تک تنها تنها تنهارو منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریش
تصویر خریش
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرید
تصویر حرید
تنها، دور، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترید تریت طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند تربت تلیت اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدن
تصویر خریدن
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریر
تصویر خریر
آواز کردن بهنگام خواب یا بهنگام جنگی، بانگ کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدن
تصویر خریدن
((خَ دَ))
با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن، بیع، نجات دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریده
تصویر خریده
((خَ دَ))
مروارید ناسفته، دختر نارسیده، زن شرمگین، جمع خرائد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورید
تصویر ورید
سیاهرگ، رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن
متضاد: فروختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد