جدول جو
جدول جو

معنی خریجه - جستجوی لغت در جدول جو

خریجه
(خُ رَ جَ)
نام آبی است از آبهای عمرو بن کلاب بنابر یکی از اقوال ابی زیاد چه او در جای دیگر از کتاب خود می گوید خریجه از مستغلات بنی عجلان است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدیجه
تصویر خدیجه
(دخترانه)
نام همسر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خریطه
تصویر خریطه
کیسۀ از چرمی یا پارچه ای، کیف، نقشۀ جغرافیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریده
تصویر خریده
دوشیزۀ با شرم و حیا
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ بَ)
نام جایگاهی بوده است به بصره که یغماگران خرابش کردند و واقعۀ جمل نیز بدانجا اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت). موضعی بوده است به بصره که آن را بصیره صغری نیز می گویند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
بول خر. (آنندراج). شاش خر
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ زَ)
آبی است بین حمض و عزاه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
بیعشده. مبیوع. (یادداشت بخط مؤلف) : معاذاﷲ که خریدۀ نعمتهایشان باشد کسی. (تاریخ بیهقی).
هر بنده ای که هست به بلغارو هند و روم
آن بنده را بسیم و زر خود خریده گیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دانۀ مروارید ناسفته. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن دوشیزۀ مرد نارسیده، زن شرمگین سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرائد، خرد، خرّد
لغت نامه دهخدا
(خِ خَ / خِ)
خریش است و در اصل خریشه بوده بمعنی مردم ریشخندی و مسخره و بی رتبه که در خانه خود ضبط و نسقی نداشته باشد. (لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
دختر نوجوان خوبروی سپیدپوست پرگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مغاکی که در آب راهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آن که بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال خرما نشانند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، خرمابن رطب چیدنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
زن فاجره، زن که دوتاه شود از نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
نام جد بشیر بن دیسم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ/ جِ)
مرغ سقا بود. (انجمن آرا) :
به موضعی که رسیده است ذکر انصافت
سریجه باز شکار است و گور شیرافکن.
(انجمن آرای ناصری).
رجوع به سریچه و سریخه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
باردانی که از چوب خرما و جز آن سازند جهت بار خربزه و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمانی که از چوب شریج سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از نی سازند. (غیاث اللغات) ، کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشیانۀ کبوتران که از نی سازند. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قطعه ای از پی که پر تیر را بدان محکم بندند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جلد کتاب. ج، شرائج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَلِ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری قروه و سه هزارگزی شمال باختری محبین، تپه ماهور، سردسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و مختصری حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و در تابستان می توان اتومبیل برد. صنایعدستی زنان قالیچه و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَجَ)
دهی است از دهستان کرطا بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در پانزده هزارگزی شمال خاوری رامهرمز کنار راه شوسۀ هفتگل به گنبد لران. این ناحیه کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی و دارای 160 تن سکنۀ فارسی زبان می باشد. آب آن از رود خانه رامهرمز و محصولاتش غلات و برنج است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آنجا شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
کیسه ای از پوست و مانند آن که در آن چیزی کرده دهن آن بند کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرائط. ظبیه. خلیته. کریتا. کیسه. (یادداشت بخط مؤلف) :
مشکی از آب کرده پنهان پر
در خریطه نگاه داشت چو در.
نظامی.
خریطه بر خریطه بسته زنجیر
ز خسرو تا به کیخسرو همی گیر.
نظامی.
نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد مرید برخاست و به بصره رفت نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد چون نظر مرید بر وی افتاد بر خاطر او بگذشت که اگر او را درجۀ ولایت بودی از آتش احتراز نکردی. (تذکرهالاولیاء عطار) ، کیسه و جوال کوچک که در آن مکتوبات گذارند. (از ناظم الاطباء). امیر خواجه بونصر را آواز داد پیش تخت شدو نامه بستد و باز پس آمد و روی... بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند. (تاریخ بیهقی). رسول بر خاست و نامه در خریطۀ دیبای سیاه پیش تخت برد و بدست امیر داد و باز گشت. (تاریخ بیهقی). و نماز دیگر آن روزصلتی از آن وی رسول دار برد... و پنجاه پارچۀ جامۀنابریده مرتفع و از عود و مشک و کافور چند خریطه دستوری داد تا برود. (تاریخ بیهقی). سوری با فطانت طبعو دلیری او بر ظلم گوید ای دواتی خریطۀ کاغذ حاضر کن... (تاریخ بیهق).
هر ورق کاوفتاد در دستم
همه را در خریطه ای بستم.
نظامی.
به کدام روسپیدی طمع بهشت بندی
تو که در خریطه چندین ورق سیاه داری.
سعدی.
، بغچه. (ناظم الاطباء) :
زآن دم که در خریطۀ اطلس عبیر شد
خوشبوی گشت رخت و ببر دلپذیر شد.
نظام قاری.
، نقشه. (یادداشت بخط مؤلف). نقشۀ جغرافیا، مکتوب، کیسۀ مصحف، کیف، کیف نوشتجات، جلد، تخمدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَلْ لُ)
بسیار گرفتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خوش عیش گردانیدن. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 25هزارگزی باختری اهواز کنار رود کرخه کور، 5هزارگزی شمال راه اهواز به هویزه. دشت و گرمسیر است و 60 تن سکنۀ شیعه دارد. زبانشان فارسی و عربی است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
الکبری مشهور به ام المؤمنین، اول زن پیغمبر اسلام است که دختر خویلدبن اسد بن عبدالعزی بن قصی از اشراف قریش بود. مادر مشارالیها فاطمه بنت زائده الاصم از اولاد عامر بن لؤی است. بزمان جاهلیت خدیجه را طاهره می گفتند و حضرت رسالت لقب ’کبری ̍’ به او داد. قبل از بعثت این زن به ازدواج پیغمبر اسلام درآمد و حضرت صدیقۀ طاهره فاطمۀ زهرا و قاسم و طیب و طاهر از بطن اوست. خدیجه کبری ̍ پیش از همه زنان قبول اسلام و ایمان نمود و مدت 24 سال و اندی دورۀ زندگی او با پیغمبر بود و بعد از آن بسرای دیگر شتافت. از وسائل ظاهری که موجب پیشرفت کار نبوت شد، ثروت خدیجه را ذکر کرده اند. عایشه روایت می کند که پیغمبر همواره خدیجه را وصف و ثنا می کرد تا روزی غیرت بر من عارض شد و رشک بردم و گفتم: خدیجه بیش از پیرزنی نبوده است، خداوند عالمیان مر ترا بهتر ازآن عنایت کرده. پیغمبر اسلام دلتنگ شد و گفت: نه، والله ببهتر از خدیجه تاکنون نایل نشده ام. در وقتی که تمام مردم کافر بودند، او مرا تصدیق می کرد. در اوانی که هیچکس بمعاونت من نمیپرداخت او به ثروت خود با من مؤاسات کرد و خداوند از بطن او چند فرزند بمن عطا فرمود. عایشه گفت: چون این کلمات را از حضرت پیغمبر استماع کرد بر خود مخمر کردم که من بعد از خدیجه بد نگویم. خدیجه سه سال قبل از هجرت در سن شصت وپنج سالگی در مکۀ معظمه بدار بقا شتافت. بنابراین تاریخ مزاوجت او با حضرت رسول، بیست وهفت سال و چند ماه قبل از هجرت اتفاق افتاده است. خدیجه الکبری، زنی عاقل و باثروت بود و پیغمبر اسلام در حق او گفته است: خدیجه خیرنساء عالمها. (از خیرات حسان ج 1 ص 111) :
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
نامی است از نامهای زنان. (از ناظم الاطباء). در عرف خدیج هم گویند
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
مؤنث خدیج است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ / رُو شَ کُ)
اریج. دمیدن بوی خوش، آواز فیرنده وقت قمار و غلبه
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ)
ماشوره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
خانه کوچک (مطلقا)، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز: (همه عالم چو باغ و بستانست این کریچت بتر ز زندانست) (سنائی)، تالاری که بر بالای خرمن غله نا کوفته سازند تا باران آنرا ضایع نسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریضه
تصویر خریضه
دختر خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
هنبان انبان بیله پیله توبره بیرو کیسه چرمین یا پوستین، صندوقی که از پوست و غیر آن سازند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط (خرایط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدیجه
تصویر خدیجه
از نام های تازی نخستین همسر پیامبر اسلام ص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریجه
تصویر کریجه
((کَ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریز، کریج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریده
تصویر خریده
((خَ دَ))
مروارید ناسفته، دختر نارسیده، زن شرمگین، جمع خرائد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریطه
تصویر خریطه
((خَ طِ))
کیسه ای که از چرم یا پوست درست کنند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط
فرهنگ فارسی معین