جدول جو
جدول جو

معنی کریجه

کریجه((کَ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریز، کریج
تصویری از کریجه
تصویر کریجه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کریجه

کریجه

کریجه
خانه کوچک (مطلقا)، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز: (همه عالم چو باغ و بستانست این کریچت بتر ز زندانست) (سنائی)، تالاری که بر بالای خرمن غله نا کوفته سازند تا باران آنرا ضایع نسازد
فرهنگ لغت هوشیار

کلیجه

کلیجه
جامه ای که بین رویه و آستر آن پنبه دوخته باشند
نوعی نیم تنۀ بلند که دامن آن تا روی ران می رسد
کلوچه، قرص نان، گردۀ نان، کُلیچِه
کلیجه
فرهنگ فارسی عمید

کریمه

کریمه
گرانبها، برای مِثال احجار کریمه، شریف، بزرگوار (زن)، هر یک از آیه های قرآن
کریمه
فرهنگ فارسی عمید

کریچه

کریچه
کُریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کُرچه، گُریچ، کومه، کازه، برای مِثال داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ / چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ (مرزبان نامه - ۱۳۰)
کریچه
فرهنگ فارسی عمید

کبیجه

کبیجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
کبیجه
فرهنگ لغت هوشیار