مستفسر. (از آنندراج). آنکه از مطلبی کسب و استفسار خبر کند: سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان. حافظ. ، جاسوس. (از آنندراج) : منذر نعمان پسر خویش را با ده هزار سوار عرب بفرستاد و بفرمود که بمداین رو تا آن شهر که کسری ملک عجم آنجاست فرود آی و خبرگیران بفرست اگر پیش تو نیایند تو پیش مرو و اگر بیرون آیند و جنگ کنند با ایشان جنگ کن. (ترجمه طبری بلعمی). - به خبرگیری رفتن، جاسوسی کردن: و جاسوسان به خبرگیر رفته بودند و باز آمدند. (جهانگشای جوینی)
مستفسر. (از آنندراج). آنکه از مطلبی کسب و استفسار خبر کند: سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان. حافظ. ، جاسوس. (از آنندراج) : منذر نعمان پسر خویش را با ده هزار سوار عرب بفرستاد و بفرمود که بمداین رو تا آن شهر که کسری ملک عجم آنجاست فرود آی و خبرگیران بفرست اگر پیش تو نیایند تو پیش مرو و اگر بیرون آیند و جنگ کنند با ایشان جنگ کن. (ترجمه طبری بلعمی). - به خبرگیری رفتن، جاسوسی کردن: و جاسوسان به خبرگیر رفته بودند و باز آمدند. (جهانگشای جوینی)