مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللَّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
ریزۀ هر چیز، مقدار کم و اندک از چیزی، کوچک، پول خرد، سکه، شرارۀ آتش، نکته، کنایه از نکته، کنایه از عیب، خطا خرده گرفتن: کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
ریزۀ هر چیز، مقدار کم و اندک از چیزی، کوچک، پول خُرد، سکه، شرارۀ آتش، نکته، کنایه از نکته، کنایه از عیب، خطا خرده گرفتن: کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مِثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خِرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مِثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خِرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه افکندن خِرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه انداختن خِرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، نرگ، جرگ، محفل، نرگه عده ای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند برای مثال چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجنون کی بود داخل شدن در جرگ من (مسیح کاشی - لغتنامه - جرگه)
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، نَرگ، جَرگ، مَحفِل، نَرگِه عده ای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند برای مِثال چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجنون کی بُوَد داخل شدن در جرگ من (مسیح کاشی - لغتنامه - جرگه)
منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی ’خرگه’ و ’خرگاه’ رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود، پردگی. (یادداشت مؤلف) : نگار خرگهی بت روی چینی سهی سرو چمن بانوی چینی. نظامی. چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را. نظامی. سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزون طبع و دلخواه. نظامی. پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد با آن بت خرگهی خبر داد. نظامی. چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ
منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی ’خرگه’ و ’خرگاه’ رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود، پردگی. (یادداشت مؤلف) : نگار خرگهی بت روی چینی سهی سرو چمن بانوی چینی. نظامی. چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را. نظامی. سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزون طبع و دلخواه. نظامی. پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد با آن بت خرگهی خبر داد. نظامی. چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء