خرس کوچک، بچه خرس، نوعی قالی با پرزهای بلند، نوعی بازی که خطی دایره وار بر زمین می کشند و یکی در میان آن دایره می ایستد و بازی کنان دیگر پیش می روند و او را می زنند و او با پای خود به آن ها می زند و پایش به هر کس بخورد او را به جای خود در میان خط می کشد، برای مثال استاد معلم چو بود بی آزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی - ۱۵۶)
خرس کوچک، بچه خرس، نوعی قالی با پرزهای بلند، نوعی بازی که خطی دایره وار بر زمین می کشند و یکی در میان آن دایره می ایستد و بازی کنان دیگر پیش می روند و او را می زنند و او با پای خود به آن ها می زند و پایش به هر کس بخورد او را به جای خود در میان خط می کشد، برای مِثال استاد معلم چو بُوَد بی آزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی - ۱۵۶)
جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، خره، خروه، دیک، ابوالیقظان خروس کولی: در علم زیست شناسی پرنده ای وحشی شبیه خروس و بزرگ تر از کبوتر با پاهای دراز، بال های بزرگ، دم پهن، چشم های درشت و کاکلی از پر که بیشتر در کنار آب ها و سبزه زارها به سر می برد
جنس نر از مرغ خانگی، خُروچ، خُرُه، خُروه، دیک، اَبوالیَقظان خروس کولی: در علم زیست شناسی پرنده ای وحشی شبیه خروس و بزرگ تر از کبوتر با پاهای دراز، بال های بزرگ، دم پهن، چشم های درشت و کاکلی از پر که بیشتر در کنار آب ها و سبزه زارها به سر می برد
پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، لاشخور، مردارخوٰار، نسر، ورکاک، دژکاک، کلمرغ، شیرگنجشک، دال، دالمن در علم نجوم نام دو ستارۀ نسر طایر و نسر واقع، برای مثال پرواز همای بختت الاّ / بر کرکس آسمان مبینام (خاقانی - ۵۱۴)
پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، لاشخُور، مُردارخوٰار، نَسر، وَرکاک، دَژکاک، کَلمُرغ، شیرگُنجِشک، دال، دالمَن در علم نجوم نام دو ستارۀ نسر طایر و نسر واقع، برای مِثال پرواز همای بختت الاّ / بر کرکس آسمان مبینام (خاقانی - ۵۱۴)
آسیای بزرگی را گویند که آنرا با چارپاگردانند نه با آب. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آسیای بزرگ که به خر وستورش گردانند. (از شرفنامۀ منیری). آسیای بزرگ و اس که با خر گردانند. (از آنندراج). نوعی از آسیا که خر یا گاو می گرداند و جواز روغنگران که بدان از کنجد و غیره روغن گیرند. (از غیاث اللغات). خانه ای که در او بچهارپایان چیزی بسنگ آس کنند و آن سنگ را گروهی سنگ خراس گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : خراس و آخر و خنبه ببردند نبود از چنگشان بس چیز پنهان. کسائی مروزی. وانگهی پیداست چون زو فایده جمله تراست کاین خراس از بهر تو گردد چنین بی حد و مر. ناصرخسرو. نگه کنید که در دست این و آن چو خراس بچند گونه بدیدید بر خراسان را. ناصرخسرو. به خراسی کشید هر یک شان که سزاوارتر ز خر بخراس. ناصرخسرو. خویشتن بینی از نهاد و قیاس گرد خود گشته همچو گاو خراس. سنائی. اعتماد تو در همه احوال بر خدا به که بر خراس و جوال. سنائی. آنکه از ملکش خراسی دیده باشی پیش نه گر روی بر بام این سقف بدین پهناوری. انوری. ماییم در این گنبد دیرینه اساس جویندۀ رخنه ای چو مور اندر طاس آگاه نه از منزل امید و هراس سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس. انوری. ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند. خاقانی. فرضۀ عسقلان و نیل از شط مفلحان دگر هست خراسی پارگین از سمت مزوری. خاقانی. آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند نگذاردم که چشم بروغن درآورم. خاقانی. کعبه روغنخانه دان و روز و شب گاو خراس گاو پیسه گردروغنخانه گردان آمده. خاقانی. فوجی مردم که با او مانده بودند چون گاو خراس گرد خویش می آمد و سرگردان... تردد می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو گاوی در خراس افکنده پویان همه ره دانه ریز و دانه جویان. نظامی. هفت سالم درین خراس افکند در دو پایم کلید و داس افکند. نظامی. بکوفه درآمد خراسی دید که اشتر را بسته بود، گفت: این اشتر را روزی چند کرا دهید گفتند: دو درم. شیخ گفت: اشتر را بگشایید و مرا دربندید و تا نماز شام یکی درم دهید اشتر را بگشادند و شیخ را در خراس بستند. (تذکره الاولیاء عطار). خراسی دید روزی دیر خسته که می گردند و اشتر چشم بسته. عطار (اسرارنامه). مانم به چشم بسته به گاوخراس لیک هستم ز آب دیده چو خر مانده در خلاب. کمال الدین اسماعیل. آفتاب و ماه دو گاو خراس گرد می گردند و میدارند پاس. مولوی. آن خراسی می دود قصدش خلاص تا بیابد ازخشب یکدم مناص. مولوی (مثنوی). پیش شهر عقل کلی این حواس چون خران چشم بسته در خراس. مولوی (مثنوی). چرخ است خراس آسیارو چه کهنه چه نو در آسیا جو. دهلوی. ، آسمان. نه فلک: ای خداوند این کبودخراس بر تو از بنده صدهزارسپاس. ناصرخسرو. بخواه جام که سر چرب کردخصم ترا بشیشۀتهی این آبگینه رنگ خراس. سیدحسن غزنوی. ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفت که هست حاصل این هشت، هشت باغ بقا. خاقانی. چه باید درین هفت چشمه خراس ز بهر جوی چند بردن سپاس. نظامی. - خراس خراب، کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) : یک خروش خروس صبح کرم زین خراس خراب نشنیدم. خاقانی. بمقطع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب. خاقانی. - خراس خسیسان، کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) : مرادبخشا در تو گریزم از اخلاص کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا. خاقانی
آسیای بزرگی را گویند که آنرا با چارپاگردانند نه با آب. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آسیای بزرگ که به خر وستورش گردانند. (از شرفنامۀ منیری). آسیای بزرگ و اس که با خر گردانند. (از آنندراج). نوعی از آسیا که خر یا گاو می گرداند و جواز روغنگران که بدان از کنجد و غیره روغن گیرند. (از غیاث اللغات). خانه ای که در او بچهارپایان چیزی بسنگ آس کنند و آن سنگ را گروهی سنگ خراس گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : خراس و آخر و خنبه ببردند نبود از چنگشان بس چیز پنهان. کسائی مروزی. وانگهی پیداست چون زو فایده جمله تراست کاین خراس از بهر تو گردد چنین بی حد و مر. ناصرخسرو. نگه کنید که در دست این و آن چو خراس بچند گونه بدیدید بر خراسان را. ناصرخسرو. به خراسی کشید هر یک شان که سزاوارتر ز خر بخراس. ناصرخسرو. خویشتن بینی از نهاد و قیاس گرد خود گشته همچو گاو خراس. سنائی. اعتماد تو در همه احوال بر خدا به که بر خراس و جوال. سنائی. آنکه از ملکش خراسی دیده باشی پیش نه گر روی بر بام این سقف بدین پهناوری. انوری. ماییم در این گنبد دیرینه اساس جویندۀ رخنه ای چو مور اندر طاس آگاه نه از منزل امید و هراس سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس. انوری. ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند. خاقانی. فرضۀ عسقلان و نیل از شط مفلحان دگر هست خراسی پارگین از سمت مزوری. خاقانی. آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند نگذاردم که چشم بروغن درآورم. خاقانی. کعبه روغنخانه دان و روز و شب گاو خراس گاو پیسه گردروغنخانه گردان آمده. خاقانی. فوجی مردم که با او مانده بودند چون گاو خراس گرد خویش می آمد و سرگردان... تردد می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو گاوی در خراس افکنده پویان همه ره دانه ریز و دانه جویان. نظامی. هفت سالم درین خراس افکند در دو پایم کلید و داس افکند. نظامی. بکوفه درآمد خراسی دید که اشتر را بسته بود، گفت: این اشتر را روزی چند کرا دهید گفتند: دو درم. شیخ گفت: اشتر را بگشایید و مرا دربندید و تا نماز شام یکی درم دهید اشتر را بگشادند و شیخ را در خراس بستند. (تذکره الاولیاء عطار). خراسی دید روزی دیر خسته که می گردند و اشتر چشم بسته. عطار (اسرارنامه). مانم به چشم بسته به گاوخراس لیک هستم ز آب دیده چو خر مانده در خلاب. کمال الدین اسماعیل. آفتاب و ماه دو گاو خراس گرد می گردند و میدارند پاس. مولوی. آن خراسی می دود قصدش خلاص تا بیابد ازخشب یکدم مناص. مولوی (مثنوی). پیش شهر عقل کلی این حواس چون خران چشم بسته در خراس. مولوی (مثنوی). چرخ است خراس آسیارو چه کهنه چه نو در آسیا جو. دهلوی. ، آسمان. نه فلک: ای خداوند این کبودخراس بر تو از بنده صدهزارسپاس. ناصرخسرو. بخواه جام که سر چرب کردخصم ترا بشیشۀتهی این آبگینه رنگ خراس. سیدحسن غزنوی. ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفت که هست حاصل این هشت، هشت باغ بقا. خاقانی. چه باید درین هفت چشمه خراس ز بهر جوی چند بردن سپاس. نظامی. - خراس خراب، کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) : یک خروش خروس صبح کرم زین خراس خراب نشنیدم. خاقانی. بمقطع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب. خاقانی. - خراس خسیسان، کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) : مرادبخشا در تو گریزم از اخلاص کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا. خاقانی
تصغیر خرس. (برهان قاطع). خرس کوچک. (ناظم الاطباء) ، فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : ای جل خرسک تکلتو را مکن غیب و در بر سر تو هم در توبره. نظام قاری. ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی خدمات جل خرسک برسان ایشان را. نظام قاری. تاک را از برگها در زیر خویش پوست تخت پاره پاره و سرو را از بارها... جل خرسک تکه تکه. (طغرا، از آنندراج). ، نوعی از بازی هست و آنچنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدرون خط بجای خود آورد، و این بازی را عربان حجوره گویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرای ناصری) (ازآنندراج) ، مهره ای بود که کودکان ازبهرچشم بد بندند و خرزیان فروشند دو سه رنگ بود. (یادداشت بخط مؤلف)
تصغیر خرس. (برهان قاطع). خرس کوچک. (ناظم الاطباء) ، فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : ای جل خرسک تکلتو را مکن غیب و در بر سر تو هم در توبره. نظام قاری. ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی خدمات جل خرسک برسان ایشان را. نظام قاری. تاک را از برگها در زیر خویش پوست تخت پاره پاره و سرو را از بارها... جل خرسک تکه تکه. (طغرا، از آنندراج). ، نوعی از بازی هست و آنچنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدرون خط بجای خود آورد، و این بازی را عربان حجوره گویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرای ناصری) (ازآنندراج) ، مهره ای بود که کودکان ازبهرچشم بد بندند و خرزیان فروشند دو سه رنگ بود. (یادداشت بخط مؤلف)
ده کوچکی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، این ده در نودهزارگزی شمال ضیأآباد و 18هزارگزی راه عمومی واقع است، به آنجا 55 تن سکنه از طایفۀ غیاثوند زندگی می کنند که در زمستان به ارس آباد می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، این ده در نودهزارگزی شمال ضیأآباد و 18هزارگزی راه عمومی واقع است، به آنجا 55 تن سکنه از طایفۀ غیاثوند زندگی می کنند که در زمستان به ارس آباد می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام یکی از امرای روم که بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ غازانی در بیست وچهارم رمضان سال 698 هجری قمری بامر غازان خان بقتل رسیده است. رجوع به تاریخ غازانی ص 123 شود
نام یکی از امرای روم که بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ غازانی در بیست وچهارم رمضان سال 698 هجری قمری بامر غازان خان بقتل رسیده است. رجوع به تاریخ غازانی ص 123 شود
در ترک، قومی است. (آنندراج) (غیاث). مردم چرکسی. (ناظم الاطباء). مردمی از اهل چرکس. مردمی از سرزمینی بهمین نام که ممالیک مصر نیز به آنان منسوبند. صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از اقوام بلاد قفقاز است که در دامنۀ شمالی قسمت غربی سلسله جبال قفقاز و در وادیهای بایری که منتهی به رودخانه های ’ترک’ و ’قوبان’ است سکونت دارند. اصل و نسب این قوم مانند سایر اقوام قفقاز مجهول است و مشابهت و قرابت زبان ایشان با هیچیک از زبانهای معروف تحقیق نشده و بنا به ادعای خود ایشان تلفظ زبانشان بعربی نزدیک است ولی این ادعا سست و بی اساس میباشد. مشابهتی که از نظر اخلاق و آداب با مردم آلبانی دارند تصادفی است و دلیل بر قربت جنسی نیست. آنچه به تحقیق پیوسته اینست که چرکسها از زمانهای بسیار قدیم منفرداً در دامنۀ سلسلۀ جبال قفقاز ساکن بوده اند و با اقوام موجود امروزی هیچ قرابت جنسی ندارند، معهذا ایشان از بقایای اقوام وحشی که در اروپا زندگی میکرده اند و یا از اقوام مغول نبوده اند و از نژاد بسیار مکمل قفقاز و قومی نجیب با قیافۀ زیبا میباشند. چرکسها هرگز بتشکیل دولتی نائل نشده و از دولتهای بزرگ نیز کاملاً تبعیت نکرده و همواره کمابیش استقلالی داشته اند. قبل از آنکه مغلوب روسیه شوند در حدود یک ملیون تن بوده اند و پس از آن عده ای به ممالک عثمانی هجرت کرده اند و ساکنان چرکسستان بسیار تقلیل یافته است. اگر چه قوانین نوشته شده و مدون نداشته اند ولی یک رشته عادات مخصوص داشته اند و اصول اداره و حکومتهای ایشان بطرز قدیمی بوده است. چرکسها به پنج طبقه تقسیم میشوند: طبقۀ اول ’پشه’ یا ’پشی’ که اشراف بودند، طبقۀ دوم ’وورق’ که اکثر در خدمت دستۀ اول بودند و خود نیز اعیان محسوب میشدند و درباره سایر مردم صاحب حکم و نفوذ بودند. طبقۀ سوم ’آذادلی ها’ که خود یا اجدادشان سابقاً برده بودند و بعد آزاد گردیدند و بعضی از ایشان ثروت بسیاری نیز بدست آوردند. طبقۀ چهارم برزگران. طبقۀ پنجم بردگان و کنیزانی بودند که آنانرا در اثنای جنگ از دشمنان به اسارت میبردند. دختران چرکسها قبل از تأهل آزادند. و از جملۀ وظایف ایشان پذیرایی از مسافران است شوهران خود راخود انتخاب میکنند و پس از تأهل حجاب میگیرند. چرکسها بسیار مهمان نواز و شجاعند و بحفظ ناموس و حیثیت بسیار اهمیت میدهند. از قوم چرکس کسانی از طرف خلفای عباسی و پادشاهان سلجوقی و دیگران بمقامات عالی نائل شده خدمات بزرگی هم بعالم اسلام کرده اند. بعضی از ممالیک چراکسه پس از ملوک ایوبی و بنی قلاوون مدت بسیاری در مصر حکومت کرده اند و از ایشان رجالی نیز در حکومت عثمانی به ابراز خدمات بزرگ نایل آمده اند اروپائیان و مخصوصاً انگلیسی ها درباره زبان چراکسه تحقیقات عمیقی کرده و یک رشته کتابها در این باب نوشته و صرف و لغات این زبان بخط لاتینی انتشار داده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به چرکسی و چراکسه شود طایفه ای از طوایف فارس. مؤلف فارسنامه نویسد: ’اصل آنها از اهل چرکس روم است، در زمان سلاطین صفویه بفارس آمده در دهات بلوک دز کرد منزل نموده معیشت آنها از زراعت است’. (فارسنامۀ ناصری ص 331)
در ترک، قومی است. (آنندراج) (غیاث). مردم چرکسی. (ناظم الاطباء). مردمی از اهل چرکس. مردمی از سرزمینی بهمین نام که ممالیک مصر نیز به آنان منسوبند. صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از اقوام بلاد قفقاز است که در دامنۀ شمالی قسمت غربی سلسله جبال قفقاز و در وادیهای بایری که منتهی به رودخانه های ’ترک’ و ’قوبان’ است سکونت دارند. اصل و نسب این قوم مانند سایر اقوام قفقاز مجهول است و مشابهت و قرابت زبان ایشان با هیچیک از زبانهای معروف تحقیق نشده و بنا به ادعای خود ایشان تلفظ زبانشان بعربی نزدیک است ولی این ادعا سست و بی اساس میباشد. مشابهتی که از نظر اخلاق و آداب با مردم آلبانی دارند تصادفی است و دلیل بر قربت جنسی نیست. آنچه به تحقیق پیوسته اینست که چرکسها از زمانهای بسیار قدیم منفرداً در دامنۀ سلسلۀ جبال قفقاز ساکن بوده اند و با اقوام موجود امروزی هیچ قرابت جنسی ندارند، معهذا ایشان از بقایای اقوام وحشی که در اروپا زندگی میکرده اند و یا از اقوام مغول نبوده اند و از نژاد بسیار مکمل قفقاز و قومی نجیب با قیافۀ زیبا میباشند. چرکسها هرگز بتشکیل دولتی نائل نشده و از دولتهای بزرگ نیز کاملاً تبعیت نکرده و همواره کمابیش استقلالی داشته اند. قبل از آنکه مغلوب روسیه شوند در حدود یک ملیون تن بوده اند و پس از آن عده ای به ممالک عثمانی هجرت کرده اند و ساکنان چرکسستان بسیار تقلیل یافته است. اگر چه قوانین نوشته شده و مدون نداشته اند ولی یک رشته عادات مخصوص داشته اند و اصول اداره و حکومتهای ایشان بطرز قدیمی بوده است. چرکسها به پنج طبقه تقسیم میشوند: طبقۀ اول ’پشه’ یا ’پشی’ که اشراف بودند، طبقۀ دوم ’وورق’ که اکثر در خدمت دستۀ اول بودند و خود نیز اعیان محسوب میشدند و درباره سایر مردم صاحب حکم و نفوذ بودند. طبقۀ سوم ’آذادلی ها’ که خود یا اجدادشان سابقاً برده بودند و بعد آزاد گردیدند و بعضی از ایشان ثروت بسیاری نیز بدست آوردند. طبقۀ چهارم برزگران. طبقۀ پنجم بردگان و کنیزانی بودند که آنانرا در اثنای جنگ از دشمنان به اسارت میبردند. دختران چرکسها قبل از تأهل آزادند. و از جملۀ وظایف ایشان پذیرایی از مسافران است شوهران خود راخود انتخاب میکنند و پس از تأهل حجاب میگیرند. چرکسها بسیار مهمان نواز و شجاعند و بحفظ ناموس و حیثیت بسیار اهمیت میدهند. از قوم چرکس کسانی از طرف خلفای عباسی و پادشاهان سلجوقی و دیگران بمقامات عالی نائل شده خدمات بزرگی هم بعالم اسلام کرده اند. بعضی از ممالیک چراکسه پس از ملوک ایوبی و بنی قلاوون مدت بسیاری در مصر حکومت کرده اند و از ایشان رجالی نیز در حکومت عثمانی به ابراز خدمات بزرگ نایل آمده اند اروپائیان و مخصوصاً انگلیسی ها درباره زبان چراکسه تحقیقات عمیقی کرده و یک رشته کتابها در این باب نوشته و صرف و لغات این زبان بخط لاتینی انتشار داده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به چرکسی و چراکسه شود طایفه ای از طوایف فارس. مؤلف فارسنامه نویسد: ’اصل آنها از اهل چرکس روم است، در زمان سلاطین صفویه بفارس آمده در دهات بلوک دز کرد منزل نموده معیشت آنها از زراعت است’. (فارسنامۀ ناصری ص 331)
مملکتی که واقعست در جزء غربی قفقاز و در شمال و در جنوب سلسۀ کوه قفقاز و اکنون متعلق به دولت روس میباشد. (ناظم الاطباء). ولایتی در شمال ایران که حمداﷲ مستوفی در کتاب خود آنرا ’چرکز’ هم نام برده است. مسکن چرکسی ها. چرکستان:... اولاد جغتای را با سپاهی کشورگشای باستخلاص بلاد اروس و چرکس و بلغار و کاشغر فرستاد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 50). کیوک خان...بحدود بلاد اروس و چرکس و بلغار توجه نموده بود. (جبیب السیر چ خیام ج 3 ص 54). رجوع به چرکسستان شود
مملکتی که واقعست در جزء غربی قفقاز و در شمال و در جنوب سلسۀ کوه قفقاز و اکنون متعلق به دولت روس میباشد. (ناظم الاطباء). ولایتی در شمال ایران که حمداﷲ مستوفی در کتاب خود آنرا ’چرکز’ هم نام برده است. مسکن چرکسی ها. چرکستان:... اولاد جغتای را با سپاهی کشورگشای باستخلاص بلاد اروس و چرکس و بلغار و کاشغر فرستاد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 50). کیوک خان...بحدود بلاد اروس و چرکس و بلغار توجه نموده بود. (جبیب السیر چ خیام ج 3 ص 54). رجوع به چرکسستان شود
ارز. اریس. فوقا، زیج ارکند، زیجی هندی است و آنرا سابق بر ابوریحان ترجمه کرده اند و چون نامفهوم بوده و الفاظ هندی را عیناً نقل کرده بودند، بیرونی بار دیگر آنرا ترجمه و تهذیب کرده است
ارز. اریس. فوقا، زیج ارکند، زیجی هندی است و آنرا سابق بر ابوریحان ترجمه کرده اند و چون نامفهوم بوده و الفاظ هندی را عیناً نقل کرده بودند، بیرونی بار دیگر آنرا ترجمه و تهذیب کرده است
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
همه کس هرفرد همه کسان: (زهرمز هرکس که دانابدند بهرکارنیکوتوانابدند) (شا. بخ. 1446: 6)، هیچ کس (درمورجمله منفی) : (ذوق مواصلت شربتی گوارنده است که هرکس ازآن نشکیبد)، هرشخص عادی ومعمولی: (هرکس ازعهده این کار برنمی آید) توضیح گاه ضمیر و فعل آنرامفردآورندوگاه جمع
همه کس هرفرد همه کسان: (زهرمز هرکس که دانابدند بهرکارنیکوتوانابدند) (شا. بخ. 1446: 6)، هیچ کس (درمورجمله منفی) : (ذوق مواصلت شربتی گوارنده است که هرکس ازآن نشکیبد)، هرشخص عادی ومعمولی: (هرکس ازعهده این کار برنمی آید) توضیح گاه ضمیر و فعل آنرامفردآورندوگاه جمع
پرنده ایست قوی هیکل و بد ریخت و گوشتخوار از راسته شکار یان روزانه که دارا منقار قوی بر گشته و گردن و سر لخت و بالها وسیع و بزرگ میباشد و در نواحی کوهستانی زندگی مینماید و بیشتر از لاشه تغذیه میکند. این پرنده در اروپا مرکز و جنوبی و شمال افریقا و آسیا مرکز و غربی و جنوبی پراکنده است. در موقع پرواز گسترش بالها وی بالغ بر سه متر میشود. پنجه های کرکس بر خلاف منقار پر قدرتش نسبه ضعیف است بطور یکه بوسیله پنجه هایش قادر نیست جز طعمه های بسیار کوچک را نگهدار کند و بهمین جهت است که بیشتر از لاشه و مردار حیوانات دیگر تغذیه می نماید پرواز وی نسبه آهسته ولی دارا اوج است و در مدت طولانی صورت میگیرد. قدرت دید این پرنده بسیار زیاد است بطور یکه از فواصل دور طعمه های کوچک را بخوبی می بیند و کوچکتر ین حرکت از نظر ش مخفی نمی ماند لاشخور مردار خود مرغ مردار خوار رخمه نسر، تیر سهم. یا کرکس ترکش. تیری که در ترکش گذاردند. یا کرکس فلک. یا کرکسان فلک. یا کرکس گردون. یا کرکسان گردون
پرنده ایست قوی هیکل و بد ریخت و گوشتخوار از راسته شکار یان روزانه که دارا منقار قوی بر گشته و گردن و سر لخت و بالها وسیع و بزرگ میباشد و در نواحی کوهستانی زندگی مینماید و بیشتر از لاشه تغذیه میکند. این پرنده در اروپا مرکز و جنوبی و شمال افریقا و آسیا مرکز و غربی و جنوبی پراکنده است. در موقع پرواز گسترش بالها وی بالغ بر سه متر میشود. پنجه های کرکس بر خلاف منقار پر قدرتش نسبه ضعیف است بطور یکه بوسیله پنجه هایش قادر نیست جز طعمه های بسیار کوچک را نگهدار کند و بهمین جهت است که بیشتر از لاشه و مردار حیوانات دیگر تغذیه می نماید پرواز وی نسبه آهسته ولی دارا اوج است و در مدت طولانی صورت میگیرد. قدرت دید این پرنده بسیار زیاد است بطور یکه از فواصل دور طعمه های کوچک را بخوبی می بیند و کوچکتر ین حرکت از نظر ش مخفی نمی ماند لاشخور مردار خود مرغ مردار خوار رخمه نسر، تیر سهم. یا کرکس ترکش. تیری که در ترکش گذاردند. یا کرکس فلک. یا کرکسان فلک. یا کرکس گردون. یا کرکسان گردون
خرس کوچک خرس کوچک بچه خرس، نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه
خرس کوچک خرس کوچک بچه خرس، نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خروچ، خرو خروس بی محل: کنایه از کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد خروس جنگی: خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند، آدم شرور و دعواطلب، خروچ
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خروچ، خرو خروس بی محل: کنایه از کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد خروس جنگی: خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند، آدم شرور و دعواطلب، خروچ