جدول جو
جدول جو

معنی خرک - جستجوی لغت در جدول جو

خرک
خر کوچک
در ژیمناستیک وسیله ای به شکل چهارپایه ای چوبی
چهارپایۀ بزرگی که تختۀ درازی بر روی آن نصب شده و کارگران ساختمانی هنگام کار کردن بالای آن می ایستند
در نجاری سه پایه ای که چوب را برای بریدن بر روی آن قرار می دهند
در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
تصویری از خرک
تصویر خرک
فرهنگ فارسی عمید
خرک
(تَ ظَنْ نُ)
الحاح کردن. ستیزگی نمودن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خرک
(خِ رَ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 60هزارگزی شمال باختری شیراز و 13هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون. این دهکده در کوهستان قرار دارد و آب آن از رود خانه خطیری و محصولات آن غلات، لبنیات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
خرک
(خَ رَ)
نام دهی بوده از بلوک و اعمال سیاخ شیراز و بحدود هشت فرسنگی آنجا. (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خرک
تخمه که در گلو آید جخج
تصویری از خرک
تصویر خرک
فرهنگ لغت هوشیار
خرک
((خَ رَ))
خر کوچک، چهارپایه ای چوبین که در ورزش آن را به کار برند، آلتی کوچک، استخوانی یا چوبی، که روی کاسه تار نصب کنند و سیم های تار را روی آن عبور دهند
تصویری از خرک
تصویر خرک
فرهنگ فارسی معین
خرک
تخمه که در گلو آید، جخج
تصویری از خرک
تصویر خرک
فرهنگ فارسی معین
خرک
جک
تصویری از خرک
تصویر خرک
فرهنگ واژه فارسی سره
خرک
خرک چوبی است به شکل چهار پایه که از پهلو ذوزنقه می نماید. اگر خرک نجاری در خواب ببینید تکیه گاه است و کسی است که شما می توانید بر او متکی و امیدوار باشید و در سختی ها مشکلات یاری و یاوری از شما دریغ نمی کند و دستتان را می گیرد اما اگر خرک ورزشی در خواب دیدید نشانی از مانع است. اگر از خرک بپرید از مانع می گذرید ولی اگر پای خرک ایستاده بودید مانع همچنان باقی می ماند. شکستن خرک چیرگی و پیروزی بر مشکل نیست بل که تبدیل مشکل است به مشکلات کوچکتر و متعدد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خرک
خرک عبارت است از: دو تخته به عرض چهل سانتی متر و به طول پالان.، نوعی الاکلنگ، محفظه و دانه ی میوه، مورد تمسخر قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخرک
تصویر آخرک
ترقوه، هر یک از دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ که از یک طرف به استخوان شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه متصل است، چنبر، آخرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکوف
تصویر خرکوف
نوعی جغد بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکار
تصویر خرکار
پر کار و قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکمان
تصویر خرکمان
کمان بزرگ، تله ای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
کسی که خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخرک
تصویر بخرک
ارژن، درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک می روید، بادام کوهی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کُ)
ابله. احمق. بی عقل. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) :
چلپی آن ز خرکسان ممتاز
دست پروردۀ غیاث دراز.
شفائی (از آنندراج).
، کاهل. سست و پرگو. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
بادام کوهی کوچک که در جنگل جنوب ایران بسیار است، آنرا چیده تلخیش را زایل نموده، خورند. لفظ مذکور در تکلم شیراز داخل است. (فرهنگ نظام). بادام کوهی که از چوب آن عصا سازند. (ناظم الاطباء). نام میوه ای است که آنرا بادام کوهی میگویند و چوب آنرا بجهت میمنت عصا کنند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری). به شیرازی بادام کوهی را نامند. ارجان. ارچن. ارژن. چوب آنرا عصا کنند و خجسته شمرند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
ارده و بخرک و سیلان چو یک اشکم بخوری
بردلت کشف شود چندهزاران اسرار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دهی است از دهستانهای واقع در ناحیۀ آمل. (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ)
دهی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه مالرو صوغان به کوشک. کوهستانی سردسیر، آب آن ازچشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
منسوب به خر. از خر. (یادداشت بخط مؤلف) ، سخت. زفت. زمخت. سطبر. خشن. (یادداشت بخط مؤلف) ، سخت بی ادبانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرکی بار کردن، سخت بسیار خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرکی بار کرده بودن، بسیار خورده بودن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خیار خرکی، خیار قطور و بزرگ. (یادداشت بخط مؤلف).
- شوخیهای خرکی،مزاحها و ملاعبه های درشت با زبان یا با دست. (یادداشت بخط مؤلف).
- ناز خرکی، ناز و کرشمه های بیمورد و بیجا. (یادداشت بخط مؤلف).
، منسوب به خرک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
دهی است از دهستان حسین آبادبخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در دوازده هزارگزی شمال حسین آباد کنار شوسۀ جدید سنندج - سقز. کوهستانی و سردسیر، آب آن از رودخانه و چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ کَ / کِ یِ)
حمارقبّان. (محمود بن عمر ربنجنی). رجوع به حمارقبان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرکی
تصویر خرکی
سخت بی ادبانه، سطبر، زمخت، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکوف
تصویر خرکوف
گونه های بزرگتر جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکره
تصویر خرکره
کره خر بچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرک
تصویر بخرک
اژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکار
تصویر خرکار
سخت پرکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرک
تصویر آخرک
آخر کوچک آخر خرد، تر قوه چنبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
آنکه خر را کرایه دهد خزبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکی
تصویر خرکی
((خَ رَ))
احمقانه، شوخی خرکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
((خَ رَ))
آن که خر را کرایه دهد، خربنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرکار
تصویر خرکار
((خَ))
آن که بسیار کار کند
فرهنگ فارسی معین
آخره، ترقوه، چنبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد