جدول جو
جدول جو

معنی خرچوب - جستجوی لغت در جدول جو

خرچوب
(خَ)
آن چوب کوچک که بر پوست کاسۀ رباب نهند و تارها بر آن کشند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرنوب
تصویر خرنوب
درختی با شاخه های گره دار، برگ های مرکب، گل های زرد خوشه ای و میوۀ غلاف دار، دراز، شیرین و شبیه باقلا، خرّوب، سخینوس، کورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروب
تصویر خروب
خرنوب، درختی با شاخه های گره دار، برگ های مرکب، گل های زرد خوشه ای و میوۀ غلاف دار، دراز، شیرین و شبیه باقلا، سخینوس، کورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خُ)
غلاف لوبیا، گیاهی است دارویی، بتازی خروب گویند. (از ناظم الاطباء). در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: خرنوب بستانی و بری می باشد و بستانی دو قسم است یکی را خرنوب شامی گویند و درخت او بقدر درخت گردکان با برگش مستدیر و با غلظت و گلش ذهبی و غلاف او بقدر شبری و کوتاه تر و سیاه و ضخیم و دانه های او شبیه بباقلی و از آن در شام و مصر رب می سازند و در اسهال استعمال می کنند و با وجود شیرینی از سایر شیرینیها ابرد است و قسمی درختش خار دارد برگش نرم و مایل بتدویر و غلاف ثمرش شبیه بباقلی و از آن رقیق تر و دانه های او بقدر ترمس و شیرین طعم و در تنکابن کرات گویند و در مازندران و گیلان لالکی نامند. تازه هر دو قسم مسهل بوده و مدر بول و خشک او در حرارت و برودت معتدل و در دوم خشک و شیرینی او مایل بحرارت و دانۀ او سرد و خشک و بسیار قابض و مقوی بدن و مدر بول و ضمادپختۀ او جهت صدمه و سقطه و امثال آن تازۀ خرنوب شامی که از سال نگذشته باشد دیرهضم و بعد از انهضام مولد خلط صالح و با دانه جهت فتق و تسمین بدن و چون داخل شیر کنند شیر را لذیذ کند و اشتها آورد و جهت سرفۀ مزمن مجرب دانسته اند. تخمش محلل اورام و جهت بروز مقعد و نزف الدم نافع مضر معده و مخفف اعصاب و مصلحش بهدانه و نبات و بدلش بوزنش از هر یک از قرظ و طراثیث و عفص شربتش تا پنج درهم است. صاحب برهان قاطع گوید: خرنوب چند قسم میباشد: نبطی، شامی، هندی. نبطی را بفارسی کبر خوانند و آن رستنی باشد خاردار که پرورده کنند و خورند، آنرا کور نیز گویند و بعربی ینبوت و قضم قریش خوانند، و شامی را بفارسی کورزه و بشیرازی کورک کازرونی گویند، و مصری همان نبطی باشد که گفته شد، و هندی خیارچنبر است و آن دوایی باشد معروف. در منتهی الارب آمده: درختی است بری خاردار ثمر آن مانند سیب لیکن بدمزه باشد و قسم دیگر آن شامی است ثمر آن مانند خیارشنبر است مگر نسبت بخیارشنبر اندک عریض باشد و از آن رب گیرند و پست سازند. خارسم. فش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
اسم موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب) :
امست امامهصمتی ماتکلمنی
مجنونه ام احسّت اهل خروب
مرت براکب سلهوب فقال لها
ضری الجمیح و مسّیه بتعذیب
ولو اصابت لقالت وهی صادقه
ان الریاضه لاتنضیک کالشیب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو)
خرنوب. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به ’خرنوب’ شود، نام گیاهی است که هر جا روید نشان خرابی باشد. خارسم. (محمود بن عمر). فش. (محمود بن عمر). چنگ. چنگک. (یادداشت مؤلف) :
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
مولوی (مثنوی).
گفت نامت چیست برگوبی دهان
گفت خروبست ای شاه جهان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شیر خشت است در درۀ کتول گرگان. ارقی. ایرقی. وجل. خرپنو. چانقه. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 278). رجوع به شیرخشت و اسامی دیگر کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرعوبه. ناقۀ دراز و کلان بسیارشیر، شاخۀ یکسالۀ درخت، شاخۀ تر و تازه و دراز و نازک و نورسته. فرعوبه، زن جوان نیکواندام و نرم فرعوبه، زن سپید و نرم تناور پرگوشت باریک استخوان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام قریتی بوده است بفارس: قریه ای است سه فرسنگی کمتر مشرق شیراز. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ماده شتر بسیارشیر که شیر وی بسرعت منقطع گردد. (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیارشیر سریعالانقطاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
نام اسپ لقمان بن قریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گیاهی علفی و پایا از تیره زنجبیلها جزو راسته تک لپه ییها این گیاه دارای ساقه ای زیر زمینی متورم است که یک ساقه هوایی از آن خارج میشود در قاعده ساقه برگهای بدون دمبرگ با غلاف مشخص ولی در قسمت فوقانی این برگها برگهای کامل که ساقه گلدار از بین آنها ظاهر میشود مشاهده میگردد. گلهایش مجموعا بصورت سنبله و محصور در دو گوشوارک مایل به زرد است. هر گل این گیاه شامل سه کاسبرگ زرد رنگ و سه گلبرگ نامتساوی بهم پیوسته (شبیه بوق) میباشد. قسمت مورد استفاده این گیاه ریزدم آنست که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آنرا جدا ساخته و با آب میشویند سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید بمدت چند روز خشک میکنند رزد چوبه زرده چوب اصل الزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
خروب: پارسی تازی گشته خرنوب درختی است از تیره پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد. میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد. طعم آن شیرین است و از آن رب سازند، قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی، خرنوب یا خرنوب شامی. واحد وزن معادل یک قیراط بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرچوب
تصویر کرچوب
شیر خشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرعوب
تصویر خرعوب
پرشیر، شاخ ترد ستاک، نکو اندام سپید و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خرنوب درختی است از تیره پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد. میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد. طعم آن شیرین است و از آن رب سازند، قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی، خرنوب یا خرنوب شامی. واحد وزن معادل یک قیراط بود
فرهنگ لغت هوشیار
شیرخشت که ازگیاهان دارویی و خودرو است
فرهنگ گویش مازندرانی