جدول جو
جدول جو

معنی خروهک - جستجوی لغت در جدول جو

خروهک
مرجان، جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
تصویری از خروهک
تصویر خروهک
فرهنگ فارسی عمید
خروهک
(خُ هََ)
بسّد. مرجان. (برهان قاطع). مرجان نوشته اند همانا رعایت سرخی تاج خروه را کرده اند و آنرا خروهک نیز گویند و خروه بمعنی خروس است چنانکه گذشت، مرجان عربی است. (از انجمن آرای ناصری) : وجنس (من البسد) یسمی خروهک... و هو تشبیه لاصل البسدبقلنسوهالدیک. (از الجماهر بیرونی صص 191- 192)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، دیک، خره، ابوالیقظان برای مثال شب از حملۀ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای که در کنار دام می بستند تا پرندگان دیگر به هوای او بر روی دام بنشینند و به دام بیفتند
فرهنگ فارسی عمید
بیماری التهاب گلو که بیشتر در کودکان شیوع دارد و باعث سرفه و تغییر صدا می شود، لارنژیت
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ هََ)
صدفهایی که بر گردن کودکان آویزند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً محصف خورمک باشد که مهره ای است آبی و برای دفع چشم زخم از اطفال آویزند
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خروس که بعربی آنرا دیک گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). خروز. خرو. خروی. مرغ سحر. خره. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو نزد همه چو ماکیانی
اکنون تن خود خروه کردی.
عمارۀ مروزی.
شب از حملۀ روز گردد ستوه
شود پرّ زاغش چو پرّ خروه.
عنصری.
چنانکه از هیچ روزن دود برنمی خاست و از هیچ دیه کس بانگ خروه نمی شنید. (ترجمه تاریخ یمینی).
خروه غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد برتبیره دوال.
نظامی.
، تاج خروس. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سوراخ. (ازمنتهی الارب). منه: خروهالفأس، سوراخ تبر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خروات
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وِ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در چهل وسه هزارگزی جنوب باختری قوچان و پانزده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان. کوهستانی و معتدل. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. نام این ده را سرویه نیز می گویند. معدن نمک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ هََ)
خروهک که آن مرجان است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
تصغیر خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند. خروس. خروسه. گندمک. بظر. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست ختنه گاه مردان را گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ورم با تشنج حلقوم که بیشتر در کودکان عارض میشود و بر اثر آن کودک بگاه سرفه چون خروس صدا می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گیاهی باشد که زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ هََ / هَِ)
گوشت پارۀ میان فرج زنان. (ازبرهان قاطع) (از آنندراج). تلاق. بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). خروسه. خروسک، جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند و بعربی آنرا ملواح خوانند. (برهان قاطع). پایدام. (شرفنامۀ منیری). خورد دام. خوردنی در دام. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(خَهََ)
جنسی است از جواهر و بنابر قول حمزه لغت غیر عرب آن ’خروهک’ بوده است و بعد تعریب شده و خراهک گردیده است. (از کتاب الجماهیر بیرونی ص 191)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سرگین گردانک را گویند که خنفساست و آنرا بشیرازی خروک تس کس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
خروس کوچک، مرض سیاه سرفه خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده و در دام افتند پایدام ملواح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروهک
تصویر گروهک
((گُ هَ))
گروه کوچک، حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروسک
تصویر خروسک
((خُ سَ))
خروس کوچک، بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروه
تصویر خروه
((خُ))
خروس، تاج خروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروهه
تصویر خروهه
((خُ هَ یا هِ))
خروسه. خروسک، جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند، پایدام، ملواح
فرهنگ فارسی معین
گیاهی که ساقه ی آن به جای هیزم مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری گلو، ورم لوزه و گرفتگی حلق
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتاب گیر، خر کوچک اندام، به جناق سینه ی پرندگان نیز گویند
فرهنگ گویش مازندرانی