جدول جو
جدول جو

معنی خروسچه - جستجوی لغت در جدول جو

خروسچه
(خُ چَ / چِ)
نای گلو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروسکه
تصویر بروسکه
(پسرانه)
برق ناشی از ابر یا هر چیز دیگر، تلگراف (نگارش کردی: بروسکه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عروسه
تصویر عروسه
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوک، پیوگ، بیوگ، نوعروس، تازه عروس، ویوگ، گلین، بیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروسه
تصویر خروسه
تکه گوشت کوچکی میان فرج زن، چوچوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوکچه
تصویر خوکچه
خوک کوچک، در پزشکی خنازیر
خوکچۀ هندی: پستانداری کوچک و علف خوار، با پشم های ریز، پوزۀ پهن و پاهای کوتاه که در آزمایشگاه های زیست شناسی مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرویله
تصویر خرویله
بانگ و فریاد بلند و رسا، صدای گریۀ بلند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ چَ / چِ)
بچۀ خر. (غیاث اللغات) (آنندراج). شاید از لغات فارسی مصطلح بین هندیان فارسی زبان باشد
لغت نامه دهخدا
(خُ بَچْ چَ/ چِ)
جوجه خروس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 39هزارگزی شمال الیگودرز، کنار راه مالرو چشمه پر به شورچه. آب این دهکده از قنات. محصول آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است. اهالی بزراعت و گله داری گذران می کنند. راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
مردی از مردم آسیای صغیر و جانشین و شاگرد زینون بود، او از مؤسسان طریقۀ رواقیان در یونان قدیم بود. به سیر حکمت در اروپا ج 1 ص 71 و ملل و نحل شهرستانی ص 194 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان خرقان شوقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در هفت هزارگزی جنوب آوج و 2هزارگزی راه عمومی. آب و هوای آن معتدل. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عسل. تعدادی باغ دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه گرمی شهرستان اردبیل است. این دهستان در باختر بخش گرمی در کوهستان واقع و دارای آب و هوای مناطق گرمسیری است. مرکز آن آبادی صلوات واز 55 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و جمعیت آن درحدود پنجهزاروسیصد نفر می باشد. قراء مهم آن عبارتنداز: کنده، سیدجواد، شکرلو، سامانلو، دومولو، قرخ بلاغ، سروان علیا، میرزا حق کندی. آب قراء آن از چشمه سارها و رودخانه های محلی تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ضبطی است از خروصون و خرصون. در رومی بمعنای طلا است. (از الجماهر بیرونی ص 232)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ لَ / لِ)
صدا و آواز گریۀ بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) ، آواز بلند. آواز بسیار بلند ورسا. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوفه. نعره. (یادداشت بخط مؤلف) ، صدای خر. نهیق. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ تَ / تِ)
جنگ و خصومت و خرخشه و شلتاق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به ’خرخشه’ شود، جماعتی که متسیدند یعنی سید نیستند و سیادت را بر خود بسته اند این جماعت را سادات خرجسته و خردرگله خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جمهور، خردرگله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ چَ / چِ)
در لهجۀ محلی، چروخ کوچک. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چرخشتک. ظرفی نسبتاً بزرگ و بیضی شکل که ازسفال ساخته در یک طرف آن سوراخی تعبیه کنند و غالباً در این طرف غورۀ انگور میریزند و آب آنرا برای آبغوره یا سرکه میگیرند. رجوع به چروخ و چرخشتک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ سِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. این دهکده در 36هزارگزی باختر سنندج و یک هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به مریوان واقع است. کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و رود خانه علی آباد. محصول آن غلات و توتون و قلمستان و صیفی کاری و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال. راه آن مالرو است. در این دهکده مسجد و قهوه خانه ای کنار شوسه وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). نام محلی است کناره راه سنندج و مریوان میان گردنۀ خروسه و علی آباد در سی وچهارهزارو پانصدگزی سنندج. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ چُ سُ نَ / نِ)
تسنه گوگال. تسینه گوگال. خبزدوک. فاسیه. خاله سوسکه. سوسک سیاه. خاله چسونه. حشرۀ سیاه به اندازۀ مغز بادام که چون دست بدو برند بویی کریه از وی برخیزد. حیوانی است که بسیار تس دهد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ / سِ)
بظر. خروسک. خروس. گندمک. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). پارۀ گوشت میان فرج زنان. (از برهان قاطع) ، پوست پارۀ سر ذکر مردان باشد و بریدن آن سنت است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ تِ)
جزء برآمدۀ از سقف و قابول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن فلبسحان. از ملوک عرب، والی صنعا و یمن، معاصر هرمزبن نوشیروان. (از حبیب السیر ج 1 چ 1 تهران ص 98)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رَو بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ)
فرزند خسرو. پسر پادشاه. فرزند شاهزاده:
هیچ خسروبچه را نیست چو محمود جدی
هیچ شهزاده ندارد چو محمد پدری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروسیه
تصویر فروسیه
از ریشه پارسی فروسه بنگرید به فروسه و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجسته
تصویر خرجسته
جنگ و ستیز، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرویله
تصویر خرویله
فریاد بلند و رسا، گریه بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواچه
تصویر رواچه
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده و در دام افتند پایدام ملواح
فرهنگ لغت هوشیار
خروس کوچک، مرض سیاه سرفه خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو زلو
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرویله
تصویر خرویله
((خَ لِ))
بانگ و فریاد بلند، صدای گریه بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروسه
تصویر پروسه
فرآیند
فرهنگ واژه فارسی سره
نام چراگاهی در جنوب شرقی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی