جدول جو
جدول جو

معنی خروجی - جستجوی لغت در جدول جو

خروجی
(خُ)
قسمتی از بعض اطاقها که بیرون از حدود سایر قسمتهای بناست. (یادداشت بخط مؤلف). قسمتی بیرون جسته از بنائی. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
خروجی
واشدگاه
تصویری از خروجی
تصویر خروجی
فرهنگ واژه فارسی سره
خروجی
برون داد
متضاد: درون داد، ورودی، بازده، حاصل، عوارض (سفر به خارج) ، محل خروج
متضاد: ورودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرجی
تصویر خرجی
هزینۀ روزانه، پولی که برای هزینۀ خاصی لازم است، مقابل خاصّه، معمولی، متعارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروج
تصویر خروج
خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان
خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
قدری از مال که اخراجات ضروری را بر آن موقوف باشد. (آنندراج) :
دو استر پر ز گوهرهای غلطان
که کس قیمت نداند هر یکی زآن
که تا هر جا که خرجی سهل ماند
بیک در دخل اقلیمی ستاند.
امیرخسرو (از آنندراج).
بزربفت خلعت مرا مرحمت شد
هزاری چهارم پی خرجی ره.
بدر چاچی (از آنندراج).
، لوازم لباس غیر از پارچه مانند قیطان و نخ و غیره، پولی که جهت معاش و گذران صرف نمایند. (ناظم الاطباء). وجه برای معاش. نفقه. در تداول عامه، نقد برای اعاشۀ روزانه. (یادداشت بخط مؤلف) ، مقابل خاصگی. (از آنندراج). مقابل خاصه. (یادداشت بخط مؤلف). معمولی.
- کرباس خرجی، نام نوعی کرباس بوده است:
یکی کرباس خرجی داد کآن را...
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حسن بیک. یکی از شعرای متأخر تبریز است و این بیت از اوست:
پیر مغان اگر قدحت پر نمیدهد
بستان و دم مزن که تهی از اشاره نیست.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ جی ی)
عمر بن احمد بن خرجه، ملقب به خرجی. فقیهی عالم بود و از ابوالحسن احمد بن حسن ایلی حدیث کرد و قاضی ابوالعباس احمد بن حسین بن احمد بن زنبیل نهاوندی از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ جی ی)
منسوب به خرجه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سروج که شهری است در نواحی حران از بلاد جزیره. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عبدالکریم بن احمد بن فراج التروجی مکنی به ابومحمد از قریۀ تروجه مصر از محدثان است و از سلفی حدیث شنید و در معجم خود گوید: شیخ اجل او ابوبکر بن محمد بن ابراهیم بن الحسین الرازی حنفی است و افتخار او بدو بود. (از معجم البلدان). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آتش و شعلۀ آن (از لغت گنابادیان) ، خروش. بانگ بلند. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است در خروس. (فرهنگ جهانگیری) :
سگالیدۀ جنگ مانند قوج
تبر برده بر سر چو تاج خروج.
رودکی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خرور که از قرای خوارزم می باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صدقه بن محمد بن خروف المصری الخروفی، از اهل مصر و از نوادگان خروف بود. او از محمد بن هشام سدوسی روایت کرد و از او ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب طبرانی روایت نمود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خروف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابوسعید احمد بن محمد بن عراق از علمای نجوم و ریاضی بود. وی دنبالۀ کار معتضد را گرفت و ماههای خوارزمی را کبیسه کرد. این ابوسعید چون از بند رهایی یافت و از رباط بخارا بدارالملک خویش آمد، از شمارگران پیشگاهش روز اخبار را بپرسید. گفتند: در فلان روز از ماه تموز است. وی از حال کبیسه ها آگاهی نداشت. پس خراجی و حمدکی و گروهی دیگر از منجمان را بخواست تا رسم رومی را در عمل کبیسه بدو بازگفتند. آنگاه در سال یکهزارودویست وهفتاد اسکندری در ماههای خوارزمی کبیسه بکار داشت و فرمود تا آغاز هر ماهی را در روزی معین از ماههای رومی، وقتها برای کشت و برز هر چیزی تعیین کرد، تا بیک حال بماند و خلاف نیفتد و پیش از وی چنین نبود که هر گروهی اعتقاد و روش مخالف با دیگر گروهان داشتند و نیز چنان نهاد که شش روز افزونی را در هر سالی که کبیسۀ رومی باشد، خوارزمیان بر ماه اسپندار مجی برافزایند. (از التفهیم فارسی چ همائی ص 272)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقعدر 43هزارگزی شمال باختری بروجن کنار راه بروجن به شهرکرد. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است. بدانجا 125 تن سکنۀ فارسی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از رودخانه و چشمه و محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و انگور است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. پل خرابی بر روی رود خانه لار و کنار بدان ناحیه می باشد. راه آن نیز فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خراج. مالیاتی. (ناظم الاطباء) ، نام سالی بوده است چون سال شمسی و سال قمری و سال اسکندری و سال جلالی. برای آنکه تطبیقی بین ’سال خراجی’ و ’سال قمری’ شود از تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم چند مثال آورده میشود: 1- روز هرمز ماه تیر سنۀ 572 خراجی موافق سنۀ 579 ه. ق. 2- سنۀ 563 خراجی موافق 569 ه. ق. 3- سنۀ 551 ه. ق. موافق سنۀ 544 خراجی. 4- در صمیم تموز در ماه خرداد سنۀ 586 خراجی موافق شهور سنۀ 595 ه. ق. 5- در ماه تیر سنۀ 577 خراجی موافق سنۀ 585 ه. ق. 6- اول ماه رمضان سنۀ 600 ه. ق. موافق ماه خرداد سنۀ 594خراجی. در جمادی الاولی سنۀ اثنین و ستمائه خراجی صاحب عالم عادل فخرالدوله والدین احمد بن سعد بندقه ادام اﷲ علوه را از حضرت شیراز بکرمان فرستادند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 16). در سنۀ سبعین و خمسمائه خراجی علاوه دیگر حوادث در کرمان قحطی افتاد. (عقدالعلی للموقف الاعلی). چون سنۀ 569 به آخر رسید و سنۀ 570 خراجی درآمد. (تاریخ آل سلجوق). در ماه اردیبهشت سنۀ 557 هجری قمری خراجی اتفاق کسوفی تمام افتاد، دربرج ثوربغایت هایل و سهمناک هوا بمثابۀ تاریک شد که ستاره پیدا آمد. (تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم). شب نوروز هشتم ماه فروردین سنۀ 591 خراجی که وقت تحویل نیّر اعظم است بدرجۀ شرف. (تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم). آقای تقی زاده در گاه شماری سنۀ خراجی را به تفصیل تعریف کرده است. رجوع به گاه شماری شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ جا)
مرد درازپای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (متن اللغه) (مهذب الاسماء). خجوجاه رجوع به ’خجوجاء’ و ’خجوجاه’ در این لغتنامه شود، مرد درازبالا و کلان استخوان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). خجوجاه. رجوع به ’خجوجاء’ و ’خجوجاه’ در این لغتنامه شود، مرد قوی که گاهی جبان است. (از منتهی الارب). خجوجاء. رجوع به خجوجاء و خجوجاه در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
صبغه الله بن روح الله بن جمال الله بروجی حسینی نقشبندی. فقیه و صوفی که اصل او از اصفهان بود. در شهر بروج هند متولد شد سپس ساکن مدینه گشت و بسال 1015 هجری قمری درگذشت. او راست: اًراءهالدقائق، که حاشیه ایست بر تفسیر بیضاوی، و باب الواحده. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 287 از خلاصهالاثر و هدیه العارفین)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
منسوب به بروج، که شهری است در هند. رجوع به بروج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَهَْ هَُ)
بیرون شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (لسان العرب) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. (یادداشت بخط مؤلف). بیرون آمدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل. (قرآن 11/40). کذلک الخروج. (قرآن 11/50). فاستأذنوک للخروج. (قرآن 83/9). و لو ارادوا الخروج. (قرآن 46/9). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. (تاریخ بیهقی).
گر خبر خواهی از این دیگر خروج
سوره برخوان و السماوات البروج.
مولوی (مثنوی).
نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول
در سرای بهم کرده از خروج و دخول.
سعدی (طیبات).
- سفر خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است: 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسلۀ سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد. 2- جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3- گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4- اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5- تحریر معجزات مختلفه که درباره قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6- اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. (از قاموس کتاب مقدس) ، برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. (ترجمه طبری بلعمی). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. (تاریخ بیهقی). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی. (تاریخ بیهقی). قصۀ این خروج زید دراز است. (تاریخ بیهقی). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی. (کتاب النقض). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). پس همان ترکان بر او خروج کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، روز قیامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، عید. (یادداشت از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خروج
تصویر خروج
بیرون شدن، بیرون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
هزینه روزانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ های خروجی
تصویر سنگ های خروجی
سنگهای اذرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
((خَ))
هزینه، هزینه زندگی
خاصه خرجی: ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و بخشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
((خُ))
بیرون شدن، طغیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
برون رفت، برونروی
فرهنگ واژه فارسی سره
نفقه، هزینه، خرج کرد، انعام، بخشش، اطعام
متضاد: خاصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برون شد، بیرون رفت، برون رفت، سرکشی، قیام، طغیان، عصیان، بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن
متضاد: دخول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول و خوراک سالانه ای که دامداران بزرگ به چوپان ها پرداخت
فرهنگ گویش مازندرانی