جدول جو
جدول جو

معنی خرنده - جستجوی لغت در جدول جو

خرنده
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
فرهنگ لغت هوشیار
خرنده
کسی که چیزی از دیگری می خرد، خریدار
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درنده
تصویر درنده
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرنده
تصویر آرنده
آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
عضروف
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که روی زمین بخزد، جمع خزندگان. جانورانی جزو شاخه ذی فقاران که بسبب کوتاهی دست و یا پا فقدان آنها شکمشان روی زمین کشیده شود و غالبا در خشکی زیست کنند. بعضی از آنها تخم خود را در کیسه ای زیر شکم خود حفظ نمایند. خزندگان عموما بوسیله شش تنفس میکنند. رسته های آنها عبارتست از تمساحان سوسماران ماران لاک پشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
جانوری که کشان کشان راه میرود، آنکه می خزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
در اندرون شونده، مجروح کننده، سوراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آنکه خورد آکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونده
تصویر خونده
خانم، بی بی، بانو
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرنده
تصویر شرنده
لخت لخت و پاره پاره، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
غضروف، نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
کسی که خر کرایه می داد، نگهبان خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد، برای مثال به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
آنچه در چیزی می خلد و فرومی رود، فرورونده، برای مثال بود بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوک زننده، (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنده
تصویر پرنده
پرواز کننده، هر جانوری که در هوا پرواز کند، هر جانوری از خانوادۀ پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
کسی که روی زمین می خزد، در علم زیست شناسی خزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
ویژگی کسی یا چیزی که غذا می خورد، کنایه از نان خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد
فرهنگ لغت هوشیار
لیف جولاهگان و شوی مالان و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار برتار جامه مالند شوکه الحائک غرواشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بَ رَ دِ))
دارای برد، پیروز، موفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بُ رَّ دِ))
دارای ویژگی یا توانایی بریدن، تیز، بران، جدی، مؤثر و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنده
تصویر پرنده
((پَ رَ دِ))
هر جانوری که می پرد، مرغ، طیر، جمع پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
((جِ رَ دِ))
غضروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
((چَ رَ دِ))
حیوان علفخوار که چرا کند، جمع چرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
((خَ بَ دِ))
نگاهبان خر، خرکچی، کسی که خر را کرایه دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
((خَ زَ دَ یا دِ))
جانوری که روی زمین بخزد
فرهنگ فارسی معین