جدول جو
جدول جو

معنی خرملأ - جستجوی لغت در جدول جو

خرملأ(خَ مَ لَ)
نام جایگاهی است در بلاد عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمناز
تصویر خرمناز
(دخترانه)
زیبا و با طراوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمشاد
تصویر خرمشاد
(پسرانه)
با طراوت و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمالو
تصویر خرمالو
میوه ای شبیه گوجه فرنگی، با پوست سرخ رنگ و طعم گس که پس از رسیدن شیرین می شود، درخت این میوه با برگ هایی درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرملال
تصویر پرملال
آنچه باعث دل تنگی و رنج و اندوه بسیار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برملا
تصویر برملا
به طور آشکار و هویدا، آشکارا
برملا شدن: آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لًَْ)
پرتر. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام میوه ای است که درختان آن در جنگلهای شمال ایران فراوان و میوه های آن خرمایی رنگ و کوچک است و جنس خرمای ژاپونی آن دارای میوۀ درشت سرخ رنگ و بی هسته است. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 251). خرماهندو. خرماهندی. اندی خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. انجیر. خرماآلو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرماآلو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام ارتفاعاتی که سر راه طهران به مشهد قرار دارد. رابینو میگوید: سه راه از نوده به دشت یموت هست، جنوبی ترین آن خان دور و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنۀ صادقانلی است. راه باریکی از نوده به میانه سر راه طهران به مشهد هست که از ارتفاعات خرمالو شروع و به جلگۀ زردوا منتهی میشود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 320)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 24هزارگزی باختری هریس و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - اهر. این ده در جلگه واقع است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، فرشبافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ نی یَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَمَ)
آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه. (ناظم الاطباء). علناً: بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارزمشاه شکایت کرده سخنان ناملایم گفته. (تاریخ بیهقی ص 327). مرا... بخواند چون بخدمت رسیدم برملا گفت با ما نخواستی به تماشا آمدن ؟ (تاریخ بیهقی ص 162).
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا.
خاقانی.
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت اللسان برملا می گریزم.
خاقانی.
مادحت گر مدح گوید برملا
روزها سوزد دلت زآن سوزها.
مولوی.
هر سحر از عشق دمی می زنم
روز دگر می شنوم برملا.
سعدی.
- برملا افتادن (اوفتادن) ، فاش و ظاهر شدن. (آنندراج). عام شدن و آشکارا گشتن. (ناظم الاطباء) :
مگو آنچه گر برملا اوفتد
سخنگو از آن در بلا اوفتد.
سعدی.
- برملا افتادن (فتادن) از پرده، از پرده بیرون افتادن:
یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش
روزی که رازها فتد از پرده برملا.
سعدی.
رازم از پرده برملاافتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت ؟
سعدی.
رازش از پرده برملا افتاده. (گلستان سعدی).
- برملا کردن، آشکار کردن پنهانی را. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 20هزارگزی جنوب سقز و 2هزارگزی شمال پلنگ دژ. این ناحیه کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و توتون و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
خربنده و آن شخصی است که خر الاغ بکرایه می دهد. (از برهان قاطع). قاطرچی. استربان. خربنده. کسی که خر الاغ کرایه دهد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) :
خری خربطی خرسرخرسلاک
بدی بددلی بدتنی بدسیر.
پوربهای جامی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام کوهی است در هشت میلی بقعه ای که حجاج بیت اﷲ از طریق عراق بدانجا احرام می بندند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابن ارسلان. از پادشاهان قبل از اسلام و از خاندان ساسانیان بوده است: این خرماز از خاندان ملک بوده ست اما نه از این بطن که یاد کرده آمده است و نسب او بدین جملت یافته آمد: خرمازبن ارسلان بن باینجوربن مازبدبن سموربن دبیرقدبن اوتکدسب بن ویونجهان بن تانجاترب بن انوس بن ساسان بن فشافشاه بن جوهر شهریار فارس ابن ساسان بن بهمن الملک. (از فارسنامۀ ابن بلخی چ کمبریج ص 24)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سئیس. خادم اسب. (آنندراج). مهتر اسب. آنکه تیمارداشت اسب بکفالت اوست، چاروادار. آنکه خر کرایه میدهد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جمع واژۀ خرمه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کذب. دروغ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). منه: جاء فلان بالخرمان
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد، واقع در 42هزارگزی باختر نجف آباد و 2هزارگزی شمال نجف آباد بدامنه. جلگه، معتدل. آب از قنات و محصول آن غلات، بادام، صیفی، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
خرگاه و خیمۀ بزرگ و مدور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
از علو همت فراش خرمگاه قدر.
شمس جندی (از فرهنگ جهانگیری).
، سبزه زار. (ناظم الاطباء) :
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد خرمگاه تو از ارغوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ)
حنجره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ اُ)
خری که در چاپارخانه از برای حمل چاپار نگاهدارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
حرملیات. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مازریون. اشخیص
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ)
که بسیار بستوه آرد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرم. رجوع به اخرم شود، گوش شکافته و سوراخ کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از قاموس) ، لب چاک. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، هر پشته ای که از آن به زمین پست فروروند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر پشته ای که آن را جانبی است که بالا برآمدن از آن جانب امکان ندارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ماده بزی که گوش وی را در پهنا شکافته باشند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برملا
تصویر برملا
آشکارا هویدا آشکارا وظاهر وهویدا
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ایست قرمز رنگ که مزه شیرینی دارد درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان که میوه اش شبیه گوجه فرنگی و دارای پوست سرخ و نازک است. طعم آن در آغازگس است و بعد شیرین میشود، میوه درخت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیا دیگر را در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
خیمه گاه خرگاه بزرگ و مدور
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ))
درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود
فرهنگ فارسی معین
((خُ رَ))
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
((خُ رَّ))
خرگاه
فرهنگ فارسی معین
خرمالو، کلهو
فرهنگ گویش مازندرانی