جدول جو
جدول جو

معنی خرمادان - جستجوی لغت در جدول جو

خرمادان
(خُ)
انبار خرما. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمابان
تصویر گرمابان
گرمابه، گرمابه بان، استاد حمامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرماستان
تصویر خرماستان
نخلستان، برای مثال تنی چند در خرقۀ راستان / گذشتیم بر طرف خرماستان (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
جشنی که ایرانیان قدیم در روز خرداد از ماه خرداد (ششم خرداد) که نام روز و ماه یکی می شده، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، کنایه از کسی که به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اباحتی
فرهنگ فارسی عمید
(خِ رَ مَ)
جمع واژۀ خردمند. اولوالالباب. ذوی العقول. اولوالنهی:
تریاق بزرگ است و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب این است.
منوچهری.
خردمندان اگر اندیشه را بر این کار پوشیده گمارند ایشان را مقرر گردد که آفریدگار... عالم اسرار است. (تاریخ بیهقی). هرچند این دو بیت خطاب عاشقی است فرا معشوقی خردمندان را بچشم عبرت در این باید نگریست. (تاریخ بیهقی). لاف زدی که فلان را من فروگرفتم... خردمندان دانستندی که نه چنانست. (تاریخ بیهقی). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندانست. (کلیله و دمنه). رأی خردمندان را خلاف نتوان کرد. (کلیله و دمنه). و خردمندان و دانایان را معلوم شد که بدلالت عقلی و معجزات حسی التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در همه دنیا ستوده است. (کلیله و دمنه).
همه شب با خردمندان نخفتی
حکایت بازپرسیدی و گفتی.
نظامی.
یاران ارادت من در حق او خلاف عادت دیدند... یکی زآن میان زبان تعرض دراز کرد... که این حرکت به رأی خردمندان نکردی. (گلستان). خردمندان گفته اند بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ام کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده برای آنکه هر روز توان دیدش مگر زمستان که محجوب است و از این سبب محبوب. (گلستان). ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. (گلستان).
- خردمندان هفتگانه، شورای سلطنتی که جنبۀ قضائی نیز داشت. (هخامنشیان از هرودت).
- ، حکمای سبعۀ یونان
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرمائی. برنگ خرما. به لون خرما. (یادداشت بخط مؤلف) :
گشته چون خار در مصاف زبون
خصم در پای اسب خرماگون.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نخلستان. خرستان. (از ناظم الاطباء). حدیقه. (ربنجنی). جایی که خرمابنان بسیار بوند. (شرفنامۀ منیری) : باحه: خرماستانی داشت. (ترجمه طبری بلعمی).
گزیت رز بارور شش درم
بخرماستان بر همین زد رقم.
فردوسی.
دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی).
گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
خرماستان شدستی اکنون دیار من.
ناصرخسرو.
تنی چند در خرقۀ راستان
گذشتیم بر طرف خرماستان.
سعدی (بوستان).
مذارع، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
نام عقیدتی بوده است که بابک بر آن بوده. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به بابک خرم دین شود: بعد از آن حوشب دعوی نبوت کرد. چنان نمود که شریعت عقوبت است و راه خرم دینی آشکار کرد. (کتاب النقض ص 329)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
خرامغان. رستنی باشد مانند سنبل الطیب اما رنگ آن بسبزی مایل است و بیخ آن هم بسنبل می ماندو بوی سنبل نیز دارد و طبیعت آن هم نزدیک است بسنبل و در طعم وی اندک حلاوتی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی خوشبو شبیه بسنبل الطیب. (ناظم الاطباء). بشکل سنبل است اما برگها و اصلش از سنبل گشاده تر و طبعو فعلش بسنبل مانند است. (از نزهه القلوب ’کلمه خرامغان’). خرامغان، نباتی است که بسنبل الطیب ماند، اما رنگ وی بسبزی مایل بود و بیخ او مانند سنبل بود و بوی او هم بسنبل ماند و در طبیعت و خاصیت بسنبل نزدیک بود. (اختیارات بدیعی). رازی گوید: نبات و به شکل سنبل است و در طعم او اندک شیرینی بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گیاهی است در شکل و بو مثل سنبل الطیب و خشک، رنگ او سبز مایل به شیرینی در اول گرم و محلل و مجفف و در افعال مثل او و از آن ضعیفتر
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 31هزارگزی جنوب باختری قوچان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 121 تن سکنه. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات، بنشن و انگور است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان کنگاور شهرستان کرمانشاهان. سرد و معتدل است و 495 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ مِ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. دارای 113 تن سکنه است. آب آن از چاه و قنات. محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
ظرفی که درمها در آن نگه دارند. (آنندراج). صندوق پول. کیسۀ پول. (ناظم الاطباء) :
قلمدانش از بس درم دان شده
غلافش به دستور همیان شده.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرماحوز است. (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به مرماحوز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حمام که آن را گرمابه نیز گویند. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله
بحرمت رسن و دلو چاه گرامابان.
بدیع سیفی (از جهانگیری).
، گرمابه بان هم هست که استاد حمامی باشد. (برهان) (آنندراج). از بیت فوق به اندک تکلفی این معنی را نیز میتوان فهمید. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به گرمابه بان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قسمی از میوه باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قسمی شیرینی و حلوا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از بازی باشد و آن چنانست که دو کس برابر هم خم شوند و سرها بهم نهندو دستها بر زانو گذارند و سر ریسمانی را بر دست گیرند و سر دیگر آن ریسمان را شخص دیگر بدست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمی گذارد که از مردم اجزای بازی کسی بر ایشان سوار شود و اگر احیاناً سوار شودهمچنان سوار خواهد بود تا دیگری گرفتار شود و شخص که سر ریسمان را در دست دارد خربند گویند، بر هر کس که پای خود را بزند و او را بیاورد و با این دو کس دیگر در قطار کشد تا وقتی که دیگری بهم رسد، آن دو شخص اول نجات یابند و بعربی این بازی را تدبیح بروزن تقبیح گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دِ)
عید پارسیانست در روز ششم ماه خرداد یعنی چون نام ماه و نام روز موافق باشد جشن و عید نمایند و این جشن را جشن خردادگان خوانند. نیک است در این روز طلب حاجات از ملائکه و فرشته ها کردن و زن خواستن. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مزرعه ای بوده است از راوه از دیهای آنار. (از تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو شاهجان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چاهی است در بین راه ازآن بنی مرقع از فرزندان عبدالله بن غطفان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
کیسۀ چرمین که درویشان و مسافران در کنار خود می بندند. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معمادان
تصویر معمادان
انکه بتواند معما و لغز را حل کند
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه بان استاد حمامی، گرمابه حمام. توضیح: این بیت را برای هر یک از دو معنی فوق شاهد آورده اند: ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله بحرمت رسن و دلو چاه گرمابان. (بدیع سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامقان
تصویر خرامقان
خرامگان خرامین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرماستان
تصویر خرماستان
جایی که درخت خرما بسیارباشد نخلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرماگون
تصویر خرماگون
برنگ خرما خرمایی، نوعی اسب برنگ خرمایی
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیا دیگر را در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ))
جشنی در ایران باستان که در روز خرداد ششمین روز از ماه خرداد به مناسبت برابر شدن نام روز با نام ماه برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
((خُ رَ))
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
نخل زار، نخلستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به پرواز درآوردن، پره ی تلم را به حرکت در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رها نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی