معنی خرفق - جستجوی لغت در جدول جو

خرفق

لغت نامه دهخدا

ترفق

نرمی کردن با کسی، مهربانی کردن، همراهی کردن

فرهنگ فارسی عمید

خافق

لرزنده، جنبنده، تپنده

فرهنگ فارسی عمید

خفرق

زشت و پلید

فرهنگ فارسی عمید

خرفت

کودن، ویژگی کسی که بر اثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است
خرفت شدن: تباه شدن عقل بر اثر پیری

فرهنگ فارسی عمید

خرفه

گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا

فرهنگ فارسی عمید

خربق

گیاهی از خانوادۀ آلاله با برگ های دراز، ساقۀ کوتاه، گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ، ریشۀ باریک و شبیه پیاز و طعم تلخ

فرهنگ فارسی عمید

مرفق

کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند

فرهنگ فارسی عمید

مرفق

آرنج، محل اتصال ساعد به بازو

فرهنگ فارسی عمید

ارفق

(اَفَ)

نعت تفضیلی از رفق. برفق تر. نرمتر. بامداراتر.

لغت نامه دهخدا

خرفقه

(تَ ظَلْ لی)

سر فروداشتن و خاموش بودن، دوسیدن بزمین. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

خربق

(خِ بِ)

آنجا که در آن آب صعود می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس)

لغت نامه دهخدا

خرفه

چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء

فرهنگ لغت هوشیار

خافق

لرزنده

فرهنگ لغت هوشیار

خرنق

بچه خرگوش، آبگیر

فرهنگ لغت هوشیار

خفرق

گنده و پلید

فرهنگ لغت هوشیار

مرفق

آرنج، بندگاه ساعد یا بازو

فرهنگ لغت هوشیار

خرفی

کم عقلی از پیری خرف بودن

فرهنگ لغت هوشیار

خردق

پارسی تازی گشته خردیگ شوربا پارسی تازی گشته گروهک (ساچمه)

فرهنگ لغت هوشیار

خرفک

جرقه (آتش) برق (آتش)

فرهنگ لغت هوشیار

خرفت

کند فهم، کند ذهن

فرهنگ لغت هوشیار

خریق

زمین پست علفناک

فرهنگ لغت هوشیار

خروق

باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها

فرهنگ لغت هوشیار

خربق

پلخم از گیاهان آبگیر تالابه گیاهی است از تیره آلاله ها دارای برگهای دراز و ساقه کوتاه با گلهای پنج برگ و سرخ کمرنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک. طعم آن تلخ است و انواع بسیاردارد که مهمترین آنها دو نوع سیاه و سفید است

فرهنگ لغت هوشیار

ترفق

مهربانی نمودن، نرمی نمودن

فرهنگ لغت هوشیار

ترفق

((تَ رَ فُّ))

مهربانی کردن، همراهی کردن

فرهنگ فارسی معین

خرفه

((خُ فِ یا فَ))

گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء، پخل

فرهنگ فارسی معین

خرفک

((خَ فَ))

جرقه (آتش)، برق (آتش)

فرهنگ فارسی معین

خرفت

((خِ رِ))

ابله، نادان، کندذهن

فرهنگ فارسی معین

خفرق

((خَ رَ))

پلید، گنده، سست رگ، بی غیرت، خفرگ

فرهنگ فارسی معین

خافق

مضطرب، غایب، پنهان، خالی

فرهنگ فارسی معین

مرفق

((مِ فَ یا مَ فِ))

آرنج، جمع مرافق

فرهنگ فارسی معین

مرفق

((مَ فَ))

آن چه که از آن سود برند

فرهنگ فارسی معین

خربق

((خَ بَ))

گیاهی است از تیره آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقه کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است

فرهنگ فارسی معین

مرفق

تسهیلات، پیوست شده است

دیکشنری عربی به فارسی

معنی خرفق - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما