جدول جو
جدول جو

معنی خرغول - جستجوی لغت در جدول جو

خرغول
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون
تصویری از خرغول
تصویر خرغول
فرهنگ فارسی عمید
خرغول
(خَ)
گیاهی است که آنرا بارتنگ خوانند و در دواها خصوصاً در پاکیزه کردن جراحتها بی نظیر است و تخم آنرا ناکوفته با گلاب گرم کرده بخورند جراحت امعاء را نافع باشد و ریم آهنج بیخ آن است و آنرا بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی گویند گیاهی است که آنرا خرگوشک می خوانند. قابض است و رفع اسهال کند و بعضی دیگر گویند تخمی است که بزرقطونا گویندش و خرغول بسبب آن می گویند که شبیه است بگوش خر، چه غول در فارسی بمعنی گوش است و اسب غول هم بهمین جهت گویند. (برهان قاطع) (ازفرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرغول
تصویر فرغول
درنگ، تاخیر در کار، برای مثال که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱ - ۳۲)، اهمال، غفلت، برای مثال به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغول
تصویر برغول
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، فروشک، افشهبرای مثال آسیای صبوریم که مرا / هم به برغول و هم به سرمه کنند (حکاک - شاعران بی دیوان - ۲۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرغول
تصویر چرغول
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرغول
تصویر جرغول
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
دارای پیچ و تاب، مجعّد، برای مثال جوان چون بدید آن نگاریده روی / به سان دو زنجیر مرغول موی (رودکی - ۵۴۴)، کنایه از زلف پیچیده و مجعد، در موسیقی آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
صاحب پول بسیار. (یادداشت بخط مؤلف). صاحب مکنت بسیار. آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفادۀ شایان از آن نتواند کرد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام قریتی بوده است بفارس: قریه ای است سه فرسنگی کمتر مشرق شیراز. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دارویی است که آنرا زبان بره گویند و بعربی ’لسان الحمل’ خوانند. (برهان) (جهانگیری). رستنیی است که آنرا زبان بره و بعربی ’لسان الحمل’ خوانند و چرغون نیز همان است. (از انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی دوایی که به تازی ’لسان الحمل’ گویند و تخم آنرا بارتنگ نامند. (ناظم الاطباء). چرغون. خرگوشک. خرغول. زبان بره. رجوع به چرغون و خرگوشک و خرغول شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
گیاهی است
لغت نامه دهخدا
کافور موتی. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الأدویه). در بعض مآخذ ارغوک و ارغون هم آمده است
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
حلوایی را گویند که از آرد پزند و آنرا افروشه نیز خوانند. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حلوایی که از گندم و جو درست کنند و آنرا افروشه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(پَ)
گندم و جو نیم کوفته و خردشده. (برهان). گندم و جو پخته و خشک کرده و سپس نیم کوفته. بلغور. جریش، جرش، پرغول کرد و منه الجریش، آشی که از پرغول پزند، حلوائی هم هست که آنرا افروشه خوانند. (برهان). خبیص
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
از قرای دهستان است. (معجم البلدان) (سمعانی). و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن برجای است. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچ و تاب باشد و زلف و کاکل خوبان را نیز گویند وقتی که آن را شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). پیچان. جعد. مجعد. موی پیچیده و با پیچ و تاب. موی مغضب. بشک. مقابل فرخال. (یادداشت مرحوم دهخدا). عکش. عکف. (از منتهی الارب) :
ز مشک تبتی مرغول پنجاه
فروهشته ز فرقش تا کمرگاه.
(ویس و رامین).
جعد مفتول جان گسل باشد
زلف مرغول غول دل باشد.
سنائی.
کار من از عشق آن نگار بیاراست
کان خط مرغول چون نگار برآمد.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چه خاوه.
سوزنی.
سرش همچون سر ماهی است لغزان
به بن بر رومۀ مرغول چون شست.
سوزنی.
نهاده بر رخ چون گل چو چنگ شاهین چیست
ز عنبر، آن خط مرغول تیره روشن.
سوزنی.
یکی مرغول عنبر بسته بر گوش
یکی مشکین کمند افکنده بر دوش.
نظامی.
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی.
نظامی.
به تن بر یکی آسمان گون زره
چو مرغول هندی گره بر گره.
نظامی.
تا که مرغول خطت دیدم و معنی لطیف
پس از آن یاد نیامد ز گل شمشادم.
کمال اسماعیل.
مرغول را بگردان یعنی برغم سنبل
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان.
حافظ.
تقصیب، مرغول و پیچان گردانیدن موی را. (از منتهی الارب). شعر جعد، موی مرغول یا موی کوتاه. (منتهی الارب). شعر حجن، موی مرغول و فروهشته. (منتهی الارب). قطط، سخت بشک شدن موی، یعنی نیک مرغول کرده، ای جعد محکم تافته. (مجمل اللغه). مقصّب، موی مرغول و پیچان. (منتهی الارب).
- مرغول ریش، دارای ریشی مرغول و مجعد.
- مرغول موی، دارندۀ موی جعد. محبّ’الشعر:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
بسان دو زنجیر مرغول موی.
رودکی.
کنشاء، مرد مرغول موی و زشت روی. (منتهی الارب).
، تحریر و پیچش نغمه و آواز را هم گفته اند و آواز مطربان و خوانندگان و مرغان را بدین سبب مرغول و مرغوله خوانند. (برهان). آواز مرغان و نوعی از آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث) :
تو و دست دستان و مرغول مرغان
که آن غول صد دست دستان نماید.
خاقانی.
، عیش و نشاط و خرمی. (برهان). بیت ذیل را جهانگیری بشاهد معنی فوق آورده است اما می نماید که استوار نباشد و با معنی تحریر و آوازخوانی مناسبت بیشتر دارد:
آن دمی کو سخن از سکره مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(فَ)
غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها. (برهان). تأخیر. مطل. (یادداشت به خط مؤلف). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان. (اسدی) :
که فرغول پدید آید آن روز
که بر تخته تو را تیره شود نام.
رودکی (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی).
به هر کار بیدار و بشکول باش
به دل دشمن خواب فرغول باش.
اسدی.
رجوع به فرغوک شود
لغت نامه دهخدا
احمق. ابله. (یادداشت مؤلف) :
به روی مشتی کرغول در فروخوانند
صفات دوزخ پرشدت و عذاب الیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهری است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) :
تا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریز
این یکی مؤذن خام آمده از خرغونا.
منجیک (از لغت نامۀ اسدی).
دی در ره خرغون بیکی ساده پسر بر.
سوزنی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ)
گیاهی است دوایی که بعربی لسان الحمل گویند. خرغول. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) :
باشد چو ز ضعف معده ات بول الدم
ضعف تو از آن زیاده گردد هر دم
گر شربت زرک و آب خرغوله خوری
قوت شودت فزون مرض گردد کم.
یوسفی طبیب (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خر نامبارک و بی میمنت. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
آن یکی عیسی آن دگر خرسول
آن سوم خضر و آن چهارم غول.
حکیم سنائی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
پیچ و تاب باشد، موی پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر درنگ، غفلت: بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغول
تصویر پرغول
بلغور، آش بلغور، حلوایی است آنرا (افراشته) خوانند خبیص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپول
تصویر خرپول
صاحب پول بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرغول
تصویر چرغول
زبان بره لسان الجمل بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرغول
تصویر جرغول
زبان براه لسان الحمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغول
تصویر برغول
گندم نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغول
تصویر فرغول
((فَ))
تأخیر، درنگ، اهمال، غفلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
((مَ))
پیچیده، زلف پیچیده و مجعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرپول
تصویر خرپول
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرغول
تصویر چرغول
((چَ))
بارهنگ، گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد، بارتنگ، خرگوشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برغول
تصویر برغول
((بَ))
گندم نیم کوفته، آشی که با گندم نیم کوفته درست کنند
فرهنگ فارسی معین
توانگر، ثروتمند، بسیار ثروتمند، صاحب مکنت، پولدار، متمول
متضاد: آس وپاس، بی پول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوشش و سرزیر کردن آب از ظرف، فواره
فرهنگ گویش مازندرانی