جدول جو
جدول جو

معنی خرشین - جستجوی لغت در جدول جو

خرشین
(خَ)
نام طایفه ای است از افغان که دعوی سیادت می کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خرشین
(خَ)
خرامش. (ناظم الاطباء). خرامیدن (آنندراج) :
بمیدان چو آغاز خرشین نهاد
در فتنه بر روی اعدا گشاد.
حکیم علی فرقدی (از آنندراج).
، نوسان. لرزش. جنبش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشین
تصویر خوشین
(دخترانه)
خوش و زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرشید
تصویر خرشید
(دخترانه و پسرانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشین
تصویر ارشین
(دخترانه)
عاقلترین، هوشمند ترین، با فتح (الف) و کسر (ر)، نام یکی از شاهدختهای هخامنشی، مرکب از ارش به معنای عاقل و زیرک + ین پسوندتفضیلی، به معنی عاقلترین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرجین
تصویر خرجین
دو کیسۀ متصل به هم که روی چهارپا، موتورسیکلت، دوچرخه یا شانه قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرشین
تصویر آرشین
واحد اندازه گیری طول در روسیه برابر با ۷۱ سانتی متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشین
تصویر خشین
خشینه، نوعی باز با چشم های سیاه و پرهای کبود در پشت، ویژگی این نوع باز مثلاً باز خشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرشید
تصویر خرشید
خورشید، کره ای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن می گردند و از آن کسب نور و حرارت می کنند، آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
سه پایه یا چوبی که در کنار طویله نصب می کنند و زین و یراق اسب را روی آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
نام شهری است بر ساحل بحرین بر ریگ نرم که قدم در آن فرورود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جایگاهی است
لغت نامه دهخدا
(خَ شی ی)
منسوب به خرشه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آفتاب روشن چه ’خر’ بدون واو بمعنی ’آفتاب’ و ’شید’ به یای مجهول بمعنی ’روشن’، چون لفظ ’خر’ تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند و جهت امتیازاز لفظ خر و چون با ’شید’ ضم کنند بدون واو نویسند. صاحب سراج اللغات نوشته که در لفظ خورشید واو معدوله است این را بی ’واو’ نباید نوشت. (از غیاث اللغات). صاحب ’آنندراج’ و ’انجمن آرای ناصری’ معتقدند که: ’معنی ترکیبی این کلمه آفتاب و شید بمعنی روشنی است، چون خر تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند که با ’خر’ مشتبه نشود، چون با ’شید’ ضم کنند بی ’واو’ نویسند و بعضی اهل لغت چون خرشید را خرشاد با آباد قافیه کرده اند خطا یافته اند چنان دانسته که خرشاد نیز بمعنی خرشید و ندانسته اند که خرشید را اماله کرده و خرشاد و با آباد قافیه کرده اند چنانکه در فرهنگ آمده خطا است و آباد را اماله کرده اند ’بید’ شده و با خورشید قافیه است چنانکه روحانی گفته:
گشته از فیض تابش خورشید
کوه و دژ سبز و بوم و بر آبید.
روحانی.
از این قرار خرشاد غلط است و ظن غالب این است. خورشید. آفتاب. (ناظم الاطباء). رسم الخطی در خورشید است. (یادداشت بخط مؤلف) ، روشنی آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شی ی)
محمد بن عبدالله الخرشی المالکی، مکنی به ابوعبدالله. بسال 1010 ه. ق. پا بعرصۀ وجود گذارد و بسال 1101 ه. ق. روی ازاین عالم برتافت. اونخستین کس بود که بر مشیخهالازهر متولی شد و او را بدانجهت ’خرشی’ می خوانند که از بلدۀ ابوخراش ازنجیره مصر برخاست. خرشی از فقیهان باورع مذهب مالکی بود واو راست: شرح بر مختصر سیدخلیل در فقه مالکی موسوم به ’شرح صغیر’ و دیگر ’شرح کبیر’ که آن نیز بر متن خلیل است در فقه مالکی، دیگر ’الفرائد السنیه شرح المقدمه السنوسیه’ در توحید. مرگ او بقاهره اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 934) (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
نام ولایتی است از ماوراءالنهر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). رجوع به خشینه شود، بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشمش سرخ گردد و به ترکی آن را قزل قوش گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بعضی گویند بازی باشد نه سیاه و نه سفید. (از برهان قاطع). رجوع به خشینه شود:
گهی ببینی چون پشت باز گشته خشین
گهی منقطه بینی چو پشت سنگی سار.
عنصری.
دو صدباز و افزون ز سیصد خشین
صد و شصت طغرل همه برگزین.
اسدی.
- باز خشین، بازی که سفید و سیاه است:
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد قرین باز خشین پند.
فرخی.
تا نیامیزد با زاغ سیه باز سفید
تا نیامیزد با باز خشین کبک دری.
فرخی.
حملۀ باز خشین وخندۀ کبک دری.
سنائی (از فرهنگ جهانگیری).
اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب
اندر آن کشور که تهدید ترا باشد عتاب.
کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز خشین
مار بی دندان و بی چنگال زاید شیر غاب.
ذوالفقار شروانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
منسوب به خرشنه که از بلاد شام است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گُ خوا / خا تَ)
خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فردا نروم جز بمرادت
به جای سه بوسه بدهم شش
شادی چه بود بیشتر زین
خامش چه بوی بیا و بخرش.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام دهکده ای بوده است بین ساری و اشرف. پس از عبور از ساری ابتداء به نارنج باغ می رویم تا پس از نارنج باغ به نکا و از نکا به اشرف رسیم، در این راه پیمایی چون بحدود یک ساعت خارج از نارنج باغ شویم ابتدا توسکلا را در بین جنگل می بینیم و یک ساعت بعد از آن والینوا دیده میشود و بعد دهکدۀ خرشید در طرف راست بنظر می آید. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 59)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کوچکترین. کهترین. (از ناظم الاطباء).
- انگشت خردین، انگشت خنصر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
وآن سوار است که بر گردون ماه
پیش او چون زین بر خرزین اسب.
ابوالفرج رونی.
در روم کند رکاب سالارش
زین را ز صلیب رومیان خرزین.
امیرمعزی.
خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان
زین ها را از صلیب کافران خرزین کند.
امیرمعزی.
از پی احیای دین چو ابر بهاری
بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را.
انوری.
، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چیزی باشد از پلاس که زاد و رخت سفر در آن نهاده بر ستور بار کنند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). خرج. (منتهی الارب). خورجین:
چو خرجین معده پر از می کنم
بسر راه کوه سرین طی کنم.
فوقی یزدی (از آنندراج).
مرحوم دهخدا می گویند اصل آن در عربی خرجین است یعنی دو خور (دو خرج) که در حالت رفعی ’خرجان’ میشود مگر آنکه بگوییم صورت نصب و جری برای آن علم شده است، میوۀ خشکی که مانند خرجین دو کیسه دارد مانند میوۀ کلم و ترب. (از گیاه شناسی ثابتی ص 524)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشین
تصویر خشین
درشت خو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرزین
تصویر خرزین
نوعی پالان
فرهنگ لغت هوشیار
توضیح در غالب نسخه های خطی قبل از عهد مغول و اوایل آن عهد همین صورت ضبط شده نه (خورشید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجین
تصویر خرجین
کیسه ای که در وسط دو دهانه دارد و درآن لباس یا خوراکی میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرشین
تصویر آرشین
واحد مقیاس طول در روسیه برابر 71 سانتیمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشین
تصویر خشین
((خَ))
هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ، خشینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرجین
تصویر خرجین
((خُ))
کیسه مانندی که بر پشت چهارپا می گذارند و از دو طرف آویزان شده در آن اجناس را قرار می دهند، خورجین، خرج، خرجین
فرهنگ فارسی معین
باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خورشید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
توبره ای دوطرفه که بر پشت چهارپایان گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
خورشت خوشتی، صرفه جویی در مصرف خورشت و هر نوع غذا
فرهنگ گویش مازندرانی