- خرس
- خراشیدن
معنی خرس - جستجوی لغت در جدول جو
- خرس
- گنگ بودن، گنگی، لالی
خراس
- خرس
- پستاندار گوشت خوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوه ای یا سفید که بر کف پا راه می رود و هنگام جنگ بر روی دو پا می ایستد، کنایه از چاق
خرس قطبی: پستانداری سفید و بزرگ تر از خرس قهوه ای با سر و گردن نسبتاً کوچک که در قطب شمال زندگی می کند
- خرس
- اخرس ها، گنگ ها، لال ها، جمع واژۀ اخرس،
برای مثال آخر از استاد باقی را بپرس / یا حریصان جمله کورانند و خرس (مولوی۱ - ۷۸۳)
- خرس ((خَ رَ))
- گنگی
- خرس ((خِ))
- پستانداری است از راسته گوشتخواران تنومند و قوی، با بدنی پر پشم که می تواند روی دو پا بایستد و از درخت بالا رود
با خرس توی جوال رفتن: کنایه از با شخص نامناسبی سر و کار پیدا کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خرس کوچک خرس کوچک بچه خرس، نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه
سیاه مست طافح
جمع اخرس، گنگان (مونث اخرس) زن گنگ مونث اخرس گنگ، جمع خرس
خرس کوچک، بچه خرس، نوعی قالی با پرزهای بلند، نوعی بازی که خطی دایره وار بر زمین می کشند و یکی در میان آن دایره می ایستد و بازی کنان دیگر پیش می روند و او را می زنند و او با پای خود به آن ها می زند و پایش به هر کس بخورد او را به جای خود در میان خط می کشد، برای مثال استاد معلم چو بود بی آزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی - ۱۵۶)
گنگ لال گنگ کندزبان بی آواز ل
دانا کاردان
گنگ، لال، برای مثال نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس / عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول (انوری - ۲۹۵)
راضی، قانع
پوسیدن، گندیدن
سنگ بزرگ نتراشیده و ناهموار
قناعت، رضایت، شادمانی بشاشت
اقناع کردن، شاد کردن، احساب
قانع شدن، راضی شدن، شادمان گشتن
خشنود، شادان، راضی
زالو زلو
نگهبان خرس
زن گنگ، بلا، سختی زمانه، مونث اخرس گنگ، جمع خرس
خرس سپید خرس پاختری
خرس سپید خرس پاختری
بچه خرس
عمل و شغل خرس باز
کسی که خرس را تربیت کند و او را ببازیهای مختلف وا دارد و ازین راه روزی خورد
شادمان، خوشحال، قانع
شادمانی، رضایت، قانع بودن
سنگ بزرگ ناهموار و ناتراشیده، به ویژه سنگ عظیمی که در بناهای باستانی به کار رفته است، کنایه از مانع