جدول جو
جدول جو

معنی خرزهرج - جستجوی لغت در جدول جو

خرزهرج
(خَ زَ رَ)
نام دیگر خرزهره. رجوع به خرزهره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمهره
تصویر خرمهره
نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، برای مثال اگر ژاله هر قطره ای در شدی / چو خر مهره بازار از او پر شدی (سعدی۱ - ۱۰۳)، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرزهره
تصویر خرزهره
درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، دفلیٰ، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرزه
تصویر خرزه
آلت تناسلی مرد که دراز و ستبر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
بسیارزور. پرزور. قوی. پرقدرت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
باد سرد، باد جنوب، شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام آبی مر طایفۀ فرازه را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. (از معجم البلدان)
آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
مهره. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (زمخشری) (حبیش تفلیسی). ج، خرزات، آنچه در رشته کشیده میشود. (تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، مهرۀ پشت. فقرۀ پشت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / زِ)
آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب. نره. (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف) :
زین سان که... تو میخورد خرزه
سیرش نکندخیار کاونجک.
منجیک.
بر سیریت کبار کند طنز و مسخره
آن از صغاره خوره بی خرزۀ کبار.
سوزنی.
گفت از این خرزه گرچه در بندم
آنچنان خر نیم خردمندم.
سنائی غزنوی (از فرهنگ خطی).
زندگانّی خرزۀ قاضی
باد چندانکه دو شود راضی.
انوری
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ)
درز موزه و مشک و جز آن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، بخیه. (دهار). ج، خرز
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم واقع در 25 هزارگزی جنوب بم و 18 هزارگزی خاور راه فرعی بم به کروک. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ رَ / رِ)
مخفف خرزهره و آن رستنی باشد که آن را حیوانات چون بخورند بمیرند خصوصاً خرالاغ که در ساعت میمیرد و آن را به عربی سم الحمار خوانند. (از برهان قاطع). رجوع به خرزهره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نام قبیله ای است از انصار، این قبیله و قبیله اوس هر دو در مدینه زندگانی می کرده اند و از انصار بوده اند. (از انساب سمعانی). رجوع به تاریخ گزیده ص 136، 142، 216، 224، 226 و عقدالفرید ج 1 ص 92 و ج 2 ص 63 و ج 5 ص 153 و امتاع ص 31 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پرقدرتی. زورمندی. بسیارزوری
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ رَ / رِ)
سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
ز فریاد خرمهره و گاودم
علی اللّه برآمد ز روئینه خم.
نظامی.
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاودم گشت سیر.
نظامی (از آنندراج).
ز خرمهره ها مغز پرداخته
زمین کوه از سر برانداخته.
نظامی (از آنندراج).
، خرمک. مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری). خرز. پل چی. (یادداشت بخط مؤلف) :
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
بدل یاقوت یا خرمهره سفتند.
ناصرخسرو.
در بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟
سنائی.
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟
سنائی.
در چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره ای و تائی نان.
سنائی.
بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست
کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین.
خاقانی.
گاو که خرمهره بدو درکشند
چونکه بیفتد همه خنجر کشند.
نظامی.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی...
سعدی (بوستان).
این چه ارزد دو سه خرمهره که در سلۀ اوست
خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد.
سعدی.
کسی کو می تواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟
امیرخسرو.
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر.
حافظ.
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با در برابر می کنند.
حافظ.
، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ رَ)
معرب خرزهره و بمعنی آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف خرزهره است نه معرب آن و شاید معرب به اعتبار تبدیل ’ه’ آخر به ’ج’ گفته اند. (از حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ رَ / رِ)
زهرۀ خر. زهرۀ بزرگ باشد. (از برهان قاطع). به این معنی از خر (بزرگ) + زهره تشکیل شده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، درختی است که برگ آن ببرگ بید شبیه است لیکن از برگ بید سطبرتر و گنده تر بود و گل سرخ و سفید کند و بت پرستان برگ آنرا بکار برند و حیوانات اگربرگ آنرا بخورند هلاک شوند و آنرا بعربی سم ّالحمار خوانند و معرب آن خرزهرج باشد. (از برهان قاطع). گیاهی سمی و بتازی سم الحمار گویند. (از ناظم الاطباء).
خواص گیاه شناسی خرزهره: خرزهره از تیره زیتونیان است دارای ساقۀبسیار و برگهای سه تائی و گلهای رنگین که در نقاط گرم و خشک میروید و همه آن بواسطۀ ترکیبات ’سیانوژن’سمی است. وحشی این درختچه در جنوب ایران ازجمله در حوالی جهرم و جزائر خلیج فارس و میان عباسی و سیرجان دیده شده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 251). ابن البیطار آنرا خورزهره با ’واو’ آورده است. سم الحمار. وردالحمار. آغو. جبن. جبین. پهی. پی خوره. شبرنگ. گیش (در بندرعباس). جار (در بلوچستان). کیش (در جزیره کیش). (یادداشت بخط مؤلف) :
خربنگ خورد گویی و دیوانه شد به شعر
خرزهره خورده بودی باری بجای بنگ.
سوزنی (دیوان، هزلیات ص 60).
بگفتم ای خر شاعر چو هجو تو خوهم گفتن
زمین خرزهره رویاند چو ازبهر تو جو کارم.
سوزنی.
که پیرامون آن وادی بخروار
همه خرزهره بد چون زهرۀ مار.
نظامی.
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی بر همان چشم دار.
سعدی.
منه دل در این باغ مردم فریب
که خرزهره برداشته نام سیب.
امیرخسرو.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خر زهرج
تصویر خر زهرج
پارسی تازی گشته خرزهره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرج
تصویر خزرج
باد سرد، باد جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرزه
تصویر خرزه
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهخرج
تصویر هرزهخرج
آنکه بیجاخرج کند، مسرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزهرج
تصویر خوزهرج
پارسی تازی گشته خر زهره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است بوته مانند از تیره های نزدیک تیره زیتونیان دارای شاخه های باریک با گلهای سرخ و سفید و برگهای دراز شبیه ببرگ بیدوسه تایی و تلخ و سمی از گیاهان زینتی است دفلی
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ مُ رِ))
نوعی مهره درشت به رنگ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند، نوعی بوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرزه
تصویر خرزه
((خَ زِ))
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی معین
((خَ زَ رِ))
گیاهی است بوته مانند دارای شاخه های باریک با گل های سفید و سرخ و برگ های دراز و تلخ و سمی که از گیاهان زینتی است
فرهنگ فارسی معین
خرزهره گیاهی است تلخ و سمی که حتی حیوانات گرسنه آن را نمی خورند. این گیاه مانند جنگل در رویاهای ما نشان تلخ کامی است و گل خر زهره غم است که سرخ آن از سفید بهتر است زیرا خر زهره سفید، ماتم نیز همراه دارد. اگر کسی گلدان خر زهره برای شما آورد اندوهی به شما می دهد که پر دوام است و اگر شما به کسی دادید همین تعبیر را دارد. در هر صورت دیدن خر زهره در خواب غم و تلخ کامی است و خوب نیست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خرمهره بی ارزش است و در خواب نیز نماینده چیزها و کارهای باطل و بیهوده قرار میگیرد. بازی کردن با خر مهره خود فریبی است. آویختن خر مهره به دست و بازو و گردن نشان آن است که به چیزهای باطل مباهات می کنید یا غلو می نمائید و خود را غیر از آن چه هستید نشان می دهید. ریا می کنید و لاف می زنید. اگر ببینید به گردن سگ خویش خرمهره می بندید دوست خود را فریب می دهید. اگر ببینید به گردن گربه خویش خر مهره می آویزید همسر خویش را گول می زنید یا زنی دیگر از شما فریب می خورد و دروغ می شنود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب