جدول جو
جدول جو

معنی خرزاد - جستجوی لغت در جدول جو

خرزاد(پسرانه)
خورزاد، نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
تصویری از خرزاد
تصویر خرزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
خرزاد(خَ)
نام فرخ زاد بن خسروپرویز است بزعم بعضی از ارباب تاریخ و سیر. اینک قول حبیب السیر (ج 1 چ خیام ص 253) در این مورد: فرخ زاد بن خسروبن پرویز بزغم بعضی از اهل خبر بخرزاد موسوم بوده و از سیاق کلام طبری چنین مستفاد می گردد که خرزاد پادشاهی است غیر فرخ زاد. در روضهالصفا سمت تحریر یافته که بعد از انقلاباتی که مجملی از آن نوشته شد اعیان عجم به تفتیش احوال شاهزادگان اشتغال نموده معلوم کردند که یکی از اولاد پرویز که از ترس شیرویه گریخته بوده در نصیبین است و به اهتمام تمام آن بیچاره را از آنجا بمدائن طلبیده تاج شاهی بر سرش نهادند و چون مدت یک ماه از فرمانفرمایی او درگذشت بسعی یکی از غلامان خدمتکار مسموم گشت. لقبش بقول صاحب مفاتیح العلوم ’ممتاز’ بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورزاد
تصویر خورزاد
(پسرانه)
نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
(دخترانه و پسرانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
(پسرانه)
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرزاد
تصویر پرزاد
(دخترانه)
پر + زاد (زاده)، مخفف پری زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزاد
تصویر فرزاد
(پسرانه)
تولد باشکوه، زاده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
خورشید، کره ای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن می گردند و از آن کسب نور و حرارت می کنند، آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
ماه سوم از سال خورشیدی، ماه آخر بهار، روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
حرامزاده. (آنندراج). ترکیبی است از غر (قحبه) و زاد. زادۀ روسبی و قحبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
نام قصری بوده است در استخر:
درم داد و آمد بشهر صطخر
بسر برنهاد آن کشی تاج فخر
شبستان خراد را باز کرد
بتان را ز گنج درم ساز کرد.
فردوسی
نام آتشکده ای بوده است بزمان اردشیر بابکان:
دل شاه از اندیشه آزاد گشت
سوی آذر رام و خراد گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غلیواج. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زغن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ابن نرسی. وی نخستین حاکم ایرانی بدورۀ ساسانیان بود که بر یمن حکم راند. صاحب مجمل التواریخ و القصص می آورد: نام فارسیان که به یمن فرمان دادند: اول ایشان وهرز بود نام او خرزادبن نرسی بعد از کشتن سیف و وهرز نام مرتبتی بزرگست پارسیان را و... چون شنید که یکسوم را کشت... (از مجمل التواریخ و القصص ص 172)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند:
چو برزین و چون قارن رزم زن
چو خراد و کشواد لشکرشکن.
فردوسی.
و افراد زیر از مشهوران این نامند:
1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد:
چه نامی بدو گفت خراد نام
جهان گرد و بازاری و شادکام.
فردوسی.
2-نام یکی از سرداران اردشیر بابکان و در جنگ با اردوان، اردوان را گرفت و بنزد اردشیر آورد:
گرفتار شد در میان اردوان
بداد از پی تاج شیرین روان
بدست یکی مرد خرادنام
چو بگرفت بردش گرفته لگام.
فردوسی.
3- نام یکی از نجیب زادگان ایرانی بعصر قباد پیروز:
گوا کردزرمهر و خراد را
فراهین و بندوی و بهزاد را.
فردوسی.
4- نام سرکردۀ سپاه ایران بزمان هرمزبن انوشیروان در جنگ خزر:
سپه دارشان پیش خراد بود
که بافر و اورنگ و باداد بود.
فردوسی.
5-نام یکی از اصیل زادگان معاصر یزدگرد آخری:
یکی دینور بود یزدان پرست
که هرگز نبردی به بیداد دست
که هرمزد خراد بد نام او
بدین اندرون بود آرام او.
فردوسی.
6- در برهان قاطع، ناظم الاطباء، انجمن آرای ناصری و آنندراج از دو خراد دیگر نام برده شده است که یکی از آنها نام پادشاهی بوده بفضل و دانش مشهور و دیگری نام یکی ازپهلوانان معروف ایرانی
خرّاط. (زمخشری) (ناظم الاطباء). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبرۀ لغات عرب یافته نشد و ملا نورالدین طهوری در خوان خلیل بلفظ نهاد لفظ خراد را قافیه ساخته است ظاهراً ’طاء’ خراط را فارسیان بتصرف خودبتای قرشت بدل کرده و بجهت قرب مخرج بدال مبدل نموده اند و در صراح نوشته که به اصطلاح شعراء عرب این عمل را اجازه گویند که در یک مصرعه حرف روی طاء مهمله آوردن و در مصرعۀ دیگر دال آوردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ رَ)
بنابر قول طبری این شخص قبل از یزدجرد آخر ملوک عجم، که پسر شهریاربن کسری پرویز بود و زوال ملک عجم بر دست او بود، بر تخت نشست. (از حاشیه و متن مجمل التواریخ و القصص ص 38). رجوع به خرزاد شود. درحاشیۀ مجمل التواریخ والقصص آمده است: این نام را ’خرزاد خسرو’ و ’فیروز’ و ’فرخزاذ خسرو’ نوشته اند
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
زادۀ خور. زیباروی
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ نُ اَ تَ)
مکنی به ابومنصور التائی. وی از راویانست و از اخرم نقل حدیث کرد. خرزادبن اشته از محمد بن عباس اخرم از حسن بن عرفه از روح بن صلاح از سفیان ثوری از منصور از ربعی از حذیفه نقل کرده که پیغمبر فرمود ’لاتقوم الساعه حتی یعز الله عز و جل فیه ثلاثه درهماً من حلال و علماً مستفاداً و اخافی اﷲ’. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ دِ اَ دِ)
نام ناحیه ای از نواحی موصل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. این دهکده کوهستانی و معتدل و با 305 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زعفران. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نامی که در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان به اش انگور دهند. در کلاردشت این نام را به رامنوس کاتارتیکا داده و در درفک سیاه درخت و در پل زنگوله کلی کک و در زیارت اشنگور گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرشا. آفتاب. خورشید. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
گشته از فیض تابش خرشاد
کوه در سبز و بوم و بر آباد.
روحانی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرزه. رجوع به خرزه شود.
- خرزات الملک، جواهر تاج پادشاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به الجماهر بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
روز اول سال ایرانیان که اول بهار و عید نوروز باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام گردنۀ صعب المروری است در بین قزوین و طارم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دِ اَ دِ)
نام مادر بابک پدر اردشیر است بنابر قول یاقوت در معجم البلدان و ’پل خرزاد’ بدو منسوب است. تاریخ نویسان دیگر نام این زن را ’رام بهشت’ و ’میناه بهشت’ قید کرده اند، توضیح آنکه: ظهور اردشیر بابکان در زمانی بود که شهر استخر را یکی از رؤسای طایفۀ بازریگیان موسوم به جوزهر (جزهر = گوچهر) در دست داشت، همچنین در گوپانان (ناحیۀ دارابگرد) و در نقاط دیگرسلسله های کوچک از شاهان محلی وجود داشتند، ساسان که مردی از دودمان نجباء و موبد معبد ناهید (آناهیتا) در شهر استخر بود زنی از خاندان بازرنگی بنام ’رام بهشت’ گرفت، از او بابک بوجود آمد و انتساب خود را بطایفۀ بازرنگیان مغتنم شمرده در پارس قوت گرفت و یکی از پسران خود اردشیرنام را در دارابگرد بمقام عالی نظامی ارگبذ رساند. (از تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 170). در آنچه گذشت طبری نام مادر اردشتر را ’رام بهشت’ و بلعمی ’میناه بهشت’ قید کرده ولی یاقوت این نام را خرزاد مینویسد. (از تاریخ کرد حاشیۀ ص 169)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
نام ماه سوم سال است این ماه آخر بهار است - خرداد ماه جلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
آفتاب، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
((خَ رّ))
چوب تراش، کسی که با دستگاه چوب تراشی اشیاء چوبی درست می کند، خراط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
((خُ))
خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
((خُ))
نام یکی از امشاسپندان و ایزد موکل بر آب، ماه سوم از سال شمسی، نام روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزاد
تصویر فرزاد
مولود
فرهنگ واژه فارسی سره
خواهر زاده
فرهنگ گویش مازندرانی