نام فرخ زاد بن خسروپرویز است بزعم بعضی از ارباب تاریخ و سیر. اینک قول حبیب السیر (ج 1 چ خیام ص 253) در این مورد: فرخ زاد بن خسروبن پرویز بزغم بعضی از اهل خبر بخرزاد موسوم بوده و از سیاق کلام طبری چنین مستفاد می گردد که خرزاد پادشاهی است غیر فرخ زاد. در روضهالصفا سمت تحریر یافته که بعد از انقلاباتی که مجملی از آن نوشته شد اعیان عجم به تفتیش احوال شاهزادگان اشتغال نموده معلوم کردند که یکی از اولاد پرویز که از ترس شیرویه گریخته بوده در نصیبین است و به اهتمام تمام آن بیچاره را از آنجا بمدائن طلبیده تاج شاهی بر سرش نهادند و چون مدت یک ماه از فرمانفرمایی او درگذشت بسعی یکی از غلامان خدمتکار مسموم گشت. لقبش بقول صاحب مفاتیح العلوم ’ممتاز’ بود
نام فرخ زاد بن خسروپرویز است بزعم بعضی از ارباب تاریخ و سیر. اینک قول حبیب السیر (ج 1 چ خیام ص 253) در این مورد: فرخ زاد بن خسروبن پرویز بزغم بعضی از اهل خبر بخرزاد موسوم بوده و از سیاق کلام طبری چنین مستفاد می گردد که خرزاد پادشاهی است غیر فرخ زاد. در روضهالصفا سمت تحریر یافته که بعد از انقلاباتی که مجملی از آن نوشته شد اعیان عجم به تفتیش احوال شاهزادگان اشتغال نموده معلوم کردند که یکی از اولاد پرویز که از ترس شیرویه گریخته بوده در نصیبین است و به اهتمام تمام آن بیچاره را از آنجا بمدائن طلبیده تاج شاهی بر سرش نهادند و چون مدت یک ماه از فرمانفرمایی او درگذشت بسعی یکی از غلامان خدمتکار مسموم گشت. لقبش بقول صاحب مفاتیح العلوم ’ممتاز’ بود
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
نام قصری بوده است در استخر: درم داد و آمد بشهر صطخر بسر برنهاد آن کشی تاج فخر شبستان خراد را باز کرد بتان را ز گنج درم ساز کرد. فردوسی نام آتشکده ای بوده است بزمان اردشیر بابکان: دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و خراد گشت. فردوسی
نام قصری بوده است در استخر: درم داد و آمد بشهر صطخر بسر برنهاد آن کشی تاج فخر شبستان خراد را باز کرد بتان را ز گنج درم ساز کرد. فردوسی نام آتشکده ای بوده است بزمان اردشیر بابکان: دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و خراد گشت. فردوسی
ابن نرسی. وی نخستین حاکم ایرانی بدورۀ ساسانیان بود که بر یمن حکم راند. صاحب مجمل التواریخ و القصص می آورد: نام فارسیان که به یمن فرمان دادند: اول ایشان وهرز بود نام او خرزادبن نرسی بعد از کشتن سیف و وهرز نام مرتبتی بزرگست پارسیان را و... چون شنید که یکسوم را کشت... (از مجمل التواریخ و القصص ص 172)
ابن نرسی. وی نخستین حاکم ایرانی بدورۀ ساسانیان بود که بر یمن حکم راند. صاحب مجمل التواریخ و القصص می آورد: نام فارسیان که به یمن فرمان دادند: اول ایشان وهرز بود نام او خرزادبن نرسی بعد از کشتن سیف و وهرز نام مرتبتی بزرگست پارسیان را و... چون شنید که یکسوم را کشت... (از مجمل التواریخ و القصص ص 172)
نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند: چو برزین و چون قارن رزم زن چو خراد و کشواد لشکرشکن. فردوسی. و افراد زیر از مشهوران این نامند: 1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد: چه نامی بدو گفت خراد نام جهان گرد و بازاری و شادکام. فردوسی. 2-نام یکی از سرداران اردشیر بابکان و در جنگ با اردوان، اردوان را گرفت و بنزد اردشیر آورد: گرفتار شد در میان اردوان بداد از پی تاج شیرین روان بدست یکی مرد خرادنام چو بگرفت بردش گرفته لگام. فردوسی. 3- نام یکی از نجیب زادگان ایرانی بعصر قباد پیروز: گوا کردزرمهر و خراد را فراهین و بندوی و بهزاد را. فردوسی. 4- نام سرکردۀ سپاه ایران بزمان هرمزبن انوشیروان در جنگ خزر: سپه دارشان پیش خراد بود که بافر و اورنگ و باداد بود. فردوسی. 5-نام یکی از اصیل زادگان معاصر یزدگرد آخری: یکی دینور بود یزدان پرست که هرگز نبردی به بیداد دست که هرمزد خراد بد نام او بدین اندرون بود آرام او. فردوسی. 6- در برهان قاطع، ناظم الاطباء، انجمن آرای ناصری و آنندراج از دو خراد دیگر نام برده شده است که یکی از آنها نام پادشاهی بوده بفضل و دانش مشهور و دیگری نام یکی ازپهلوانان معروف ایرانی خرّاط. (زمخشری) (ناظم الاطباء). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبرۀ لغات عرب یافته نشد و ملا نورالدین طهوری در خوان خلیل بلفظ نهاد لفظ خراد را قافیه ساخته است ظاهراً ’طاء’ خراط را فارسیان بتصرف خودبتای قرشت بدل کرده و بجهت قرب مخرج بدال مبدل نموده اند و در صراح نوشته که به اصطلاح شعراء عرب این عمل را اجازه گویند که در یک مصرعه حرف روی طاء مهمله آوردن و در مصرعۀ دیگر دال آوردن. (غیاث اللغات)
نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند: چو برزین و چون قارن رزم زن چو خراد و کشواد لشکرشکن. فردوسی. و افراد زیر از مشهوران این نامند: 1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد: چه نامی بدو گفت خراد نام جهان گرد و بازاری و شادکام. فردوسی. 2-نام یکی از سرداران اردشیر بابکان و در جنگ با اردوان، اردوان را گرفت و بنزد اردشیر آورد: گرفتار شد در میان اردوان بداد از پی تاج شیرین روان بدست یکی مرد خرادنام چو بگرفت بردش گرفته لگام. فردوسی. 3- نام یکی از نجیب زادگان ایرانی بعصر قباد پیروز: گوا کردزرمهر و خراد را فراهین و بندوی و بهزاد را. فردوسی. 4- نام سرکردۀ سپاه ایران بزمان هرمزبن انوشیروان در جنگ خزر: سپه دارشان پیش خراد بود که بافر و اورنگ و باداد بود. فردوسی. 5-نام یکی از اصیل زادگان معاصر یزدگرد آخری: یکی دینور بود یزدان پرست که هرگز نبردی به بیداد دست که هرمزد خراد بُد نام او بدین اندرون بود آرام او. فردوسی. 6- در برهان قاطع، ناظم الاطباء، انجمن آرای ناصری و آنندراج از دو خراد دیگر نام برده شده است که یکی از آنها نام پادشاهی بوده بفضل و دانش مشهور و دیگری نام یکی ازپهلوانان معروف ایرانی خَرّاط. (زمخشری) (ناظم الاطباء). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبرۀ لغات عرب یافته نشد و ملا نورالدین طهوری در خوان خلیل بلفظ نهاد لفظ خراد را قافیه ساخته است ظاهراً ’طاء’ خراط را فارسیان بتصرف خودبتای قرشت بدل کرده و بجهت قرب مخرج بدال مبدل نموده اند و در صراح نوشته که به اصطلاح شعراء عرب این عمل را اجازه گویند که در یک مصرعه حرف روی طاء مهمله آوردن و در مصرعۀ دیگر دال آوردن. (غیاث اللغات)
بنابر قول طبری این شخص قبل از یزدجرد آخر ملوک عجم، که پسر شهریاربن کسری پرویز بود و زوال ملک عجم بر دست او بود، بر تخت نشست. (از حاشیه و متن مجمل التواریخ و القصص ص 38). رجوع به خرزاد شود. درحاشیۀ مجمل التواریخ والقصص آمده است: این نام را ’خرزاد خسرو’ و ’فیروز’ و ’فرخزاذ خسرو’ نوشته اند
بنابر قول طبری این شخص قبل از یزدجرد آخر ملوک عجم، که پسر شهریاربن کسری پرویز بود و زوال ملک عجم بر دست او بود، بر تخت نشست. (از حاشیه و متن مجمل التواریخ و القصص ص 38). رجوع به خرزاد شود. درحاشیۀ مجمل التواریخ والقصص آمده است: این نام را ’خرزاد خسرو’ و ’فیروز’ و ’فرخزاذ خسرو’ نوشته اند
مکنی به ابومنصور التائی. وی از راویانست و از اخرم نقل حدیث کرد. خرزادبن اشته از محمد بن عباس اخرم از حسن بن عرفه از روح بن صلاح از سفیان ثوری از منصور از ربعی از حذیفه نقل کرده که پیغمبر فرمود ’لاتقوم الساعه حتی یعز الله عز و جل فیه ثلاثه درهماً من حلال و علماً مستفاداً و اخافی اﷲ’. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1)
مکنی به ابومنصور التائی. وی از راویانست و از اخرم نقل حدیث کرد. خرزادبن اشته از محمد بن عباس اخرم از حسن بن عرفه از روح بن صلاح از سفیان ثوری از منصور از ربعی از حذیفه نقل کرده که پیغمبر فرمود ’لاتقوم الساعه حتی یعز الله عز و جل فیه ثلاثه درهماً من حلال و علماً مستفاداً و اخافی اﷲ’. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. این دهکده کوهستانی و معتدل و با 305 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زعفران. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. این دهکده کوهستانی و معتدل و با 305 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زعفران. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نامی که در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان به اش انگور دهند. در کلاردشت این نام را به رامنوس کاتارتیکا داده و در درفک سیاه درخت و در پل زنگوله کلی کک و در زیارت اشنگور گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
نامی که در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان به اش انگور دهند. در کلاردشت این نام را به رامنوس کاتارتیکا داده و در درفک سیاه درخت و در پل زنگوله کلی کک و در زیارت اشنگور گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
جمع واژۀ خرزه. رجوع به خرزه شود. - خرزات الملک، جواهر تاج پادشاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به الجماهر بیرونی شود
جَمعِ واژۀ خَرْزه. رجوع به خرزه شود. - خرزات الملک، جواهر تاج پادشاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به الجماهر بیرونی شود
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام مادر بابک پدر اردشیر است بنابر قول یاقوت در معجم البلدان و ’پل خرزاد’ بدو منسوب است. تاریخ نویسان دیگر نام این زن را ’رام بهشت’ و ’میناه بهشت’ قید کرده اند، توضیح آنکه: ظهور اردشیر بابکان در زمانی بود که شهر استخر را یکی از رؤسای طایفۀ بازریگیان موسوم به جوزهر (جزهر = گوچهر) در دست داشت، همچنین در گوپانان (ناحیۀ دارابگرد) و در نقاط دیگرسلسله های کوچک از شاهان محلی وجود داشتند، ساسان که مردی از دودمان نجباء و موبد معبد ناهید (آناهیتا) در شهر استخر بود زنی از خاندان بازرنگی بنام ’رام بهشت’ گرفت، از او بابک بوجود آمد و انتساب خود را بطایفۀ بازرنگیان مغتنم شمرده در پارس قوت گرفت و یکی از پسران خود اردشیرنام را در دارابگرد بمقام عالی نظامی ارگبذ رساند. (از تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 170). در آنچه گذشت طبری نام مادر اردشتر را ’رام بهشت’ و بلعمی ’میناه بهشت’ قید کرده ولی یاقوت این نام را خرزاد مینویسد. (از تاریخ کرد حاشیۀ ص 169)
نام مادر بابک پدر اردشیر است بنابر قول یاقوت در معجم البلدان و ’پل خرزاد’ بدو منسوب است. تاریخ نویسان دیگر نام این زن را ’رام بهشت’ و ’میناه بهشت’ قید کرده اند، توضیح آنکه: ظهور اردشیر بابکان در زمانی بود که شهر استخر را یکی از رؤسای طایفۀ بازریگیان موسوم به جوزهر (جزهر = گوچهر) در دست داشت، همچنین در گوپانان (ناحیۀ دارابگرد) و در نقاط دیگرسلسله های کوچک از شاهان محلی وجود داشتند، ساسان که مردی از دودمان نجباء و موبد معبد ناهید (آناهیتا) در شهر استخر بود زنی از خاندان بازرنگی بنام ’رام بهشت’ گرفت، از او بابک بوجود آمد و انتساب خود را بطایفۀ بازرنگیان مغتنم شمرده در پارس قوت گرفت و یکی از پسران خود اردشیرنام را در دارابگرد بمقام عالی نظامی ارگبذ رساند. (از تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 170). در آنچه گذشت طبری نام مادر اردشتر را ’رام بهشت’ و بلعمی ’میناه بهشت’ قید کرده ولی یاقوت این نام را خرزاد مینویسد. (از تاریخ کرد حاشیۀ ص 169)