جدول جو
جدول جو

معنی خراد

خراد
(بَ رَ)
نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند:
چو برزین و چون قارن رزم زن
چو خراد و کشواد لشکرشکن.
فردوسی.
و افراد زیر از مشهوران این نامند:
1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد:
چه نامی بدو گفت خراد نام
جهان گرد و بازاری و شادکام.
فردوسی.
2-نام یکی از سرداران اردشیر بابکان و در جنگ با اردوان، اردوان را گرفت و بنزد اردشیر آورد:
گرفتار شد در میان اردوان
بداد از پی تاج شیرین روان
بدست یکی مرد خرادنام
چو بگرفت بردش گرفته لگام.
فردوسی.
3- نام یکی از نجیب زادگان ایرانی بعصر قباد پیروز:
گوا کردزرمهر و خراد را
فراهین و بندوی و بهزاد را.
فردوسی.
4- نام سرکردۀ سپاه ایران بزمان هرمزبن انوشیروان در جنگ خزر:
سپه دارشان پیش خراد بود
که بافر و اورنگ و باداد بود.
فردوسی.
5-نام یکی از اصیل زادگان معاصر یزدگرد آخری:
یکی دینور بود یزدان پرست
که هرگز نبردی به بیداد دست
که هرمزد خراد بد نام او
بدین اندرون بود آرام او.
فردوسی.
6- در برهان قاطع، ناظم الاطباء، انجمن آرای ناصری و آنندراج از دو خراد دیگر نام برده شده است که یکی از آنها نام پادشاهی بوده بفضل و دانش مشهور و دیگری نام یکی ازپهلوانان معروف ایرانی
خرّاط. (زمخشری) (ناظم الاطباء). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبرۀ لغات عرب یافته نشد و ملا نورالدین طهوری در خوان خلیل بلفظ نهاد لفظ خراد را قافیه ساخته است ظاهراً ’طاء’ خراط را فارسیان بتصرف خودبتای قرشت بدل کرده و بجهت قرب مخرج بدال مبدل نموده اند و در صراح نوشته که به اصطلاح شعراء عرب این عمل را اجازه گویند که در یک مصرعه حرف روی طاء مهمله آوردن و در مصرعۀ دیگر دال آوردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا