خردی. کوچکی: من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دودۀ ساوه شاه. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2252). زمین زینهاری بود ننگ تو بدین خردگی کردن آهنگ تو. فردوسی. نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد بخردگی منگر دانۀ سپندان را. ناصرخسرو. گندم سخت از جگر افسردگی است خردی او مایۀ بی خردگی است. نظامی
خردی. کوچکی: من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دودۀ ساوه شاه. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2252). زمین زینهاری بود ننگ تو بدین خردگی کردن آهنگ تو. فردوسی. نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد بخردگی منگر دانۀ سپندان را. ناصرخسرو. گندم سخت از جگر افسردگی است خردی او مایۀ بی خردگی است. نظامی
مرق. مرقه. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده. (یادداشت بخط مؤلف) : هر دو آن عاشقان بی مزه اند غاب گشته چو سه شبه خردی. ابوالعباس. پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود آرزوی. ناصرخسرو
مَرِق. مَرِقه. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده. (یادداشت بخط مؤلف) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اند غاب گشته چو سه شبه خردی. ابوالعباس. پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود آرزوی. ناصرخسرو
بچگی. کودکی. طفولیت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو. بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن. سعدی (بوستان). بخردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی (بوستان). هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیۀاو پیدا. (گلستان). هرکه در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست. سعدی (گلستان). وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت مگر از خردی فراموش کردی که درشتی همی کنی ؟ (گلستان). در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده اند. (گلستان). ، کوچکی. (آنندراج). صغر. صغاره. مقابل کلانی و کبر. مقابل بزرگی: فلک بچشم بزرگی کند نگاه در آنک بهانه هیچ نیارد زبهر خردی کار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). گندم سخت از جگر افشردگی است خردی او مایۀ بی خردگی است. نظامی. ای ذره تو در مقابل خورشید بیچاره چه می کنی بدین خردی ؟ سعدی (طیبات). سر بیش گران مکن که کردیم اقرار به بندگی و خردی. سعدی (ترجیعات). خردی گزین که خردی زآفت مسلم است کشتی چو بشکند چه زیان تخته پاره را؟ وحید قزوینی. ، حقارت. محقرت. (یادداشت بخط مؤلف) : چنین پاسخ آورد بهرام باز که از من تو بیکار خردی مساز. فردوسی
بچگی. کودکی. طفولیت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو. بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن. سعدی (بوستان). بخردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی (بوستان). هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیۀاو پیدا. (گلستان). هرکه در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست. سعدی (گلستان). وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت مگر از خردی فراموش کردی که درشتی همی کنی ؟ (گلستان). در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده اند. (گلستان). ، کوچکی. (آنندراج). صِغَر. صغاره. مقابل کلانی و کِبَر. مقابل بزرگی: فلک بچشم بزرگی کند نگاه در آنک بهانه هیچ نیارد زبهر خردی کار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). گندم سخت از جگر افشردگی است خردی او مایۀ بی خردگی است. نظامی. ای ذره تو در مقابل خورشید بیچاره چه می کنی بدین خردی ؟ سعدی (طیبات). سر بیش گران مکن که کردیم اقرار به بندگی و خردی. سعدی (ترجیعات). خردی گزین که خردی زآفت مسلم است کشتی چو بشکند چه زیان تخته پاره را؟ وحید قزوینی. ، حقارت. مَحْقَرَت. (یادداشت بخط مؤلف) : چنین پاسخ آورد بهرام باز که از من تو بیکار خردی مساز. فردوسی
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)