جدول جو
جدول جو

معنی خردپیشه - جستجوی لغت در جدول جو

خردپیشه
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، فروهیده، باخرد، خردومند، متفکّر، متدبّر، اریب، صاحب خرد، بخرد، راد، داناسر، حصیف، خردور، نیکورای، فرزان، لبیب، فرزانه
تصویری از خردپیشه
تصویر خردپیشه
فرهنگ فارسی عمید
خردپیشه
(خِ رَ شَ / شِ)
عاقل. خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند:
بار این بند گران تا کی کشد
این خردپیشه روان ارجمند؟
ناصرخسرو.
ای خردپیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کار بند.
ناصرخسرو.
راست خوهی هیچ خردپیشه را
نیست بدین منزلت و پایه...ر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
خردپیشه
خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا
متضاد: جهالت پیشه، سفیه، کانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسدپیشه
تصویر حسدپیشه
آنکه همیشه و به همه کس رشک میبرد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
که عدالت پیشه دارد. عدل پیشه. که عدل پیشه دارد:
برد سرهنگ دادپیشه زپیش
آن پریچهره را ب خانه خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ شَ / شِ)
زحمت کشیده و مشقت دیده در جنگ و معتاد به جنگ و جدال. (ناظم الاطباء) ، جنگی. جنگاور. که مرد میدان جنگ و نبرد است. رجوع به نبرد شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کوه. هوای آنجا معتدل و کوهستانی و دارای 95 تن جمعیت است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ / شِ)
آنکه پیشه اش دزدی باشد. که دزدی شغل و کار دارد. که به دزدی پردازد. که عمل و شغل او دزدی است: (مردم ساروان به خراسان) مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزد پیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره. (حدود العالم). این ترکان گنجینه مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه. (حدود العالم). (بلوچان) مردمانی اند... دزدپیشه و شبان و ناپاک و خون خواره. (حدود العالم). کمیجیان... مردمانی اند دلاور و جنگی و دزدپیشه. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ شَ / شِ)
پیشۀ پدری.
- امثال:
پدرپیشه تبر تیشه
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ شَ /شِ)
صیاد. شکارگیر. نخجیرگر:
این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است
گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
کارگزاری عقل. دستور عقل و فراست. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ پَ)
ملجاء عقل. آنکه صاحبان عقل را ملجاء است. آنکه عاقلان را در کارهای عقلانی تشویق کند:
این نامه بنام پادشاهی
جان زنده کنی خردپناهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ رَ / رِ)
آنکه عقل تاریک و اندیشۀ تیره دارد. مقابل روشن خرد:
خردتیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبردپیشه
تصویر نبردپیشه
کسی که شغلش جنگیدن است جنگاورجنگی نبرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد پیشه
تصویر خرد پیشه
عاقل و خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیشه
تصویر بدپیشه
آنکه بدی پیشه خود سازد بد کردار بد عمل بد فعل، فاسق فاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
Pulverization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
pulvérisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
öğütme
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
분쇄
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
粉砕
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
טחינה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
चूर्णीकरण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
penghancuran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
การบดละเอียด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
измельчение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
vermaling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
pulverización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
polverizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
pulverização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
粉碎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
rozdrabnianie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
подрібнення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
Zerkleinerung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خردایش
تصویر خردایش
kusaga
دیکشنری فارسی به سواحیلی