نام پرنده ای درنده و گوشت خوار. (ناظم الاطباء). نام پرنده ای بس بزرگ و درشت هیکل که در جزایر اقیانوس کبیر باشد و گویند کرگدن را به چنگال خود برباید، بدین ترتیب معنی رخ باید کرگدن باشد. داستانهایی از این مرغ در کتاب های عجایب المخلوقات و حیوه الحیوان آمده است. (از شعوری ج 2 ص 21)
نام پرنده ای درنده و گوشت خوار. (ناظم الاطباء). نام پرنده ای بس بزرگ و درشت هیکل که در جزایر اقیانوس کبیر باشد و گویند کرگدن را به چنگال خود برباید، بدین ترتیب معنی رخ باید کرگدن باشد. داستانهایی از این مرغ در کتاب های عجایب المخلوقات و حیوه الحیوان آمده است. (از شعوری ج 2 ص 21)
جانوری است خوش آواز و خوشرنگ. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک ندارد پاس. منوچهری. باز مرا طبع شعر سخت بجوش آمده ست کم سخن عندلیب دوش بگوش آمده ست از شغب خردما لاله بهوش آمده ست زیر ببانگ آمده ست بم بخروش آمده ست. منوچهری. زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری
جانوری است خوش آواز و خوشرنگ. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک ندارد پاس. منوچهری. باز مرا طبع شعر سخت بجوش آمده ست کِم سخن عندلیب دوش بگوش آمده ست از شغب خردما لاله بهوش آمده ست زیر ببانگ آمده ست بم بخروش آمده ست. منوچهری. زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری
آن آلت چوبین که بر کاسۀ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند: نشاند عدل تو بر گاو زهره را چون دید که می نشد نفسی از خر رباب جدا. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). بچارمیخ بلا چون خر ربابم اسیر ز زخمها که ازاین چرخ پرده در داریم. ؟ (از شرفنامۀ منیری)
آن آلت چوبین که بر کاسۀ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند: نشاند عدل تو بر گاو زهره را چون دید که می نشد نفسی از خر رباب جدا. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). بچارمیخ بلا چون خر ربابم اسیر ز زخمها که ازاین چرخ پرده در داریم. ؟ (از شرفنامۀ منیری)
دربای. دروایست و ضروری و مایحتاج. (برهان). چیزی را گویند که به آن احتیاج باشد وآنرا دربایست نیز گویند. (جهانگیری). ضروریات. لوازم. ناگزیر. ناگذران. بایسته. و رجوع به دربای شود. - درباتر، لازم تر. الزم. (ناظم الاطباء)
دربای. دروایست و ضروری و مایحتاج. (برهان). چیزی را گویند که به آن احتیاج باشد وآنرا دربایست نیز گویند. (جهانگیری). ضروریات. لوازم. ناگزیر. ناگذران. بایسته. و رجوع به دربای شود. - درباتر، لازم تر. الزم. (ناظم الاطباء)