جدول جو
جدول جو

معنی خردخام - جستجوی لغت در جدول جو

خردخام
(خُ)
نرم شده. ریزه ریزه شده. (ناظم الاطباء). ساییده و ریزه ریزه کرده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردشام
تصویر اردشام
(پسرانه)
پسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسله اشکانیان ارمنستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پردوام
تصویر پردوام
آنچه دوام بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردفام
تصویر زردفام
زرد رنگ، هر چیزی که رنگش زرد باشد، برای مثال چو خورشید خنجر کشید از نیام / پدید آمد آن مطرف زردفام (فردوسی - ۸/۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردسال
تصویر خردسال
کم سن و سال، کودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکام
تصویر خودکام
خودرای، کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردخار
تصویر زردخار
گیاهی خاردار با برگ هایی شبیه برگ لوبیا
فرهنگ فارسی عمید
(خُ خَ)
خرده خری. مقابل عمده خری. خرید عمده و بمقدار معتنی به نکردن از کالایی بلکه کم کم خریدن از آن کالا. مقابل خرده فروشی
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
کوچک کوچک. (یادداشت بخط مؤلف) ، کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. (یادداشت بخط مؤلف) :
تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد
بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر.
ناصرخسرو.
بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340)
لغت نامه دهخدا
(خُ چَ / چِ)
ضعیف چشم. آنکه چشمان درشت ندارد. اخفش. (یادداشت بخط مؤلف) ، دارندۀ چشمان ریز
لغت نامه دهخدا
(خُ جِ)
کوچک اندام. خرداندام. کوچک جسم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
ازدخام حمل، برداشتن بار را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
ترهات. (ناظم الاطباء) ، ناچیز. خردمرد. لاشی ٔ. ریزه ریزه ها از هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ مَ / مِ)
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت:
چو پرداخت زین درج درخامه را
پذیرفت شاه آن خردنامه را.
نظامی.
خردنامه ها را ز لفظ دری
به یونان زبان کرد کسوتگری.
نظامی.
نویسدخردنامۀ ارجمند
ز هر نوع دانش ز هر گونه پند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ بَ بَ تَ / تِ)
غافلگیرکننده. بناگاه نیش زننده. چشم دل کورکننده. فریبنده:
مال یکی مار خردمال گشت
میل مکن سوی خردمال مار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) :
برون کند خرد از خردگاه آهوشکل
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری).
سنع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
جمع واژۀ خرده. بچه ها. اطفال. کودکان:
کام من خشک و خردگان مرا
می نیاساید آسیای گلو.
سوزنی.
رجوع به خرده شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کار کوچک:
خراب کردن بتخانه خرد کار نبود
بدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر.
فرخی (دیوان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(خُ شِ کَ)
آنکه شکم او کوچک و لاغر است: هوش، خردشکم گشتن از لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ناحیتی بوده است از رستاق انار طسوج جات. (از تاریخ قم ص 131)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کم سال. جوان. طفل. (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده. (آنندراج). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال. (یادداشت بخط مؤلف) :
که دانست کاین کودک خردسال
شود با بزرگان چنین بدسگال ؟
نظامی.
هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او
که آهوی حرم بود از نظربازان فتراکش.
صائب (از آنندراج).
بمکتب خانه درسم دهد عشق
که پیر عقل طفل خردسالی است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
ولیکن خردسالانند و پیران
شفاعت می کند بخت جوانم.
؟
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارشام. پسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسلۀ اشکانیان ارمنستان. وی به سال 38 قبل از میلاد بسلطنت رسید و او را ماآنوسافلول نیز نامیده اند. (ایران باستان ص 2636)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
همواره. همیشه. مداوم. علی الدوام. (آنندراج) :
چو تمکین و جاهت بود بردوام
مکن زور بر مرد درویش و عام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پراگنده. منتشر. پاشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ورق 399)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خردشتی. گورخر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مقابل فراخ گام، چون: اشتر خردگام. (یادداشت بخط مؤلف) : حاتکه، اشتر خردگام. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی). قطوف، اسب خردگام. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نردبام
تصویر نردبام
نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردوام
تصویر پردوام
آنچه که دوام بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد کام
تصویر خرد کام
مقابل فراخ کام، کسی که دهان کوچکی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردسال
تصویر خردسال
جوان، طفل، کم سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکام
تصویر خودکام
خودسر، خودرای، هوی پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردسال
تصویر خردسال
((خُ))
کم سال، اندک سال، کودک، جمع خردسالان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردفام
تصویر زردفام
آن چه به رنگ زرد باشد، زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
ظرفی چوبی که برای ساختن آن بیشتر از درخت های انجیر و نمدار
فرهنگ گویش مازندرانی