چیزی باشد از پلاس که زاد و رخت سفر در آن نهاده بر ستور بار کنند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). خرج. (منتهی الارب). خورجین: چو خرجین معده پر از می کنم بسر راه کوه سرین طی کنم. فوقی یزدی (از آنندراج). مرحوم دهخدا می گویند اصل آن در عربی خرجین است یعنی دو خور (دو خرج) که در حالت رفعی ’خرجان’ میشود مگر آنکه بگوییم صورت نصب و جری برای آن علم شده است، میوۀ خشکی که مانند خرجین دو کیسه دارد مانند میوۀ کلم و ترب. (از گیاه شناسی ثابتی ص 524)
چیزی باشد از پلاس که زاد و رخت سفر در آن نهاده بر ستور بار کنند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). خُرج. (منتهی الارب). خورجین: چو خرجین معده پر از می کنم بسر راه کوه سرین طی کنم. فوقی یزدی (از آنندراج). مرحوم دهخدا می گویند اصل آن در عربی خُرْجَین است یعنی دو خور (دو خرج) که در حالت رفعی ’خرجان’ میشود مگر آنکه بگوییم صورت نصب و جری برای آن علم شده است، میوۀ خشکی که مانند خرجین دو کیسه دارد مانند میوۀ کلم و ترب. (از گیاه شناسی ثابتی ص 524)
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب. ابوالفرج رونی. در روم کند رکاب سالارش زین را ز صلیب رومیان خرزین. امیرمعزی. خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان زین ها را از صلیب کافران خرزین کند. امیرمعزی. از پی احیای دین چو ابر بهاری بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را. انوری. ، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب. ابوالفرج رونی. در روم کند رکاب سالارش زین را ز صلیب رومیان خرزین. امیرمعزی. خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان زین ها را از صلیب کافران خرزین کند. امیرمعزی. از پی احیای دین چو ابر بهاری بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را. انوری. ، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
محله ای است از محال اصفهان، و حافظ ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل اصفهانی امام میگوید خرجان از قرای اصفهانست. یاقوت میگوید چون او از عارفان بمحل میباشد قول او مورد اعتماد است. مرحوم دهخدا خرجان را معرب خرگان آورده و گفته اند خرجان محلتی است به اصفهان. رجوع به معجم البلدان در ذیل کلمه خرجان شود
محله ای است از محال اصفهان، و حافظ ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل اصفهانی امام میگوید خرجان از قرای اصفهانست. یاقوت میگوید چون او از عارفان بمحل میباشد قول او مورد اعتماد است. مرحوم دهخدا خرجان را معرب خرگان آورده و گفته اند خرجان محلتی است به اصفهان. رجوع به معجم البلدان در ذیل کلمه خرجان شود
چشم گریان داشتن و اشک ریختن. (ناظم الاطباء) : همی بود با سوک مادر دژم همی کرد با جان شیرین ستم چو گودرز آن سوک شهزاده دید دژم شد چون آن سرو آزاده دید بخرجید و گفتش که ای شاهزاد شنو پند از نو مکن سوک یاد. فردوسی
چشم گریان داشتن و اشک ریختن. (ناظم الاطباء) : همی بود با سوک مادر دژم همی کرد با جان شیرین ستم چو گودرز آن سوک شهزاده دید دژم شد چون آن سرو آزاده دید بخرجید و گفتش که ای شاهزاد شنو پند از نو مکن سوک یاد. فردوسی
نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر ز سیصد خرجیک. فرالاوی. ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرجیک. عنصری. پس خبر رسید ابوعلی را که امیر نوح لشکر جمع کرد بر تو تاختن خواهد آورد و ابوعلی حزم آن بگرفت و سوی بلخ آمد و چند گاه آنجا ببود، پس از آنجا با لشکر سوی بخارا رفت و امیر حمید با همه سپاه خویش پیش او بازآمد به خرجیک بیکدیگر رسیدند بتاریخ جمادی الاولی سنۀ ست وثلثین وثلثمائه حرب کردند. (زین الاخبار گردیزی)
نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر ز سیصد خرجیک. فرالاوی. ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرجیک. عنصری. پس خبر رسید ابوعلی را که امیر نوح لشکر جمع کرد بر تو تاختن خواهد آورد و ابوعلی حزم آن بگرفت و سوی بلخ آمد و چند گاه آنجا ببود، پس از آنجا با لشکر سوی بخارا رفت و امیر حمید با همه سپاه خویش پیش او بازآمد به خرجیک بیکدیگر رسیدند بتاریخ جمادی الاولی سنۀ ست وثلثین وثلثمائه حرب کردند. (زین الاخبار گردیزی)
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. دارای 491 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. از صنایع دستی زنان قالی بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. دارای 491 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. از صنایع دستی زنان قالی بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان قصبۀ رزن. با دوهزار تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و صیفی و انگورو لبنیات است. شغل آنها زراعت و گله داری و قالی بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان قصبۀ رزن. با دوهزار تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و صیفی و انگورو لبنیات است. شغل آنها زراعت و گله داری و قالی بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دو کیسه که از طرفی بهم یکی شده باشد. دو جوال که نیمی از دهانۀ هر دو را بهم دوزند. بارجامه. باردان. (یادداشت مؤلف) : یار تو خورجین تست و کیسه ات. مولوی
دو کیسه که از طرفی بهم یکی شده باشد. دو جوال که نیمی از دهانۀ هر دو را بهم دوزند. بارجامه. باردان. (یادداشت مؤلف) : یار تو خورجین تست و کیسه ات. مولوی
دهی است جزء دهستان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد دارای 1829 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی می باشد، راه مالرو و یک باب دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد دارای 1829 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی می باشد، راه مالرو و یک باب دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
خرج. (زمخشری) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال. باردان. گواله. گاله. دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین
خُرج. (زمخشری) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال. باردان. گواله. گاله. دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین