جدول جو
جدول جو

معنی خرجزیه - جستجوی لغت در جدول جو

خرجزیه
(خَ جَ زی یَ)
نام قبیله ای است از قبائل ترک. (از نخبهالدهر ص 263)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرجین
تصویر خرجین
دو کیسۀ متصل به هم که روی چهارپا، موتورسیکلت، دوچرخه یا شانه قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمیه
تصویر خرمیه
خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اباحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ جی یَ)
موضعی است بشام. جریر راست:
یقول بوادی الأخرجیه صاحبی
متی یرعوی قلب النوی المتقاذف.
(معجم البلدان) ، سوراخ کرده گوش. نرمۀگوش سوراخ. آنکه نرمۀ گوش وی سوراخ کرده باشند. (تاج المصادر بیهقی). گوش سوراخ کرده. (زوزنی) ، منقطع چشم، منقطع کوه غیر جائی که تمام میشود، (اصطلاح عروض) شعری که در وزن آن تصرف خرم کرده باشند و آن عبارت از افتادن فاء فعولن و میم مفاعیلن باشد. مؤلف غیاث اللغات آرد: به اصطلاح عروض انداختن میم مفاعیلن است فاعیلن بماند مفعولن که لفظ مستعمل است بجای آن نهند. انداختن میم مفاعیل را به بریدن بینی تشبیه کردند. و شمس قیس گوید: خرم انداختن میم مفاعیلن باشد فاعیلن بماند مفعولن بجای آن بنهند و مفعولن چون از فاعیلن خیزد آنرا اخرم خوانند یعنی بریده بینی. رجوع به المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 36 و44 شود، دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو. سر استخوان کتف از سوی بازو. (مهذب الاسماء). در سر کتف گویست که زائدۀ سر استخوان بازو در آنست و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و یکی زیر که مانعاند از انخلاع استخوان بازو از کتف و این زائد را اخرم خوانند. (بحرالجواهر). ج، خرم. (مهذب الاسماء). و رجوع به اخرمان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ زی یَ)
مؤنث مرکزی. منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ زی یَ)
طایفه ای دارای آداب و عقاید خاص که در لبنان و سوریه (مخصوصاًحدود دمشق و جبل جوردن) سکونت دارند و خود را موحّدون می خوانند. تعداد نفوس آنها در حال حاضر تقریباً بالغ بر دویست هزار تن است و کار عمده آنها کشاورزی است. نام آنها مأخوذ است از اسم درزی که نخست از مؤمنین این مذهب بوده است و بعدها از آن اعتقاد بازگشته است و نزد دروزیه مکروه و مبغوض شده است. در باب اصل این طایفه اختلاف است بععضی آنها را از اعقاب مهاجران قدیم ایرانی میدانند و برخی مدعی شده اند که از اعقاب نصارای لاتین هستندکه در اولین جنگهای صلیبی به این حدود آمده اند، اما قبول این هر دو نظر به جهاتی مشکل است و در هر حال این طایفه آداب و رسوم و مختصات نژادی و قومی خاص دارند، ارکان دین در نزد آنها عبارت است از راستگوئی، حفظ دوستان، ترک جمیع ادیان، اجتناب از شرک و بهتان، اقرار به وحدانیت خدا و رضا و تسلیم در همه احوال، اعتقاد به تناسخ و حلول و همچنین رسم تعدد زوجات در بین آنها متداول است. ازدواج محارم نیز با آنکه شرعاً نزد آنها ممنوع است در عمل بین آنها اتفاق میافتد. تمایلات اباحی که دروزیه بدان متهم شده اند در واقع نزد آنها مشهور است، و رنگ عقاید باطنیه و اسماعیلیه که مؤسس مذهب دروزیه حمزه بن علی زوزنی و درزی بدان منسوب بوده اند نیز در عقایدو آداب و سنن و کتب آنها جلوه گر است، اگر چه خود رااز اسماعیلیه جدا می کنند و عقاید آنها را مردود می شمارند و حاکم خلیفۀ فاطمی را خدای حّی میدانند و مرگ او را انکار می کنند. دروزیه نسبت به امیر یا حاکم خویش اطاعت و فرمانبرداری واقعی و معنوی دارند. از جمله حکام و امرای آنها امیر فخرالدین معنی (قرن 11 هجری قمری) و امیر بشیر شهاب دوم شهرت و اهمیت داشته اند. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به درزیه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ زی یَ)
الحمّی قرمزیه، سرخجه. سرخک. تب قرمزی مرضی است مسری و خطرناک که از میکرب ستربتوکوکس خونی ناشی میشود. انقلاب این مرض در مدت یک هفته به نهایت میرسد و بدن یکپارچه به رنگ قرمز درمی آید که در آن نقطه هائی از قرمزی روشن و کوچک به چشم میخورد و به سبب التهاب درد گوش عارض میگردد. در دوران نقاهت بدن پوست می اندازد. این مرض به وسیلۀ حرف زدن و سرفه کردن به دیگری منتقل میشود. پنی سیلین و برخی داروهای قدیمی برای مبارزه با این بیماری به کار میرود. (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(غَ زی یَ)
تأنیث غریزی. رجوع به غریزی شود.
- حرارت غریزیه، حرارت طبیعی. (ناظم الاطباء). رجوع به حرارت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
درگزین. نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در قسمت مرکزی بخش واقع و محدوداست: از طرف شمال به دهستان سردرود همین بخش، از طرف خاور به دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، از طرف جنوب بخش نوبران، از طرف باختر به دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ. آب اکثر قرای آن از قنوات است. ارتفاعات خرقان در شمال خاوری دهستان واقع شده است. ارتفاع متوسط قسمت دشت دهستان 1830 متر از سطح دریا است، بهمین مناسبت زمستان آن سرد و طولانی است. راه شوسۀ همدان طهران از این دهستان میگذرد. قرای گامیشلو، امیریه، سراب خمایگان رزن و ماهنیان دهستان در کنار راه شوسه واقع شده اند. بواسطۀ مسطح بودن اراضی، تابستان به اکثر قرای مهم آن اتومبیل میتوان برد. راه قدیم کاروانرو معروف به راه اصفهان از رزن درجزین و دامنه ارتفاعات خرقان گذشته به نوبران ساوه منتهی میشودو تابستان میتوان از این راه اتومبیل برد. دهستان درجزین از 88 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 56هزار تن و قرای مهم آن بشرح زیر است: درجزین، رزن، فارسبحین نظام آباد، سوار، قروه کاج، شاهنجرین، وسمق، سوزن، شوند، فامنین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
درگزین. ده مرکز دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 5هزارگزی رزن و 6هزارگزی خاور راه شوسۀرزن به همدان، با 1780 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بنای امامزاده ازهر در آثار ابنیۀ قدیم در آنست و خرابه های زیادی در اطراف ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ تَ / تِ)
جنگ و خصومت و خرخشه و شلتاق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به ’خرخشه’ شود، جماعتی که متسیدند یعنی سید نیستند و سیادت را بر خود بسته اند این جماعت را سادات خرجسته و خردرگله خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جمهور، خردرگله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خرج. (زمخشری) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال. باردان. گواله. گاله. دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ جِ سی یَ)
معرب نرگسی. رجوع به نرگسی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جی یَ)
نام نوعی از کتب است که درباره چگونگی پرداخت خراج و دریافت آن و معامله درباره آن نوشته میشده است چه مسأله خراج در قرن یازدهم هجری (بخصوص) مورد بحث مفصلی میان علمای شیعه قرار گرفت، زیرا گروهی از ایشان که ساکن عراق و زیر سلطۀ عثمانیها بودند صاحب نظری بودند مخالف نظر آن گروه دیگر که در ایران میزیستند. رجوع به الذریعه ج 7 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ ری یَ)
ضعیف. ناتوان، منه: ساق خرخریه، ای ساق ضعیف و ناتوان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجسته
تصویر خرجسته
جنگ و ستیز، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
جز جز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیه
تصویر ترجیه
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرزین
تصویر خرزین
نوعی پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرازه
تصویر خرازه
مشک دوزی، موزه دوزی، مورش فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
مهره فروش، مهره های در رشته کشیده شده، مهره و آئینه و قرقره و دگمه کردن و گردن بند فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجین
تصویر خرجین
کیسه ای که در وسط دو دهانه دارد و درآن لباس یا خوراکی میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمزیه
تصویر رمزیه
نماد گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکزیه
تصویر مرکزیه
مونث مرکزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعیه
تصویر رجعیه
کهنه پرستی واپسگرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجیه
تصویر ارجیه
دیرشده پس افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریزیه
تصویر غریزیه
مونث غریزی: حرارت غریزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزیه
تصویر متجزیه
متجزیه در فارسی مونث متجزی پاز پاره تار تار مونث متجزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیه
تصویر ارزیه
درخت کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
پاره پارگی، موشکافی، بند بند کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
باردان، خرجین، کوله بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خربزه
فرهنگ گویش مازندرانی