جدول جو
جدول جو

معنی خرت - جستجوی لغت در جدول جو

خرت
(خُ رَ)
جمع واژۀ خرته. رجوع به خرته شود
لغت نامه دهخدا
خرت
(تَطْ)
سوراخ کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، رفتن بر زمین و راههای آن که مخوف نبود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، دلیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خرت
(خَ)
سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خروت، اخرات. رجوع به خرت شود، استخوانی است خرد نزدیک سینه. (منتهی الارب). رجوع به خرت شود
لغت نامه دهخدا
خرت
سوراخ سوزن
تصویری از خرت
تصویر خرت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرتال
تصویر خرتال
خرطال، پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرت و پرت
تصویر خرت و پرت
مجموع خرده ریزها، اثاث خانه، اسباب کار یا چیزهای پراکنده و کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
باز پسین، جهانی که به اعتقاد دینداران مردم پس از زنده شدن به در آنجا وارد می شوند و به اعمال آن ها رسیدگی می شود، جهان دیگر، آن جهان، آن سرای
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَمْ بَ)
عمل خرتنبل. عمل تنبل. عمل کاهل. (یادداشت بخط مؤلف) :
شاعران از هر طرف در نزد تو شعر آورند
من بصدر تو خموش این است از خرتنبلی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ بَ)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع در دامنۀ کوه با 232 تن سکنه. آب آن از رود خانه اترک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
نام قریتی از قرای دهستان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ دَ)
بی تناسبی در هم آمیختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، حسابها را بقصد استفادۀ نامشروع در هم ریختن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ دَ)
هرج و مرج شدن. مغشوش شدن. آشفته شدن. در هم آمیخته شدن بی تناسب
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
آخره. آن جهان. آن سرای. عقبی ̍. معاد. دارالخلد. عجوز. آجل. آجله. اخری ̍. مقابل اولی ̍ و دنیا: و هر گاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف دارد زندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. حاصل آن (راحتی اندک) اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد. (کلیله و دمنه). و اگر بقضاء مقرون گردد عز دنیا و آخرت مرا بهم پیوندد. (کلیله و دمنه). و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه). آخر رای من بر عبادت قرار گرفت چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه). و بحال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه).
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی.
سعدی.
دوست بدنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود.
سعدی.
- عشاء آخرت، عشاء آخره، نماز خفتن
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
هرج و مرج. اغتشاش. درهم و برهم. بهم خورده. مغشوش
لغت نامه دهخدا
(خَ)
توت بزرگ زبون بیمزه. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). توت دانه دار کم شیرینی. توت از جنس بد و دانه دار. توت نر. توت نرک. (یادداشت بخط مؤلف) :
کمال قدرت او را بچشم عبرت بین
بیاوردشکر از نی، بریشم از خرتوت.
عبدالقادر نائینی (از انجمن آرای ناصری).
، توت شامی. (مفاتیح). توت ترش. فرصاد. (مهذب الاسماء). مؤلف آنرا شاه توت تشخیص داده اند. در فلاحت نامه چنین آمده است: و توتی دیگر سیاه که آنرا خرتوت گویند و بعضی توت شرابی یعنی جهت شراب پختن شاید و بعضی توت شامی و آن ترش طعم بود و چون دست یا جامه ای از خرتوت رنگین شود هیچ نوع بصابون وغیره رنگ آن نرود مگر بخرتوت خام بشویند برود: و آلو و ریواج و خرتوت و مانند این دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و توت ترش که او را خرتوت گویند صفرا بنشاند و معده را به از توت شیرین باشد و طبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آب آلوی ترش و آب خرتوت که هنوز ترش باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
منسوب به خرتیر
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
منسوب به خرتنک
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
غالب جبرائیل خرتنکی، مکنی به ابومنصور، از قریۀ خرتنک است و بخاری بمنزل او فرودآمد و در خانه او مرد. او را حکایات زیادی از بخاریست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
نام قریتی بوده است بسمرقند و بین آنجا و سمرقند سه فرسخ راه است. قبر امام اهل حدیث محمد بن اسماعیل بدانجا میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تُ)
مهرۀ الوانی را گویند که بجهت دفع چشم زخم بر بازو و گردن اطفال بندند، و به این معنی بجای تاء قرشت میم هم آمده است. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع این کلمه مصحف ’خرمک’ آمده است. صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این مهره ملون باشد به دو سه لون
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
نام اسب همام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
واحد خرت است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
ابوزید (روزند) حمدون خرتیری دهستانی. از روات بود. وی از احمد بن جریر باباتی روایت کرد و ابراهیم بن سلیمان قومسی از او روایت دارد. (از معجم البلدان). رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرت و پرت
تصویر خرت و پرت
چیزهای پراکنده و کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
آنجهان، آنسرای، عقبی، باز پسین، معاد، اخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
پوست گاو که از طلا و نقره پر کنند خر طال قنطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرت و پرت
تصویر خرت و پرت
((خِ تُ پِ))
خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
((خَ))
خرطال، پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
((خِ رَ))
جهان دیگر، عقبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
انجامش، رستاخیز، روز بازپسین
فرهنگ واژه فارسی سره
آخرالزمان، اخری، رستاخیز، عقبا، عقبی، قیامت، نشور
متضاد: دنیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکان و موقعیت آفتاب گیر، آفتاب گرفته، نام مرتعی در پرتاس.، نام آبادی ای از دهستان فیروزکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان آفتاب خور، منطقه ی آفتابگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بیخ گلو نای خرخره، هر حیوانی که پوزه ی آن کلفت و دراز باشد
فرهنگ گویش مازندرانی